کلمه جو
صفحه اصلی

indiscriminate


معنی : خالی از تبعیض، ناشی از عدم تبعیض
معانی دیگر : (آنچه که بر مبنای سنجش و گزینش دقیق نباشد) بی تمیز، بی گزیر، بی تبعیض، بی گزین، چکی، بی بندوبار، ناخوددار، درهم و برهم، آشفته، آش شله قلمکار، ناشی از عدم تبعی­، خالی از تبعی­، یکسره

انگلیسی به فارسی

ناشی از عدم تبعیض، خالی از تبعیض، یکسره


بی تفاوتی، خالی از تبعیض، ناشی از عدم تبعیض


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: indiscriminating (adj.), indiscriminately (adv.), indiscriminateness (n.), indiscrimination (n.)
(1) تعریف: lacking in judgment and discernment; making no distinctions.
متضاد: discriminate, discriminating, selective
مشابه: promiscuous

- Their indiscriminate obedience caused them to carry out inhuman acts.
[ترجمه yusra] اطاعت کورکورانه انها باعث شد که اقدامات غیر انسانی انجام دهند
[ترجمه مهدی ساعدی] اطاعت بی چون و چرا ( کورکورانه ) آنها باعث شد، اقدامات غیر انسانی انجام دهند
[ترجمه ترگمان] اطاعت واضح آن ها باعث شد که آن ها اقدامات غیر انسانی انجام دهند
[ترجمه گوگل] اطاعت بی قید و شرط آنها باعث شد که آنها اقدامات غیر انسانی را انجام دهند

(2) تعریف: not planned or organized; haphazard or jumbled.

• undiscerning, lacking in discrimination; thoughtless, careless; mixed, thrown together
an indiscriminate action does not involve any careful choice.

مترادف و متضاد

خالی از تبعیض (صفت)
indiscriminate

ناشی از عدم تبعیض (صفت)
indiscriminate

random, chaotic


Synonyms: aimless, assorted, broad, careless, confused, designless, desultory, extensive, general, haphazard, heterogeneous, hit-or-miss, imperceptive, jumbled, mingled, miscellaneous, mixed, mongrel, motley, multifarious, promiscuous, purposeless, shallow, spot, superficial, sweeping, unconsidered, uncritical, undiscriminating, unmethodical, unplanned, unselective, unsystematic, varied, variegated, wholesale, wide


Antonyms: chosen, critical, definite, discriminatory, methodical, particular, selective, specific, systematic


جملات نمونه

1. indiscriminate sexual intercourse
جماع با هر کس که پیش آید

2. an indiscriminate mixture of several languages
آمیزه ی آشفته ای از چندین زبان خارجی

3. the indiscriminate viewing of t. v. programs
تماشای هر برنامه ی تلویزیونی که پیش بیاید

4. they didn't just kill soldiers; they rather carried out an indiscriminate massacre of women and children, young and old
آنان فقط سربازان را نکشتند بلکه اقدام به کشتار بلااستثنای زن و بچه و پیر و جوان کردند.

5. The indiscriminate use of fertilisers is damaging to the environment.
[ترجمه ترگمان]استفاده بی رویه از کودها، به محیط زیست آسیب می رساند
[ترجمه گوگل]استفاده بی رویه از کودها به محیط زیست آسیب می رساند

6. Seventy protesters were killed by indiscriminate gunfire.
[ترجمه نغمه] هفتاد تن از معترضین بی گناه در تیراندازی کشته شدن.
[ترجمه ترگمان]هفتاد معترض در تیراندازی های بی هدف کشته شدند
[ترجمه گوگل]هفتاد معترض به وسیله تیراندازی بی نظیر کشته شدند

7. Even so-called 'tactical' nuclear weapons are indiscriminate in their effect.
[ترجمه ترگمان]حتی سلاح های هسته ای به اصطلاح تاکتیکی، در اثر خود بی هدف هستند
[ترجمه گوگل]حتی به اصطلاح 'تاکتیکی' سلاح های هسته ای در اثر خود بی اساس است

8. The indiscriminate use of fertilizers can cause long-term problems.
[ترجمه ترگمان]استفاده بی رویه از کودها می تواند باعث مشکلات طولانی مدت شود
[ترجمه گوگل]استفاده بی رویه از کودها می تواند مشکلات طولانی مدت ایجاد کند

9. She disapproved of her son's indiscriminate television viewing.
[ترجمه ترگمان]او با مشاهده تلویزیون بدون تبعیض پسرش مخالف بود
[ترجمه گوگل]او از تماشای تلویزیونی بی نظیر پسرش ناراضی بود

10. Troops were accused of indiscriminate killings of civilians.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی به کشتار بی رویه غیر نظامیان متهم شده بودند
[ترجمه گوگل]سربازان متهم به قتل غیرمنتظره غیرنظامیان شدند

11. Avoid indiscriminate or excessive use of fixed protection.
[ترجمه ترگمان]از استفاده بیش از حد و یا بیش از حد از حفاظت ثابت اجتناب کنید
[ترجمه گوگل]اجتناب از استفاده بی نظیر یا بیش از حد از حفاظت ثابت

12. Both mechanisms, however, cause indiscriminate damage in the immediate vicinity fo the neutrophil.
[ترجمه ترگمان]هر دو مکانیسم، هر دو باعث آسیب indiscriminate در مجاورت نزدیک fo می شوند
[ترجمه گوگل]با این حال، هر دو مکانیسم باعث آسیب ناشی از نوتروفیل ها می شود

13. Worse yet, their presence frequently meant indiscriminate artillery bombardments against innocent villages suspected of harboring the Vietcong.
[ترجمه ترگمان]بدتر از این، حضور آن ها اغلب به معنای بمباران های مداوم توپخانه علیه روستاهای بی گناه که مظنون به پناه دادن به Vietcong بودند، بود
[ترجمه گوگل]بدتر از همه، حضور آنها غالبا به معنای بمباران توپخانه ای غیرمنتظره علیه روستاهای بی گناه مشکوک به پناه دادن به ویت کونگ بود

14. Indiscriminate use of praise devalues its power as a motivator and reward.
[ترجمه ترگمان]Indiscriminate از ارزش و ارزش آن به عنوان یک محرک و پاداش استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]استفاده بی قید و شرط از ستایش قدرت خود را به عنوان یک انگیزه و پاداش کاهش می دهد

15. In reality guerrilla action was largely indiscriminate with sporadic attacks on the occasional landlord, local official, or police post.
[ترجمه ترگمان]در واقعیت اقدام چریکی تا حد زیادی با حملات پراکنده به خانه دار، مقام محلی و یا پاسگاه پلیس بدون تبعیض بود
[ترجمه گوگل]در واقع، اقدام چریکی عمدتا با حملات پراکنده به صاحبخانه گهگاه، مقام محلی یا پست پلیس مخالف بود

16. Drug dealing, indiscriminate violence, other crime and family disorientation and disintegration are now all aspects of everyday existence.
[ترجمه ترگمان]مبارزه با مواد مخدر، خشونت بی هدف، جرائم دیگر و عدم انسجام خانواده همه جنبه های زندگی روزمره هستند
[ترجمه گوگل]مبارزه با مواد مخدر، خشونت بی قید و شرط، جرم و جنایات خانوادگی و فروپاشی خانواده، اکنون همه جنبه های زندگی روزمره است

They didn't just kill soldiers; they rather carried out an indiscriminate massacre of women and children, young and old.

آنان فقط سربازان را نکشتند، بلکه اقدام به کشتار بدون‌استثنای زن و بچه و پیر و جوان کردند.


The indiscriminate viewing of T.V. programs.

تماشای هر برنامه‌ی تلویزیونی که پیش بیاید.


indiscriminate sexual intercourse

جماع با هر کس که پیش آید


an indiscriminate mixture of several languages

آمیزه‌ی آشفته‌ای از چندین زبان خارجی


an indescriminate collection of colored pictures

مجموعه‌ی قاتی‌پاتی از تصویرهای رنگی


پیشنهاد کاربران

سرسری

بدون فکر، بدون سنجش

بی فکری کردن ، سبک و سنگین نکردن

از روی بی فکر ی - غیر مسئولانه

not discriminate; haphazard; thoughtless:
indiscriminate slaughter.

کاری رو بی فکر انجام دادن

بی حساب وکتاب، بی برنامه، بی هدف

بی حساب و کتاب، بی قاعده

بی ملاحظه بدون فکر

بدون گزینش

کورکورانه_درهم بر هم

بی نظم و قاعده ـ بی حساب و کتاب ـ بدون برنامه ریزی

کورکورانه، choosing at random without careful selection

بی رویه

غیر قابل تشخیص

ازروی بی دقتی
گزینش بدون تحقیق

باری به هر جهت
البته معانی دیگری هم به این کلمه بار میشه که فعلاً صرف نظر می کنم.

بی رویه_مفرط

دیمی!

بلا استثناء

فکر نشده، بی حساب و کتاب

Syn: haphazard, random, unselective

نسنجیده

بی هدف , بی حساب کتاب

– The indiscriminate slaughter of civilians
– They fired indiscriminately into the crowd
– Troops were accused of indiscriminate killings of civilians


کلمات دیگر: