کلمه جو
صفحه اصلی

bluff


معنی : پرتگاه، سرازیری کنار رودخانه وغیره، چاخان، قمپز، فریب، توپ، سراشیب، توپ زدن، حریف را از میدان در کردن
معانی دیگر : لاف، بلوف، هارت و پورت، گشادبازی، وعده ی دروغین دادن، گول زدن، تهدید دروغین کردن، (پوکر) دست خود را از آنچه هست بهتر وانمود کردن، بلوف زدن، آدم لاف زن، بلوف زن، لافنده، گشادباز (bluffer هم می گویند)، پرتگاه کنار رودخانه، صخره ی دیواره مانند (معمولا در کنار رود یا دریا و غیره) سنگ پوز، پهنه کوه، صخره دیوار، سنگ بارو

انگلیسی به فارسی

توپ زدن، حریف را از میدان در کردن، توپ، قمپز، چاخان، سراشیب، پرتگاه


بلف، پرتگاه، سرازیری کنار رودخانه وغیره، توپ، چاخان، قمپز، فریب، توپ زدن، حریف را از میدان در کردن، سراشیب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a hill or shoreline with a steep face.
مترادف: cliff, palisade
مشابه: bank, cape, crag, escarpment, foreland, headland, peak, promontory, ridge, scarp, slope

- The guns were mounted high on the bluffs over the river.
[ترجمه ترگمان] اسلحه ها روی رودخانه بالای رودخانه بالا رفته بودند
[ترجمه گوگل] این اسلحه ها در بالای رودخانه قرار داشتند
صفت ( adjective )
(1) تعریف: abrupt or bluntly outspoken, but good-natured.
متضاد: reserved, reticent
مشابه: candid, direct, downright, frank, offhand, open, outspoken, plain-spoken, straightforward, unceremonious, unreserved

- He had a bluff manner that offended some people, but he had friends to spare.
[ترجمه ترگمان] رفتاری جدی داشت که بعضی از مردم را ناراحت می کرد، اما دوستانی داشت
[ترجمه گوگل] او یک شیوه ای بی نظیر داشت که بعضی از مردم را مجرمانه می کرد، اما دوستانش را نجات داد

(2) تعریف: having a steep, nearly vertical front, as on a riverbank or coastline.
مترادف: sheer
مشابه: abrupt, perpendicular, steep, vertical
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to mislead someone by using false pretenses.
مترادف: deceive
مشابه: cozen

- She was bluffing when she said she would report them to the police.
[ترجمه ترگمان] داشت بلوف می زد وقتی گفت که اونا رو به پلیس گزارش می ده
[ترجمه گوگل] او هنگامی که او گفت او را به پلیس گزارش می کند بلوف بود

(2) تعریف: in poker, to attempt to lead opponents into believing that one's hand is stronger than it really is by betting heavily on it, or that one's hand is weaker than it really is by betting very little on it.

- We all thought he was bluffing, but he did in fact have a great hand.
[ترجمه ترگمان] همه فکر می کردیم بلوف می زده ولی در حقیقت یه دست فوق العاده هم داشت
[ترجمه گوگل] همه ما فکر می کردیم که او بلوف شده است، اما او واقعا یک دست عالی داشت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bluffs, bluffing, bluffed
(1) تعریف: to deceive, mislead, or intimidate using false pretenses.
مترادف: bamboozle, deceive, delude, hoodwink, mislead
مشابه: cozen, fool, hoax, humbug, swindle, trick

- He was bluffing the police when he said he had a gun.
[ترجمه ترگمان] داشت بلوف می زد وقتی گفت اسلحه داره
[ترجمه گوگل] او گفت که او یک اسلحه داشت

(2) تعریف: in poker, to lead (the other players) to believe that one's hand is stronger than it really is by betting heavily on it or that one's hand is weaker than it really is by betting very little on it.
مشابه: deceive, delude, fool, mislead

- He bluffed us all with only a pair of threes!
[ترجمه ترگمان] اون به ما بلوف زد که فقط یه جفت سه تایی داره!
[ترجمه گوگل] او تنها با یک جفت سه نفره ما را تنها گذاشت!
اسم ( noun )
مشتقات: bluffer (n.)
(1) تعریف: the act or process of bluffing.
مترادف: deceit, delusion
مشابه: fraud, humbug

- He told his boss he was going to quit if he didn't get a raise, but it was only a bluff.
[ترجمه ترگمان] او به رئیسش گفت که اگر ترفیع بگیرد از اینجا می رود، اما فقط یک بلوف بود
[ترجمه گوگل] او به رئیس خود گفت اگر قصد بالا رفتن را نداشته باشد، قصد ترک آن را داشت، اما تنها یک انفجار بود

(2) تعریف: a person who bluffs.
مترادف: deceiver
مشابه: fake, fraud, humbug

• headland, cliff; deceit, deception
deceive, swindle; mislead
ascending steeply; simple and good-natured
a bluff is an attempt to make someone believe that you will do something when you do not really intend to do it.
if you call someone's bluff, you tell them to do what they have been threatening to do, because you are sure that they will not really do it.
if you bluff someone, you make them believe that you will do something although you do not really intend to do it.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پرتگاه کنار آب
[زمین شناسی] پرتگاه، بریدگی، صخره ای که دارای جبهه ای قایم باشد
[] بریدگی
[آب و خاک] پرتگاه کنار آب

مترادف و متضاد

Synonyms: affect, beguile, betray, bunco, con, counterfeit, defraud, delude, double-cross, fake, fake out, feign, fool, humbug, illude, jive, juggle, lie, mislead, pretend, psych out, put on, sham, shuck, simulate, snow, take in, trick


Antonyms: come clean, reveal, tell truth


پرتگاه (اسم)
bluff, precipice, headland, promontory, crag

سرازیری کنار رودخانه و غیره (اسم)
bluff

چاخان (اسم)
bootlicker, bluff, buncombe, bunkum, gasconade, quack, whiffler, sycophant, toadeater, whifflet

قمپز (اسم)
bluff

فریب (اسم)
bewitchment, conjuration, cheat, humbuggery, wile, allurement, lure, enticement, deception, deceit, fraud, delusion, temptation, seducement, magic, sorcery, bluff, bamboozle, bilk, bob, humbug, brogue, cantrip, imposture, swindle, defraudation, diabolism, hocus-pocus, goety, hoodoo, inveiglement

توپ (اسم)
ordnance, ball, cannon, gun, roll, bluff

سراشیب (صفت)
steep, inclined, bluff, slant, downward, downhill, upside-down

توپ زدن (فعل)
bid, bluff, kick off, bluster, bunt

حریف را از میدان در کردن (فعل)
bluff

abrupt


Synonyms: barefaced, bearish, blunt, blustering, breviloquent, brief, brusque, candid, crusty, curt, direct, downright, forthright, frank, gruff, hearty, honest, laconic, no-nonsense, open, outspoken, plain-spoken, rough, rude, short, short-spoken, sincere, snippety, snippy, straightforward, tactless, tart, terse, unceremonious


boast; deceit


Synonyms: bluster, braggadocio, bragging, bravado, deception, delusion, facade, fake, false colors, false front, feint, fraud, front, humbug, jiving, lie, pretense, pretext, ruse, sham, show, snow, stall, subterfuge, trick


precipice


Synonyms: bank, cliff, crag, escarpment, headland, hill, mountain, peak, promontory, ridge, rock


deceive


جملات نمونه

1. the coastal bluff was high and hard to pass
سنگ باروی ساحلی بلند و صعب العبور بود.

2. call someone's bluff
تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن،(پوکر) دست کسی را خواندن

3. his threats are all bluff
تهدیدهای او همه توخالی است.

4. However did Mina manage to bluff her way into that job?
[ترجمه ترگمان]با این حال مینا توانست راه خود را به این شغل باز کند؟
[ترجمه گوگل]با این حال مینا توانست راه خود را به این کار منحرف کند؟

5. They suspected this was a double bluff on the part of Cairo Intelligence.
[ترجمه ترگمان]آن ها مظنون بودند که این یک موضع دوگانه در بخش اطلاعات قاهره است
[ترجمه گوگل]آنها مظنون به این امر شدند که بخشی از اطلاعات قاهره بود

6. His bluff exterior belied a connoisseur of antiques.
[ترجمه ترگمان]این bluff که از آن بیرون آمده بود، یک خبره antiques بود
[ترجمه گوگل]بیرونی بلف او یک متفکر عتیقه را متهم کرد

7. He could bluff his way through any difficulty.
[ترجمه ترگمان]او می توانست هر مشکلی را به او تحمیل کند
[ترجمه گوگل]او می تواند راه خود را از طریق هر مشکلی رفع کند

8. Wade was a hearty, bluff, athletic sort of guy.
[ترجمه ترگمان]وید از ته دل و اهل athletic و اهل ورزش بود
[ترجمه گوگل]واد یک پسر خردمندانه و خشن بود

9. It's queer that he managed to bluff his way through all the difficulties.
[ترجمه ترگمان]عجیب است که او توانسته بود با تمام مشکلات خودش را فریب دهد
[ترجمه گوگل]این عجیب است که او توانسته است راه خود را از طریق تمام مشکلات رفع کند

10. He has a bluff way of speaking, but a kind heart.
[ترجمه ترگمان]اون یه راه بلوف برای صحبت کردن داره اما یه قلب مهربون
[ترجمه گوگل]او یک شیوه ی سخن گفتن دارد، اما قلب مهربان است

11. What we're at here is a game of bluff.
[ترجمه ترگمان]چیزی که اینجا هستیم یک بازی of
[ترجمه گوگل]آنچه در اینجا هستیم، بازی ایدهآل است

12. 'I was with Don,' she said, deciding to bluff it out .
[ترجمه ترگمان]در حالی که تصمیم گرفته بود آن را باز کند، گفت: من با دان بودم
[ترجمه گوگل]او گفت، 'من با دون بودم، تصمیم گرفتم آن را بلبل کنم '

13. The Socialists have decided to call the opposition's bluff.
[ترجمه ترگمان]سوسیالیست ها هم تصمیم گرفته اند که مخالفت حزب مخالف را اعلام کنند
[ترجمه گوگل]سوسیالیست ها تصمیم گرفته اند که با مخالفت مخالفان مخالفت کنند

14. It was just a game of bluff.
[ترجمه ترگمان]فقط یه کلک بود
[ترجمه گوگل]این فقط یک بازی باحال بود

15. He is kind and friendly despite his rather bluff manner.
[ترجمه ترگمان]با وجود این بلوف کوتاه او مهربان و دوستانه است
[ترجمه گوگل]او با وجود شیوه ای غریبش مهربان و دوست داشتنی است

His threats are all bluff.

تهدیدهای او همه توخالی است.


He bluffed us into believing he would help us if needed.

او با وعده‌ی سر خرمن ما را مجاب کرد که هنگام نیاز به ما کمک خواهد کرد.


He bluffed the other player's out.

او با بلوف زدن سایر بازیکنان را وادار کرد جا بروند.


The coastal bluff was high and hard to pass.

سنگ‌باروی ساحلی بلند و صعب‌العبور بود.


اصطلاحات

call someone's bluff

تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن


پیشنهاد کاربران

لاف زدن

فعل:
بلوف زدن - گول زدن
اسم:
1 - بلوف - چاخان
2 - cliff = bluff = پرتگاه - تخته سنگ ( بلند و پر شیب معمولا کنار دریا )
صفت:
بلوف زن - آدم لاف زن

لافیدن.
بُلُفیدن.
قُپییدن.

بازم خدا خیر تهاجم فرهنگی رو بده

قُمپُزیدُن.


کلمات دیگر: