کلمه جو
صفحه اصلی

stuck


زمان گذشته و اسم مفعول: stick، زمان گذشته فعل stick

انگلیسی به فارسی

زمان گذشته ساده فعل Stick


قسمت سوم فعل Stick


گیر، چسبیدن، چسباندن، بهم پیوستن، فرو بردن، بستن، گیر کردن، گیر افتادن، سوراخ کردن، نصب کردن، الصاق کردن، تحمل کردن، تردید کردن، چسبناک کردن


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of stick

• fixed in place, caught; puzzled, baffled (informal)
stuck is the past tense and past participle of stick.
if something is stuck in a particular position, it is fixed there and cannot move.
if you are stuck when you are trying to do something, you cannot continue because it is too difficult.
if you are stuck in a place or unpleasant situation, you cannot get away from it.
if you are stuck with something you do not want, you cannot get rid of it.

Infinitive: stick, Past Participle: stuck


جملات نمونه

1. he stuck the dagger in the lion's heart
دشنه را در قلب شیر فرو کرد.

2. he stuck the money in his pocket
پول را در جیبش گذاشت.

3. i stuck myself in the hand with the needle
سوزن به دستم فرو رفت.

4. they stuck through thick and thin
آنها در مقابل مصائب استقامت کردند.

5. a cushion stuck with pins
بالشتکی که به آن سنجاق فرو کرده اند

6. he accidentally stuck his finger in my eye
تصادفا انگشتش را توی چشمم فرو کرد.

7. the bill stuck in committee
لایحه در کمیسیون گیر کرد.

8. the gears stuck
دنده ی ماشین گیر کرد.

9. the instructions stuck on the back of a refrigerator
دستورالعمل هایی که پشت یخچال چسبانده شده است

10. to be stuck by a problem
در مسئله ای گیر کردن

11. we were stuck in town
در شهر گیر افتادیم.

12. he has been stuck several times by phony antique dealers
عتیقه فروشان قلابی چندین بار کلاه سرش گذاشته اند.

13. the boat was stuck on the sandbank
کشتی در قسمت کم عمق ساحل گیر کرده بود.

14. the horse was stuck in the mud
اسب در گل گیر افتاده بود.

15. the wheel is stuck
چرخ گیر کرده است.

16. the question had me stuck
آن پرسش مرا گیج کرد.

17. she wrote her name on the label and stuck it to the suitcase
نام خود را روی برچسب نوشت و روی چمدان چسباند.

18. they threw him from the roof and impaled him on a spear stuck in the ground
او را از بام بر روی نیزه ای که در زمین فرو کرده بودند انداختند.

19. I tripped over the leg that stuck out.
[ترجمه ترگمان]پام گیر کرد و پام گیر کرد
[ترجمه گوگل]من روی پا که بیرون رفته بود برمیدارم

20. The paper is stuck to my finger.
[ترجمه صبا] برگه کاغذ به دست من چسبیده است
[ترجمه ترگمان]کاغذ به انگشتم چسبیده
[ترجمه گوگل]مقاله به انگشتم بسته است

21. Fred stuck with his homework until it was done.
[ترجمه ترگمان]فرد مشغول انجام تکالیفش بود تا آن که کارش تمام شد
[ترجمه گوگل]فرد با تکالیفش باقی ماند تا اینکه انجام شد

22. I'm stuck here for the duration.
[ترجمه ترگمان]من مدت زیادی اینجا ماندم
[ترجمه گوگل]من برای مدت زمان زیادی گیر کرده ام

23. Someone had stuck posters all over the walls.
[ترجمه ترگمان]یک نفر پوستر روی دیوارها چسبانده بود
[ترجمه گوگل]کسی روی پوسترها در سراسر دیوارها گیر کرده بود

24. I stuck a 50p stamp on the envelope.
[ترجمه ترگمان]من یه تمبر ۵۰ دلاری روی پاکت گذاشتم
[ترجمه گوگل]من یک پاکت 50 پا بر روی پاکت گذاشتم

25. The boat stuck on a sandbank but we soon got it afloat again.
[ترجمه ترگمان]قایق روی یک ساحل شنی قرار داشت، اما به زودی آن را روی آب شناور کردیم
[ترجمه گوگل]قایق روی باند ماسه گیر افتاده بود اما ما به زودی دوباره آن را شناور کردیم

26. They were stuck in traffic and missed their flight.
[ترجمه ترگمان]آن ها در ترافیک گیر کرده بودند و نمی توانستند پرواز آن ها را از دست بدهند
[ترجمه گوگل]آنها در ترافیک گیر افتادند و پرواز خود را از دست دادند

27. He coughed up the candy that was stuck in his throat.
[ترجمه ترگمان]شیرینی را که در گلویش گیر کرده بود بالا آورد
[ترجمه گوگل]او آب نبات را که در گلویش گیر کرده بود سرفه کرد

پیشنهاد کاربران

( adj ) not able to move or continue doing something

فرو بردن ( سوزن. . . )

گیر افتادن. در جایی فرو رفتن💖

i was stuck in traffic

در جایی گیر کردن

بلاتکلیفی

الصاق
الصاق شده

در مفاهیم روانکاوی چسبندگی ترجمه می شود.

گیر کردن

fixed in place

به لکنت افتادن، گیر افتادن در موقعیت و یا شرایطی، مثلا در جلوی جمع به لکنت افتان و گیرافتادن در هنگام پاسخگویی و

گیر افتادن

حمله کردن غافلگیرانه

در جا زدن، پیشرفت نکردن

صفت: قادر به حرکت یا انجام کاری نیست

گیر

سهام

Not able to move or countinue doing sth

هنوز

گیر کردن not able to do something that you were doing or you want to do

گیرکرده
Our car got stuch in the sand

we were stuck in a heavy traffic for an hour

👍Not able to move or continue doing sth
اگر که ( . adj ) باشه ، ، معنی گیر، ، اگر ( . v ) باشه، ، معنی گیر کردن دارد👍
👍I usually stuck in a traffic

گیر کردن ، مثلاً در ترافیک
We were stuck in a traffic jam for an hour.

گیر افتاده. گرفتار

گیر کرده، گرفتار

بعضی اوقات تو محاوره امریکایی به معنی"موندن یا چسبیدن" منی میده
; کنار من موندی زمانی که ناامید شده بودم you stuck by my side when i was disappoint

ماندن و پافشاری کردن


​unable to move or to be moved. OX

a woody piece or part of a tree or shrub. Mer

Not able to continue doing sth

گیر کردن، گیر افتادن 😊❤

گیر افتاده، گیر کرده، گرفتار

You're stuck with me
در فیلم me before you
باید تحملم کنی، گیر من افتادی

تردید و دودلی


کلمات دیگر: