کلمه جو
صفحه اصلی

dignified


معنی : بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب
معانی دیگر : والا، والامنش، متین، با متانت، موقرانه، شکوهمندانه

انگلیسی به فارسی

باوقار، بزرگ، معزز، بلند‌مرتبه، موقر


بلند مرتبه، با وقار، موقر، بزرگ، عالی مقام، معزز، عالیجناب


انگلیسی به انگلیسی

• honorable, worthy of respect, impressive
dignified means calm, impressive, and worthy of respect.

مترادف و متضاد

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

با وقار (صفت)
adult, dignified, courtly, stately, ladylike, grand, superb, substantial

موقر (صفت)
solemn, dignified, sober, grave, sedate, staid, personable, sobersided

بلند مرتبه (صفت)
dignified

عالی مقام (صفت)
great, high, dignified

معزز (صفت)
dignified, respectable

عالیجناب (صفت)
honorable, high, dignified, eminent, respectable, honourable

honorable


Synonyms: aristocratic, august, courtly, decorous, distingué, distinguished, eminent, formal, grand, grave, great, highbrow, highfalutin’, imperial, imperious, lofty, magisterial, magnificent, nifty, noble, proud, refined, regal, reserved, respected, solemn, somber, stately, superior, upright


Antonyms: dishonorable, indecorous, undignified


جملات نمونه

1. a dignified bow
تعظیم موقرانه

2. a banquet dignified by the presence of the prime minister
ضیافتی که حضور نخست وزیر به آن ابهت بخشیده بود

3. his father is a dignified man
پدرش آدم متینی است.

4. there is no congruence between his dignified bearings and his silly writings
بین رفتار موقرانه و نوشته های احمقانه ی او هیچ تشابهی وجود ندارد.

5. He always strikes such a dignified pose before his girlfriend.
[ترجمه ترگمان]او همیشه قبل از دوست دخترش به چنین ژست باشکوهی نگاه می کند
[ترجمه گوگل]او همیشه در برابر یک دوست دختر خود، چنین ظرافتی اعتصاب میکند

6. The presence of the mayor dignified the occasion.
[ترجمه ترگمان]حضور شهردار با وقار و وقار بود
[ترجمه گوگل]حضور شهردار منصوب شد

7. He dignified a small collection of books by calling it a library.
[ترجمه ترگمان]مجموعه کوچکی از کتاب ها را با آن می خواند که آن را کتابخانه می نامند
[ترجمه گوگل]او مجموعه کوچکی از کتابها را با نام آن یک کتابخانه تحسین کرد

8. Throughout his trial he maintained a dignified silence.
[ترجمه ترگمان]در خلال محاکمه سکوت توام با وقار را حفظ می کرد
[ترجمه گوگل]در طول محاکمه او سکوت حراستی را حفظ کرد

9. The defeated candidate gave a dignified speech in which he congratulated his rival.
[ترجمه ترگمان]کاندیدای شکست خورده یک سخنرانی باشکوه برگزار کرد که در آن به رقیب خود تبریک گفت
[ترجمه گوگل]کاندیدای شکست خورده سخنرانی با شکوه داشت که در آن او رقیب خود را تبریک گفت

10. They suggested that she make a dignified exit in the interest of the party.
[ترجمه ترگمان]آن ها پیشنهاد کردند که در این مورد به خوبی راه خروج را پیدا کند
[ترجمه گوگل]آنها پیشنهاد کردند که او برای خروج از منزل به منزله حزب باشد

11. He has so far kept a dignified silence on the subject.
[ترجمه ترگمان]او تا این حد سکوت سنگینی را در این موضوع نگه داشته است
[ترجمه گوگل]او تا به حال سکوت محکم در مورد موضوع نگه داشته است

12. They waited in a dignified and orderly manner outside the church.
[ترجمه ترگمان]با رفتاری متین و منظم در خارج از کلیسا منتظر ماندند
[ترجمه گوگل]آنها در خارج از کلیسا به صورت شایسته و منظم منتظر بودند

13. He remained quietly dignified in defeat.
[ترجمه ترگمان]او به آرامی در شکست و شکست باقی ماند
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا در شکست شکست داد

14. His attempt at a dignified resignation had turned into a three-ring circus.
[ترجمه ترگمان]تلاش او با استعفای dignified تبدیل به یک سیرک سه حلقه شد
[ترجمه گوگل]تلاش او برای استعفای سرسخت به سیرک سه حلقه تبدیل شده است

15. He seemed a very dignified and charming man.
[ترجمه ترگمان]مرد بسیار موقر و جذابی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید مرد بسیار محترم و جذاب است

His father is a dignified man.

پدرش آدم متینی است.


a dignified bow

تعظیم موقرانه


پیشنهاد کاربران

شریف

شرافتمندانه

محترم

عزتمندانه، باعزت

e. g. Sir William had the ability to conduct proceedings in a dignified manner without ever becoming stuffy
Cambridge dictionary@

با وقار

موقر ( انه ) , محترم ( انه )

# His father is a dignified man
# She seemed a very dignified woman
# Her dignified manner impressed everyone

با شخصیت


کلمات دیگر: