کلمه جو
صفحه اصلی

grief


معنی : رنجش، غم، اندوه، حزن، سار، غصه
معانی دیگر : حزن شدید، ماتم، سوگ، مایه ی غم و اندوه، (عامیانه) رنجه، نومیدی

انگلیسی به فارسی

غم، اندوه، غصه، حزن، رنجش


غم و اندوه، اندوه، غم، غصه، حزن، سار، رنجش


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: come to grief
(1) تعریف: intense sorrow or distress, esp. over a loss; anguish.
مترادف: heartache, heartbreak, sorrow, woe
متضاد: joy
مشابه: anguish, desolation, distress, misery, mourning, pain, regret, sadness, torment

- She had never experienced grief until her husband died.
[ترجمه گلی افجه] او هرگز تا وقتی شوهرش مرد اندوه سوگ را تجربه نکرده بود
[ترجمه ترگمان] تا آن زمان که شوهرش مرد، او تا به حال غم و اندوه را ندیده بود
[ترجمه گوگل] او تا به حال شوهرش را ندیده بود تا زمانی که شوهرش مرد
- The attack caused grief to hundreds of families.
[ترجمه گلی افجه] این حمله باعث سوگواری صدها خانواده شد
[ترجمه ترگمان] این حمله باعث اندوه صدها خانواده شد
[ترجمه گوگل] حمله به صدها خانواده خجالت آور بود
- The loss of their father filled the family with grief.
[ترجمه ترگمان] از دست دادن پدر، خانواده را با اندوه پر کرده بود
[ترجمه گوگل] از دست دادن پدرشان خانواده را با غم و اندوه پر کردند
- The tragic incident plunged him into grief.
[ترجمه علی کاظمی] حادثه ناگوار او را به غم و اندوه فرو برد.
[ترجمه ترگمان] واقعه غم انگیز او را غرق در اندوه کرد
[ترجمه گوگل] حادثه غم انگیز او را به دردسر افتاد

(2) تعریف: something that causes sorrow.
مترادف: affliction, distress, misery, sorrow, tribulation
متضاد: joy
مشابه: ordeal, torment, trial, trouble

- His attitude toward school is a grief to his mother.
[ترجمه ترگمان] نگرش او نسبت به مدرسه مایه اندوه مادرش است
[ترجمه گوگل] نگرش وی نسبت به مدرسه مادر خود را غمگین می کند

(3) تعریف: (slang) complaints or criticism.

- My dad's always giving me grief about what I wear.
[ترجمه ترگمان] پدرم همیشه در مورد چیزی که من می پوشم ناراحت می شه
[ترجمه گوگل] پدرم همیشه در مورد چیزی که من می پوشم غم و اندوه می دهد

• sadness, deep sorrow
grief is extreme sadness.
if someone or something comes to grief, they fail or are harmed.

مترادف و متضاد

رنجش (اسم)
pique, offense, acrimony, resentment, annoyance, irritation, dudgeon, bother, vexation, grief, umbrage, displeasure, miff

غم (اسم)
distress, care, sorrow, rue, anxiety, heartache, grief, despondency, despondence

اندوه (اسم)
distress, dole, heartache, chagrin, grief, dolor, dolour, teen

حزن (اسم)
sorrow, grief, despondency, despondence

سار (اسم)
distress, head, dole, heartache, grief, starling

غصه (اسم)
sorrow, rue, heartache, grief, woe, teen

mental suffering


Synonyms: affliction, agony, anguish, bemoaning, bereavement, bewailing, care, dejection, deploring, depression, desolation, despair, despondency, discomfort, disquiet, distress, dole, dolor, gloom, grievance, harassment, heartache, heartbreak, infelicity, lamentation, lamenting, malaise, melancholy, misery, mortification, mournfulness, mourning, pain, purgatory, regret, remorse, repining, rue, sadness, sorrow, torture, trial, tribulation, trouble, unhappiness, vexation, woe, worry, wretchedness


Antonyms: delight, ecstasy, exhilaration, happiness


جملات نمونه

1. grief did not divert him from the performance of his duties
اندوه او را از انجام وظایفش واراهه (منحرف) نکرد.

2. grief lessens with time
اندوه با گذشت زمان تخفیف می یابد.

3. grief preyed on his mind
اندوه فکر او را رنج می داد.

4. dumb grief
حزن بی سرو صدا

5. oppressive grief
اندوه سخت

6. sincere grief
اندوه واقعی

7. the grief of a woman whose son has died
ماتم مادری که پسرش مرده است

8. turbulent grief
غم جانگداز

9. benumbed by grief
بی حس و حال در اثر غم

10. dull to grief
عاری از احساس غم

11. his show of grief was nothing but a farce
تظاهر او به اندوه،چیزی جز مسخره بازی نبود.

12. sensible of another's grief
حساس نسبت به اندوه دیگری

13. she died of grief
او از غصه مرد.

14. tokens of profound grief
نشانه های حزن ژرف

15. to come to grief
بدبخت شدن،به فلاکت افتادن،ناکام شدن،ناموفق شدن

16. she was distraught with grief for her dead husband
سوگواری برای شوهر مرده اش او را کاملا شوریده حال کرده بود.

17. she was flattened by grief
اندوه او را از پای درآورد.

18. the father dissolved in grief
پدر غرق اندوه شد.

19. the onrush of sudden grief
غلیان ناگهانی اندوه

20. to associate rain with grief
باران را با حزن تداعی کردن

21. her heart was torn by grief
اندوه قلبش را جریحه دار کرده بود.

22. the mother was prostrate with grief
اندوه،مادر را از پا انداخته بود.

23. her mind has been turned by grief
اندوه او را دیوانه کرده است.

24. lack of money is his only grief
بی پولی یگانه غصه ی او است.

25. after the death of our parents, common grief has bound us closer together
پس از مرگ والدینمان،غم مشترک ما را به هم نزدیک تر کرد.

26. black flags were another demonstration of their grief
پرچم های سیاه نشان دیگری از سوگ آنان بود.

27. he was overcome by a rage of grief
التهاب اندوه براو چیره شد.

28. her face was the very picture of grief
چهره اش نمادی از اندوه بود.

29. she threw herself on her husband's corpse in a paroxysm of grief
او از شور اندوه خود را روی جسد شوهرش انداخت.

30. those who did not heed the lessons of history came to grief
آنان که از درس های تاریخ عبرت نبردند به فلاکت رسیدند.

the grief of a woman whose son has died

ماتم مادری که پسرش مرده است


Lack of money is his only grief.

بی‌پولی یگانه غصه‌ی او است.


the griefs of a school principal

دردسرهای یک مدیر مدرسه


Those who did not heed the lessons of history came to grief.

آنان که از درسهای تاریخ عبرت نبردند به فلاکت رسیدند.


اصطلاحات

to come to grief

بدبخت شدن، به فلاکت افتادن، ناکام شدن، ناموفق شدن


good grief!

(عامیانه) عجب!، ای بابا!


پیشنهاد کاربران

Extreme sadness specially because someone you love has died

comes to grief: ( توام با تأسف و اندوه، حتی به طعنه ) به نتیجه ای نرسیدن، به بار ننشستن، به فرجام نرسیدن، به شکست انجامیدن، نقش بر آب شدن، ناکام ماندن، تباه شدن، به خاک سیاه نشستن، از بین رفتن

do not be soorry
غصه نخورید ( ادم غصه خور و ناراحت worrywart )

ماتم

در روان شناسی اختلال سوگ

اندوه و ماتم، غم و ماتم زدگی

کوتاه و مختصر میگیم sadness 🙂

grief ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: سوگ
تعریف: درد و غمی که فرد پس از فقدان چیزی، به ویژه مرگ فرد عزیزی، حس می کند


کلمات دیگر: