کلمه جو
صفحه اصلی

score


معنی : حساب، نشان، مارک، امتیاز، نمره، چوب خط، نمره امتحان، حساب امتیازات، امتیاز گرفتن، بحساب آوردن، پوان اورد ن، با چوب خط حساب کردن، علامت گذاردن، ثبت کردن، تحقیر کردن، پرداختن، حساب کردن
معانی دیگر : خراش، خراشیدگی، خط، خط افتادگی، بدهی، بدهکاری، دلخوری، خرده حساب، خصومت، دلیل، علت، واسطه، (مسابقه و غیره) امتیاز، پوئن، پوئن به دست آوردن، گل زدن، امتیاز آوردن، (امتحان و غیره) نمره، نمره گرفتن یا دادن، دسته ی بیست تایی، بیست، (جمع) چندین، فراوان، انبوه (از هر چیز)، کثیر، بسیار، متعدد، زیاد، سخت انتقاد کردن، مورد نکوهش قرار دادن، تشر زدن، نایل شدن، بردن، دست یافتن، خط انداختن، خراشاندن، خراشیدگی ایجاد کردن، (چوبخط) دندانه، دندانه گذاشتن، (عامیانه) کار موفقیت آمیز، شیرین کاری، (عامیانه) دزدی (به ویژه مواد مخدر)، دزدیدن، بلند کردن، (رقص و باله) دستور حرکت های رقصگران، (موسیقی) پارتیتور، (برای سهولت در بریدن یا تا کردن کاغذ) سوراخ سوراخ کردن، نیم برکردن، (با: out) حذف کردن، باطل کردن، خط بطلان کشیدن، محاسبه کردن، جمع بستن، (آشپزی) گوشت را ساطوری کردن، (برای نرم شدن) چاقو چاقو کردن، (مسابقه) حساب امتیاز طرفین را نگهداشتن، منشی مسابقه شدن، (خودمانی) گاییدن، سپوختن، همخوابگی کردن، بحساب اوردن، در مسابقه پوان اوردن

انگلیسی به فارسی

(در مسابقه و بازی) امتیاز، امتیازها، نتیجه


(در امتحان و آزمایش) نمره


بریدگی، شکاف، (بر سطح چیزی) خراش، خراشیدگی، خط


(قدیمی، محاوره) صورت حساب، حساب


دسته‌ی بیست‌تایی، بیست‌تایی


(در جمع) مقدار زیادی، تعداد زیادی، خیلی‌ها، خیلی


(موسیقی) پارتیتور


(فیلم، نمایش و غیره) موسیقی (متن)، موزیک (متن)


(در مسابقه و بازی) امتیاز به دست آوردن، (فوتبال و غیره) گل زدن


(در امتحان و آزمایش) نمره گرفتن


(در مسابقه و غیره) حساب امتیازات را نگه داشتن


به موفقیت دست یافتن، گل کردن


(عامیانه، در رابطه‌ی جنسی) ترتیبش را دادن، (با هم) خوابیدن، به هدف زدن


(عامیانه، در مورد مواد مخدر) جنس‌گیر آوردن


(امتیاز، نمره، موفقیت) کسب کردن، به دست آوردن، (فوتبال و غیره) (گل) زدن


(بازیکن) امتیاز دادن به


خط انداختن، خراش دادن، خراشیدن، بریدن، خط خطی کردن


(در آمریکا) به باد انتقاد گرفتن، مسخره کردن، دست انداختن


(موسیقی) نوشتن، تنظیم کردن، برای ارکستر تنظیم کردن، تصنیف کردن، ساختن، (فیلم و غیره) موسیقی ساختن برای


نمره، امتیاز، نمره امتحان، چوب خط، حساب، نشان، حساب امتیازات، مارک، امتیاز گرفتن، حساب کردن، بحساب آوردن، تحقیر کردن، ثبت کردن، پوان اورد ن، علامت گذاردن، پرداختن، با چوب خط حساب کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: settle a score, pay off a score
(1) تعریف: the record of the total points earned in a competition or test.
مترادف: grade, tally
مشابه: mark

- The top score on the exam was ninety-three.
[ترجمه Edhts] بهترین نمره ى آزمون نود و سه بود.
[ترجمه somy] بالاترین نمره در امتحان 93 بود.
[ترجمه مهدی یار] بالاترین نمره ی امتحان ۹۳ بود
[ترجمه HANA] بیشترین نمره در امتحان نود و سه بود.
[ترجمه صدرا] بالاترین نمره در آزمون 93 بود
[ترجمه S] ۹۳ بالاترین نمره در امتحان بود
[ترجمه ترگمان] امتیاز بالایی در امتحان نود و سه بود
[ترجمه گوگل] نمره بالا در امتحان نود و سه بود

(2) تعریف: the record of the points scored by each side in a competition either at its end or at a point during the event.

- The final score was 20 to 14.
[ترجمه A] نمره های امتحان نهایی بین ۱۴تا۲۰ بود.
[ترجمه ترگمان] امتیاز نهایی ۲۰ تا ۱۴ سال بود
[ترجمه گوگل] نمره نهایی 20 تا 14 بود
- The score was 3 to 1 after the eighth inning.
[ترجمه ترگمان] این امتیاز برابر با ۳ تا ۱ بود
[ترجمه گوگل] نمره 3 تا 1 پس از انین هشتم بود

(3) تعریف: the printed or written form of a musical composition.
مترادف: music

- A score for a musical shows all the parts that are played or sung.
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] پارتیتور تمام بخش هایی که نواخته یا خوانده می شوند نشان می دهد.
[ترجمه ترگمان] یک امتیاز برای یک موسیقی، تمام قطعاتی که نواخته می شود یا خوانده می شود را نشان می دهد
[ترجمه گوگل] نمره برای یک موسیقی نشان می دهد تمام قطعات که در حال پخش و یا آواز می خوانند
- The conductor never seemed to look at the score, but only at the orchestra.
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] به نظر می رسد رهبر ارکستر هیچ گاه به پارتیتور نگاه نمی کند بله به ارکستر نگاه می کند.
[ترجمه ترگمان] رهبر ارکستر به نظر نمی رسید که به نتیجه برسد، اما فقط در ارکستر
[ترجمه گوگل] هادی هرگز به نظر نمیرسید، اما فقط در ارکستر

(4) تعریف: a scratch or notch, as in a piece of wood, or such a mark used for counting.
مترادف: notch, scotch, scratch

- Look at the scores on this branch; do you think they mean anything?
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] به زخمه های روی این شاخه نگاه کنید؛ فکر می کنید معنایی دارد؟
[ترجمه ترگمان] به این شاخه نگاه کنید فکر می کنید معنی خاصی دارد؟
[ترجمه گوگل] به نمرات در این شاخه نگاه کنید آیا شما فکر می کنید آنها هر چیزی را معنی می دهند؟

(5) تعریف: a set or group of twenty.

- A score of musicians made up the band.
[ترجمه rajabi] یک گروه از موسیقدانان یک تشکل ایجاد کردند
[ترجمه ترگمان] گروهی از نوازندگان ارکستر را تشکیل می دادند
[ترجمه گوگل] یک نمره از نوازندگان این گروه را تشکیل داد

(6) تعریف: in sports, the making of a goal, run, basket, or the like.
مشابه: goal, tally

- The forward had a score on that play.
[ترجمه ترگمان] قدم پیش روی این نمایش تاثیر گذاشته بود
[ترجمه گوگل] پیشین در این بازی امتیاز داشت

(7) تعریف: (slang) a seduction.

(8) تعریف: (slang) a successful robbery, or its proceeds.
مترادف: haul, loot

(9) تعریف: (slang) the obtaining of illegal drugs.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scores, scoring, scored
(1) تعریف: to make a scratch, notch, or other mark on.
مترادف: mark, notch, scotch, scratch
مشابه: carve, chip, cut, gouge, groove, incise, line, nick, scarify, slash, streak, striate, stripe

- Score the meat before you salt it.
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه نمک بخوره، گوشت ها رو بزن
[ترجمه گوگل] گوشت را پیش از آن که نمک بخورید امتیاز بدهید

(2) تعریف: to tally the points of (a contest).
مترادف: tally
مشابه: add up, calculate, count, notch, record, register, total

- One of the parents volunteered to score the game.
[ترجمه ترگمان] یکی از والدینش داوطلب بازی شد
[ترجمه گوگل] یکی از والدین داوطلب شد تا این بازی را به دست آورد

(3) تعریف: to evaluate (a test or the like).
مشابه: evaluate, grade, judge, mark, rank, rate

- We asked the teacher if he had scored our exams yet.
[ترجمه ترگمان] ما از معلم پرسیدیم که آیا امتحانات ما را به ثمر رسانده است یا نه
[ترجمه گوگل] ما از معلم پرسیدیم آیا امتحانات ما هنوز به دست ما رسیده است؟

(4) تعریف: to make (a point or points) in a contest.
مشابه: accumulate, achieve, amass, attain, earn, get, make, tally

- Omar scored one goal in the match.
[ترجمه ترگمان] عمر در مسابقه یک گل به ثمر رساند
[ترجمه گوگل] عمر یک گل در مسابقه به ثمر رساند
- In baseball, you have to score more runs than the other team to win.
[ترجمه ترگمان] در بیسبال، شما باید امتیازات بیشتری از تیم دیگر کسب کنید تا برنده شوند
[ترجمه گوگل] در بیس بال، شما باید بیشتر اجرا کنید تا تیم دیگری برنده شود

(5) تعریف: to win (a victory).
مترادف: notch
مشابه: achieve, attain, capture, earn, gain, register, seize, take, win

- Our team finally scored a big win over our rival.
[ترجمه ترگمان] تیم ما در نهایت یک پیروزی بزرگ را بر رقیب خود به ثمر رساند
[ترجمه گوگل] تیم ما در نهایت موفق به کسب بیش از حد رقیب ما شد

(6) تعریف: to strongly criticize.
مترادف: berate, excoriate, rate, upbraid
مشابه: arraign, castigate, chastise, criticize, rebuke, reprimand, scold

- The artist was scored by the critics, who deemed his work vulgar and distasteful.
[ترجمه ترگمان] این هنرمند توسط منتقدان که کارش را مبتذل و ناخوشایند می دانست، به ثمر رسید
[ترجمه گوگل] این هنرمند توسط منتقدان به دست آورده است، که کار خود را بلا عوض و ناخوشایند تلقی می کند

(7) تعریف: to arrange or compose the parts of (a musical composition).
مترادف: arrange, orchestrate
مشابه: compose, transcribe, write

- Who scored the music for the film?
[ترجمه ترگمان] چه کسی برای فیلم موسیقی را به ثمر رساند؟
[ترجمه گوگل] چه کسی موسیقی را برای این فیلم به دست آورد؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: scorer (n.)
(1) تعریف: to make a point or points in a contest.

- She scored twice in last night's game.
[ترجمه ترگمان] او دو بار در بازی دیشب گل زد
[ترجمه گوگل] او در بازی شب گذشته دو بار گلزنی کرد

(2) تعریف: to succeed in a particular effort.
مترادف: make the grade
مشابه: hit the jackpot, prevail, rank, rate, succeed, take the cake

- He tries hard to bring in new clients to the business, but he rarely scores.
[ترجمه ترگمان] او سعی می کند مشتری های جدید را به کسب وکار بیاورد، اما او به ندرت امتیاز می گیرد
[ترجمه گوگل] او تلاش می کند تا مشتری های جدید را برای کسب و کار به ارمغان بیاورد، اما به ندرت نمره می دهد

(3) تعریف: (slang) to seduce someone.

- He went to the bar hoping to score.
[ترجمه ترگمان] رفته به بار و امیدوار بود که امتیاز بگیره
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که به نمره برسد

(4) تعریف: (slang) to succeed in a robbery.
مشابه: rob

- The gang scored again last night and got away with thousands of dollars in merchandise.
[ترجمه ترگمان] گروه دیشب دوباره گل زدند و با هزاران دلار کالا فرار کردند
[ترجمه گوگل] این باند در شب گذشته دوباره به دست آورد و هزاران دلار در کالاها به دست آورد

(5) تعریف: (slang) to obtain illegal drugs.
مشابه: buy

- There are a lot of drugs in this neighborhood, so it's easy to score.
[ترجمه ترگمان] تو این محله مواد خیلی زیادی هست واسه همین خیلی راحت میشه امتیاز گرفت
[ترجمه گوگل] در این محله مقدار زیادی از داروها وجود دارد، بنابراین نمره آسان است

• record of points in a game; act of earning a point; group of twenty items; debt, account, bill; sheet music showing the music for all parts and instruments at once; notch, stroke, cut; grade on a test; achievement; grudge
gain, obtain; earn a point (in a game, etc.); record points, tally; grade a test; cut, make a notch
if someone scores in a game, they get a goal, run, or point.
if someone scores a particular number of goals, runs, or points, that is the total they get in a game.
the score in a game is the number of goals, runs, or points obtained by the teams or players.
if you score a success, victory, or hit, you are successful in what you are doing.
if you score over someone or score a point, you gain an advantage over them or defeat them in some way.
scores of things or people means a large number of them.
if something sharp scores a surface, it cuts a line into it; a formal use.
the score of a piece of music is the written version of it.
on this score or on that score means in relation to the thing already mentioned.

دیکشنری تخصصی

[سینما] آهنگ (موسیقی فیلم ) - موسیقی فیلم - موسیقی متن
[فوتبال] امتیاز
[ریاضیات] برد، حدود، وسعت، دامنه، حوزه، دامنه ی فعالیت، میدان عمل، محدوده ی، میدان، قلمر، حوزه، هدف، منظور، طرح نهایی، حوصله، اندازه، نمره، حساب کردن، به حساب آوردن، امتیاز اوردن، ثبت کردن، حساب، امتیاز، خش، شیار، شکاف، خط انداختن
[آمار] 1. امتیاز 2. نمره

مترادف و متضاد

حساب (اسم)
account, arithmetic, calculation, counting, tally, score, tab, tale

نشان (اسم)
trace, attribute, tally, score, slur, benchmark, indication, token, aim, show, sign, seal, stamp, target, mark, marking, insignia, signal, emblem, symptom, brand, presage, track, banner, badge, clue, standard, ensign, vexillum, impress, hallmark, plaque, caret, chalk, cicatrix, symbol, vestige, medal, memento

مارک (اسم)
score, mark, brand, stripe

امتیاز (اسم)
score, plus, grant, precedence, privilege, precedency, distinction, charter, concession, prominence, fee, franchising, enfranchisement, pas, prerogative

نمره (اسم)
score, number, mark, grade, numeral

چوب خط (اسم)
tally, score, mark, notch, tick

نمره امتحان (اسم)
score

حساب امتیازات (اسم)
score

امتیاز گرفتن (فعل)
score

به حساب آوردن (فعل)
score

پوان اورد ن (فعل)
score

با چوب خط حساب کردن (فعل)
tally, score

علامت گذاردن (فعل)
score, mark, denote

ثبت کردن (فعل)
incorporate, score, put, note, record, enter, inscribe, scroll, register, docket

تحقیر کردن (فعل)
humiliate, score, call down, despise, cheapen, vilipend

پرداختن (فعل)
score, pay, begin, shell out, reimburse, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, set to, spend money

حساب کردن (فعل)
account, score, calculate, count, compute, numerate, figure, sum, cipher

total, points


Synonyms: account, addition, aggregate, amount, average, count, final count, grade, mark, number, outcome, rate, reckoning, record, result, stock, sum, summary, summation, tab, tally


musical arrangement


Synonyms: charts, composition, music, orchestration, transcript


obligation; account payable


Synonyms: account, amount due, bill, charge, debt, grievance, grudge, injury, injustice, invoice, reckoning, statement, tab, tally, total


keep count


Synonyms: add, calculate, chalk up, count, enumerate, keep tally, rack up, reckon, record, register, tally, total


achieve, succeed


Synonyms: accomplish, amass, arrive, attain, chalk up, connect, flourish, gain, gain advantage, get, hit pay dirt, impress, luck out, make a killing, make an impression, make the grade, notch, procure, prosper, pull off, put over, rack up, reach, realize, secure, take the cake, thrive, triumph, win


Antonyms: fail, lose


cut, nick


Synonyms: cleave, crosshatch, deface, furrow, gash, gouge, graze, groove, indent, line, mark, mill, notch, scrape, scratch, serrate, slash, slit


Antonyms: mend, smooth


write a musical arrangement


Synonyms: adapt, arrange, compose, orchestrate, set


large group; a great number


Synonyms: army, cloud, crowd, drove, flock, host, hundred, legion, lot, mass, million, multitude, myriad, rout, swarm, throng, very many


Antonyms: none


جملات نمونه

1. the score is seven up
امتیاز مسابقه هفت به هفت است.

2. the score was two to one but then david equalized
امتیاز (طرفین) دو به یک بود تا اینکه دیوید آن را مساوی کرد.

3. three score and ten years ago
هفتاد سال پیش (سه بیست سال بعلاوه ی ده)

4. to score a goal
گل زدن

5. to score a victory
به پیروزی دست یافتن

6. to score a written examination
به امتحان کتبی نمره دادن

7. on the score of fatigue
به دلیل خستگی

8. on the score of poverty
به واسطه ی فقر

9. the grid score
تعداد امتیاز هر تیم در فوتبال آمریکایی

10. know the score
از وضعیت باخبر بودن،از جریان مطلع بودن

11. on that score
از آن لحاظ،از آن نظر

12. more than a score of cities
بیش از بیست شهر

13. to square the score of a game
امتیازهای دو طرف مسابقه را برابر کردن

14. peel cucumbers and then score them with a fork
خیارها را پوست بکن و سپس با چنگال آنها را خراش بده.

15. she had the highest score in our class
او در کلاس ما از همه بیشتر نمره آورد.

16. they drank on my score
آنها به حساب من مشروب خوردند.

17. we won by a score of 5 to 3
ما با امتیاز 5 بر 3 برنده شدیم.

18. our team romped with a score of 96 to 45
تیم ما با امتیاز 96 به 45 به سهولت برنده شد.

19. he suddenly went and left others to pay the score
ناگهان رفت و پرداخت حساب را به دیگران واگذاشت.

20. yesterday they beat our team, and today we evened the score by beating them
آنها دیروز تیم ما را شکست دادند و امروز با شکست دادن آنها امتیاز را مساوی کردیم.

21. Score twice before you cut once.
[ترجمه ترگمان]یه امتیاز دو برابر قبل از این که تو یه بار برش داشتی
[ترجمه گوگل]پیش از آن که یک بار برش داده شود دوبار امتیاز دهید

22. We won the game with a score of 5 to zero.
[ترجمه ترگمان]ما با امتیاز ۵ به صفر در این بازی برنده شدیم
[ترجمه گوگل]ما این بازی را با امتیاز 5 تا صفر به دست آوردیم

23. She bragged endlessly about her high score.
[ترجمه ترگمان]او به طور دائم در مورد امتیازات بالا خودش لاف می زد
[ترجمه گوگل]او به طور بی پایان در مورد نمره بالا خود را bragged

24. The music students are learning how to score tunes for various combinations.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان موسیقی یاد می گیرند که چطور آهنگ های مختلفی برای ترکیبات مختلف کسب کنند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان موسیقی یاد می گیرند که چگونه آهنگ های مختلف را برای ترکیب های مختلف بخوانند

25. The score was close in the final match.
[ترجمه ترگمان]این امتیاز در مسابقه نهایی نزدیک بود
[ترجمه گوگل]نمره در مسابقه نهایی نزدیک بود

26. The score calls for a contralto.
[ترجمه ترگمان]این امتیاز به صدای بم زنگ می زند
[ترجمه گوگل]نمره خواستار یک قرارداد است

27. Famine plagued a score of nations.
[ترجمه ترگمان]قحطی بسیاری از کشورها را گرفتار کرده است
[ترجمه گوگل]قحطی نمره ملتها را خراب کرد

28. I walked a score of miles.
[ترجمه ترگمان]چند مایل راه رفتم
[ترجمه گوگل]من یک نمره گذشتم

29. He bet $2 000 on the final score of the game.
[ترجمه ترگمان]او دو هزار دلار بابت امتیاز نهایی بازی شرط بندی می کند
[ترجمه گوگل]او 2،000 دلار در نمره نهایی این بازی بپردازد

30. Men by the score sat around him.
[ترجمه ترگمان]مردان کنار او نشسته بودند
[ترجمه گوگل]مردان بر اساس نمره نشستن در اطراف او

keep (the) score

(در مسابقه) حساب امتیاز را نگه داشتن


the final score

نتیجه‌ی نهایی


by the score

در یک دسته‌ی بیست‌تایی


He lived four score years.

(ادبی) هشتاد سال زیست.


score a point/points against/off/over somebody

(در مسابقه و بازی) امتیاز آوردن، (فوتبال و غیره) گل زدن


score against somebody

از کسی امتیاز گرفتن، از کسی پیش افتادن


score over something

از چیزی جلو افتادن، از چیزی پیش افتادن


score off somebody

از ... امتیاز گرفتن، از میدان به در بردن


score something out/score something through

(نوشته) خط زدن، خط کشیدن روی


on that/this score

تا آن‌جاکه به این (موضوع) مربوط می‌شود، از این بابت، در این مورد


اصطلاحات

know the score

(محاوره) اوضاع دست (کسی) بودن، از همه‌چیز خبر داشتن


on more scores than one

به دلایل مختلف، به چندین و چند دلیل


دانشنامه عمومی

ساگ، مَرَک (این دو واژه در زبان پهلوی همتای امتیاز و نمره است).


پیشنهاد کاربران

[بصورت جمع]

شمار ، شماران ، گروه ، دسته ، تعداد

موسیقی متن - موسیقی فیلم

نتایج ( بازی های ورزشی )

The number of points

نمره از درس یا چیز دیگر

دسته ی بیست تایی

میزان - امتیاز - نمره

در علم آمار=>عدد یا اعداد در یک جامعه آماری

he studies hard and his test scores are much better than before

The number of points you get on a test, quiz, or game

تعریف:the number of points

( عامیانه ) خرید مواد مخدر

نمره و یا نتیجه

گل زدن
Real Madrid scored a goal

چندین . . .

for a score of years
برای چندین سال

The number of points - نمره

امتیاز 💯نتیجه💯نمره💯اما بیشتر به معنای امتیاز هست

The number of point
توضیح کلمه به انگلیسی
نمره . نتیجه . امتیاز . . .
توضیح کلمه به فارسی

امتیاز دادن ، نمره دادن

دسته ، گروه، جماعت، جمعیت

به معنی نتیجه هم هست

امتیاز نتیجه نمره

داده ی آماری

امتیاز دهنده

امتیاز، نتیجه، ملاک


طبق توضیحات کانون زبان reach4

the number of points

معنا های فارسی: نتیجه/ثمره/امتیاز

Best score
بهترین موسیقی ( جشنواره های سینمایی )

نتیجه یا نمره

امتیاز . . نمره . . برا مدرسه

این کلمه معانی فراوانی دارد ولی به طور ویژه در تئاتر می شود:
هدف بازیگری، هدف اجرا، نمره بازیگری، نتایج اجرا، ثمره تئاتر

score ( موسیقی )
واژه مصوب: نُت‏نوشت
تعریف: صورت نوشته‏شدۀ نُت های یک اثر، به‏ویژه برای هم نوازی، که در آن نغمات هم زمان در تمام بخش های صدایی زیر هم نوشته می شوند

Here's the score. . .
نقشه از این قراره. . .

اصلا به درد نمیخوره

گل زدن، امتیاز گرفتن

ملاک
معیار


کلمات دیگر: