کلمه جو
صفحه اصلی

obligated


ملزم

انگلیسی به فارسی

ملزم


موظف است، متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن


انگلیسی به انگلیسی

• if you feel obligated to do something, you feel that it is your duty to do it; used in american english.
if you feel obligated to someone, you feel that you owe them something, usually because you are grateful to them for some reason; used in american english.

مترادف و متضاد

bound


Synonyms: bounden, called by duty, committed, compelled, contracted, duty-bound, enslaved, forced, indebted, indentured, obliged, pledged, required, tied, under obligation, urged


جملات نمونه

1. obligated to pay alimony
ملزم به پرداخت نفقه

2. be obligated to someone
زیر بار منت کسی بودن،مدیون کسی بودن،نسبت به کسی موظف بودن

3. he felt obligated to help
او خود را موظف دانست که کمک کند.

4. We were obligated to attend the opening ceremony.
[ترجمه ترگمان]ما مجبور بودیم که مراسم افتتاحیه رو انجام بدیم
[ترجمه گوگل]ما موظف به حضور در مراسم افتتاحیه بودیم

5. Tenants are obligated to pay their rent on time.
[ترجمه ترگمان]Tenants موظف به پرداخت اجاره خود در زمان هستند
[ترجمه گوگل]اجاره دهندگان موظف هستند اجاره خود را به موقع پرداخت کنند

6. You're not obligated to win. You're obligated to keep trying. To the best you can do everyday.
[ترجمه ترگمان]تو مجبور نیستی برنده بشی تو متعهد هستی که به تلاش ادامه بدی به بهترین کاری که هر روز می تونی بکنی
[ترجمه گوگل]شما مجبور نیستید برنده شوید شما ملزم به ادامه تلاش هستید برای بهترین کاری که می توانید هر روز انجام دهید

7. I felt obligated to let him read the letter.
[ترجمه ترگمان]من احساس کردم که مجبورم به او اجازه دهم نامه را بخواند
[ترجمه گوگل]من احساس مسئولیت کردم که او نامه را بخواند

8. He felt obligated to help.
[ترجمه ترگمان]اون احساس می کرد که موظف به کمک است
[ترجمه گوگل]او احساس مسئولیت کرد تا کمک کند

9. He had got a girl pregnant and felt obligated to her and the child.
[ترجمه ترگمان]او دختری را حامله بود و نسبت به او و بچه متعهد بود
[ترجمه گوگل]او یک دختر باردار داشت و احساس میکرد او و فرزندش مجبور بودند

10. If he swallows, you are obligated to give him a back rub. 2
[ترجمه ترگمان]اگه اون قورت بده، تو مجبوری که اون ماساژ پشت رو بهش بدی ۲
[ترجمه گوگل]اگر او فرو برد، شما موظف به دادن او به عقب مالش 2

11. Don is not obligated to do anything more for Gerald.
[ترجمه ترگمان]او موظف به انجام کاری بیشتر برای جرالد نیست
[ترجمه گوگل]دون موظف نیست کاری برای جرالد انجام دهد

12. Doe case that public schools were obligated to educate all children, even those in the country illegally.
[ترجمه ترگمان]دو مورد که مدارس دولتی موظف به تحصیل همه کودکان هستند، حتی آن هایی که به طور غیرقانونی در کشور زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]پرونده Doe که مدارس دولتی موظف بودند همه کودکان و حتی کسانی که در کشور غیر قانونی تحصیل می کنند را آموزش دهند

13. Doing something you feel obligated to do is not bad.
[ترجمه ترگمان]انجام کاری که احساس می کنید موظف به انجام آن هستید بد نیست
[ترجمه گوگل]انجام کاری که شما احساس میکنید انجامش بدی نیست

14. I don't want him to feel obligated to wear the shirt just because I gave it to him.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم که او مجبور باشد این پیراهن را فقط به خاطر این که من به او داده بودم، بپوشد
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم او احساس کند که من مسئول لباس پوشیدن پیراهن فقط به خاطر من به او داد

15. My heirs were obligated to pay this sum in the event of my death.
[ترجمه ترگمان]وارثان من مجبور بودند این مبلغ را در صورت مرگ من بپردازند
[ترجمه گوگل]وارثان من مجبور شدند این مبلغ را در صورت مرگ من بپردازم

پیشنهاد کاربران

ملزم
موظف


موظف نبودن ( برای انجام کاری یا چیزی )


کلمات دیگر: