1. She became mentally unbalanced after the accident.
[ترجمه ترگمان]بعد از تصادف نامتعادل روانی شد
[ترجمه گوگل]پس از حادثه، او ذهنی نامشخصی نداشت
2. His relatives have said he became unbalanced after the death of his father.
[ترجمه ترگمان]بستگان او گفته اند که او پس از مرگ پدرش نامتعادل شده است
[ترجمه گوگل]بستگانش گفته اند که بعد از مرگ پدرش ناامید شده است
3. I knew how unbalanced Paula had been since my uncle Peter died.
[ترجمه ترگمان]میدونستم که \"پائولا\" از وقتی که عمو پیتر مرد چقدر نامتعادل بود
[ترجمه گوگل]من می دانستم که پائولا از زمانی که عمویش فوت کرده بود ناپدید شده بود
4. They raised taxes and unbalanced the budget.
[ترجمه ترگمان]آن ها مالیات ها را افزایش دادند و بودجه را نامتعادل کردند
[ترجمه گوگل]آنها مالیات ها را افزایش دادند و بودجه را از بین بردند
5. UN officials argued that the report was unbalanced.
[ترجمه ترگمان]مقامات سازمان ملل متحد گفته اند که این گزارش نامتعادل بوده است
[ترجمه گوگل]مقامات سازمان ملل متحد اظهار داشتند که این گزارش بی ثباتی است
6. He shot her while temporarily unbalanced.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که موقتا نامتعادل بود، به او شلیک کرد
[ترجمه گوگل]او در حالی که به طور موقت ناپایدار بود شلیک کرد
7. He gave an unbalanced view of the situation.
[ترجمه ترگمان]نگاهی نامتعادل به وضعیت انداخت
[ترجمه گوگل]او دیدگاه بی نظیری از وضعیت را دید
8. She scrabbled away unbalanced, going too fast to stand up.
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و به سرعت از جایش بلند شد
[ترجمه گوگل]او در حال ناپایداری بود و خیلی سریع به ایستادن ادامه داد
9. She argued that Marx's schema of reproduction became unbalanced if one assumed such an increase in the organic composition of capital.
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که اگر کسی چنین افزایشی در ترکیب ارگانیک سرمایه داشته باشد، الگوی مارکس از تولید مثل نامتعادل شده است
[ترجمه گوگل]او استدلال کرد که طرح مارکس از تولید مثل نامتعادل شد اگر یکی فرض چنین افزایش در ترکیب ارگانیک سرمایه
10. Tree structures can be balanced or unbalanced.
[ترجمه ترگمان]ساختارهای درختی می توانند متعادل یا نامتعادل باشند
[ترجمه گوگل]سازه های درختی می توانند متعادل یا نامتعادل باشند
11. Unbalanced, he was forced to plunge his foot back in to stop himself from falling headlong.
[ترجمه ترگمان]با این حال مجبور بود پایش را به عقب پرتاب کند و با سر و صدا از افتادن جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]ناامید شد، او مجبور شد که پا را به عقب بکوبد تا خود را از سقوط نزول کند
12. Straight at me where I kneel unbalanced, precariously lodged between joist and board.
[ترجمه ترگمان]در حالی که نامتعادل و نامتعادل در میان میله های آهن و تخته قرار گرفته بودم، مستقیم به من خیره می شود
[ترجمه گوگل]راست به من جایی که من زانو بی اختیاری، به سختی بین تابلو و هیئت مدیره قرار داده است
13. Surely CSOs will damage the already unbalanced power relationship between the user and provider of services.
[ترجمه ترگمان]مطمئنا CSOs رابطه قدرت نامتوازن شده بین کاربر و ارایه دهنده خدمات را آسیب خواهد دید
[ترجمه گوگل]مطمئنا سازمان های جامعه مدنی به رابطه قدرت در حال حاضر نامتعادل بین کاربر و ارائه دهنده خدمات آسیب می رساند
14. For example: - Confusion and frightening hallucinations - Unbalanced emotions or more serious mental disorders - First-time heroin users may be sick.
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال: گیجی و توهم ترسناک - احساسات و یا اختلالات ذهنی جدی تر - کاربران سابق هروئین ممکن است بیمار باشند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال - سردرگمی و توهمات ترسناک - احساسات نامتعادل یا اختلالات روانی جدی - مصرف کنندگان اولویت هروئین ممکن است بیمار باشند