کلمه جو
صفحه اصلی

consistent


معنی : استوار، نامتناقض، ثابت قدم
معانی دیگر : همساز، سازگار، بی تناقض، دارای ثبات رای، پیگر، جور، متداوم، یکجور، (نادر) منسجم، به هم چسبیده، سفت و قلمبه، محکم، با هندام، یکپارچه، یکدست

انگلیسی به فارسی

(شخص) ثابت‌قدم، باثبات، راسخ، پابرجا، منطقی، اصولی، (رفتار، استدلال و غیره) محکم، استوار، منسجم، متین، یکدست، یکپارچه


سازگاری، دمساز، موافق، همساز


هم‌زیست، هم‌بود


استوار، نامتناقض، ثابت قدم


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: consistently (adv.)
(1) تعریف: steadily conforming to a regular style or pattern; not varying.
مترادف: constant, invariable, regular, uniform
متضاد: capricious, inconsistent, irregular
مشابه: changeless, coherent, exact, homogeneous, immutable, selfsame, steady

- Her writing style is consistent across all her novels.
[ترجمه وحید محمدپور] سبک نوشتن او در تمام رمانهایش ثابت است.
[ترجمه سمن زنجانی] سبک نوشتن او در تمام رمان هایش به یک شکل است.
[ترجمه محمد امین] سبک نوشتن او در تمام رمان هایش پیرو یک قاعده مشخص ( قاعده مند، منسجم ) است.
[ترجمه ترگمان] سبک نویسندگی او در تمام رمان های او سازگار است
[ترجمه گوگل] سبک نوشتن او در تمام رمانهایش سازگار است
- If you want your bread to turn out the same every time, you need to follow the recipe in a consistent manner.
[ترجمه فاطمه] اگر میخواهید نانتان هر دفعه یکجور در بیاید باید از یک دستور العمل یکسان استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید هر دفعه bread را از هم جدا کنید، باید از دستورالعمل پیروی کنید
[ترجمه گوگل] اگر میخواهید نان خود را هر بار در همان زمان بچرخانید، باید دستورالعمل را به نحوی سازگار دنبال کنید

(2) تعریف: not contradictory; in agreement.
مترادف: according, compatible, concordant, consonant, harmonious
متضاد: incompatible, inconsistent
مشابه: coherent, conformable, congruous, even

- The statements in your summary should be consistent with all the points you've made earlier in your essay.
[ترجمه ترگمان] این اظهارات در خلاصه شما باید با تمام نکاتی که قبلا در مقاله خود کسب کرده اید سازگار باشد
[ترجمه گوگل] اظهارات در خلاصه شما باید با تمام نکاتی که قبلا در مقاله تان ایجاد کرده اید، سازگار باشد
- Unfortunately, his moralistic words are not consistent with his actions.
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، کلمات moralistic با اعمال او سازگار نیستند
[ترجمه گوگل] متاسفانه، واژه های اخلاقی او با اقدامات او سازگار نیست

• firm, coherent; steadfast
a consistent person always behaves or responds in the same way.
if two facts or ideas are consistent, they do not contradict each other.
an idea or argument that is consistent is organized so that each part of it agrees with all the other parts.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] یکنواخت
[عمران و معماری] سازگار - موافق - پیوسته - استوار - مداوم - همساز
[برق و الکترونیک] سازگار
[ریاضیات] متوافق، نامتناقض، استوار، پایدار، یکدست، سازگار، موافق
[آمار] سازگار
[آب و خاک] سازگار

مترادف و متضاد

استوار (صفت)
stable, firm, constant, solid, tenacious, sound, steel, sure, secure, immovable, steady, consistent, steadfast, two-handed

نامتناقض (صفت)
consistent

ثابت قدم (صفت)
constant, consistent, steadfast, resolute, unflinching, staunch stanch, sure-footed

constant, regular


Synonyms: dependable, even, expected, homogeneous, invariable, logical, of a piece, persistent, rational, same, steady, true, true to type, unchanging, undeviating, unfailing, uniform, unvarying


Antonyms: disagreeing, erratic, incongruous, inconsistent, inconstant, irregular, varying


agreeing, compatible


Synonyms: accordant, according to, agreeable, all of a piece, coherent, conforming with, congenial, congruous, consonant, equable, harmonious, like, logical, matching, sympathetic


Antonyms: disagreeing, incompatible, inconsistent, unfitting, unsuitable


جملات نمونه

1. consistent soil
خاک سفت و به هم چسبیده،کلوخ

2. a consistent style in painting
سبک نقاشی عاری از بی قاعدگی یا تناقض

3. his deeds were not consistent with his words
کردار او با گفتارش جور در نمی آمد (تناقض داشت).

4. She is a consistent girl in her feeling.
[ترجمه Hedieh] او دختری با ثبات در احساسش است
[ترجمه ترگمان]او دختر consistent است
[ترجمه گوگل]او یک دختر ثابت در احساس او است

5. Becker has never been the most consistent of players anyway.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، بکر هرگز the بازیکنان نبوده است
[ترجمه گوگل]به هر حال، بکر هرگز سازگارترین بازیکنان نیست

6. Your conduct is not consistent with what you say.
[ترجمه ترگمان]رفتار شما با آنچه می گویید سازگار نیست
[ترجمه گوگل]رفتار شما با آنچه که میگویید مطابقت ندارد

7. We need results that are consistent throughout the year.
[ترجمه ترگمان]ما به نتایجی نیاز داریم که در طول سال ثابت باشند
[ترجمه گوگل]ما نیاز به نتایجی داریم که در طول سال هموار است

8. You're not very consistent: first you condemn me, then you praise me.
[ترجمه ترگمان]شما خیلی با هم سازگار نیستید؛ اول مرا محکوم می کنید، بعد مرا ستایش می کنید
[ترجمه گوگل]اولا من خیلی محکم نیستم که تو من را محکوم می کنی، پس من را ستایش می کنی

9. His action is always consistent with his words.
[ترجمه ترگمان]عمل او همیشه با حرف هایش سازگار است
[ترجمه گوگل]عمل او همیشه با کلمات او سازگار است

10. It's terribly important for parents to be consistent.
[ترجمه نسرین رنجبر] بسیار مهم است که والدین با هم سازگار باشند
[ترجمه ترگمان]این برای والدین بسیار مهم است که با آن ها سازگار باشند
[ترجمه گوگل]برای والدین بسیار سازگار است

11. She's one of the team's most consistent players.
[ترجمه ترگمان]او یکی از the بازیکنان تیم است
[ترجمه گوگل]او یکی از بازیکنان سازنده ترین تیم است

12. She's not very consistent in the way she treats her children.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی با بچه هاش رفتار نمی کنه
[ترجمه گوگل]او در شیوه رفتار کردن با فرزندانش بسیار سازگار نیست

13. There has been a consistent improvement in her attitude.
[ترجمه ترگمان]در رفتار او یک بهبود مداوم وجود داشته است
[ترجمه گوگل]بهبودی مداوم در نگرش وی وجود دارد

14. There is a consistent thread running through all these policies.
[ترجمه ترگمان]یک رشته منسجم در تمام این سیاست ها وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک موضوع سازگار از طریق تمام این سیاست ها وجود دارد

His deeds were not consistent with his words.

کردار او با گفتارش جور در نمی‌آمد. (تناقض داشت)


a consistent style in painting

سبک نقاشی عاری از بی‌قاعدگی یا تناقض


consistent soil

خاک سفت و به‌هم‌چسبیده، کلوخ


پیشنهاد کاربران

منسجم

پیوسته

یکجور بودن

دارای همخوانی

در برخی موارد میتوان از لفظ مداوم نیز استفاده کرد.

همسان، استوار

همخوان
هماهنگ
یکدست

یکپارچه

consistent ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: همخوان 2
تعریف: سامانه‏ای که اجزای آن با یکدیگر همخوانی یا سازگاری داشته باشد|||متـ . سازگار

همسو

پایدار

هماهنگ

ثابت


مطابق
در ریاضیات

همواره

منطبق با

ثابت قدم

سازگار

Always behaving in the same way
همسو و سازگار

در مکانیک و ریاضیات : سازگار

سازگار
استوار
نا متناقض

مقاوم

معتبر

منطقی

ثابت, یکنواخت,

To be consistent with

مطابق هم بودن
تطابق داشتن
منطبق با هم بودن
همسو - هم جهت و هماهنگ بودن با هم
همخوانی داشتن با هم


ادامه دار

باثبات، استوار

همسان

consistent ( adj ) =uniform ( adj )
به معناهای:یکنواخت، یکدست، یکپارچه

consistent ( adj ) = منسجم، یکپارچه، یکدست/ثابت ( مثل عضو ثابت تیم ) /سازگار، مطابقت، همخوانی/تداوم، همیشگی، بدون تغییر، همواره/راسخ، ثابت قدم، استوار، محکم، با اراده ( در رابطه با نگرش و عملکرد فردی )

examples:
1 - His work isn't very consistent.
کار او خیلی منسجم نیست
2 - He is their most consistent player this season.
او ثابت ترین بازیکن آنها در این فصل است.
3 - The results are entirely consistent with our earlier research.
نتایج کاملاً با تحقیقات قبلی ما مطابقت دارد.
4 - the policy of the government concerning unemployment has been consistent.
سیاست دولت در مورد بیکاری بدون تغییر بوده است.
5 - Her work is sometimes good, but the problem is she's not consistent.
کارهای او گاهی خوب است ، اما مشکل این است که او با اراده نیست.
6 - There has been a consistent improvement in her attitude.
نگرش او همواره بهبود یافته است.
7 - We do not consider his behaviour to be consistent with the holding of a high - ranking job.
ما رفتار او را با تصدی یک شغل عالی رتبه سازگار نمی دانیم.
8 - What the witness said in court was not consistent with the statement he made to the police.
آنچه که شاهد در دادگاه گفت با اظهاراتی که نزد پلیس کرد مطابقت نداشت.
9 - The president has been remarkably consistent on economic issues.
رئیس جمهور در مسائل اقتصادی بسیار ثابت قدم بوده است.
10 - The witness’s story is consistent with the police report.
داستان شاهد با گزارش پلیس مطابقت دارد.

مداوم در برخی جملات


کلمات دیگر: