کلمه جو
صفحه اصلی

unbalanced


معنی : نامتوازن، نامتعادل
معانی دیگر : ناهمسنگ، نابرابر، (حساب یا اعتبار و غیره) دارای کمبود

انگلیسی به فارسی

نامتعادل، نامتوازن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: out of proper balance.
مترادف: asymmetrical, lopsided
متضاد: balanced
مشابه: disproportionate, irregular, one-sided, uneven

- an unbalanced tire
[ترجمه ترگمان] یک لاستیک نامتعادل
[ترجمه گوگل] یک تایر ناپایدار

(2) تعریف: very biased, unsound, or deranged, as the mind or judgment.
مترادف: deranged, unsound
متضاد: sane, stable
مشابه: biased, cracked, crazy, demented, insane, jaundiced, lunatic, mad, non compos mentis, one-sided, prejudiced, unstable, warped

(3) تعریف: not adjusted so that credits and debits are equal, as an account.

• not balanced; unstable; not sane, not of sound mind
if someone is unbalanced, they are slightly mad.
an unbalanced account of something is unfair or inaccurate because it emphasizes some things and ignores others.
see also unbalance.

دیکشنری تخصصی

[سینما] ترکیب بندی های بی توازن
[مهندسی گاز] نامتعادل، عدم توازن
[ریاضیات] غیر متعادل، نامتعادل، نامیزان، غیر متقارن، نامتوازن

مترادف و متضاد

not even, stable


نامتوازن (صفت)
asymmetric, skew, unbalanced

نامتعادل (صفت)
unbalanced

Synonyms: asymmetric, asymmetrical, disproportionate, irregular, lopsided, not balanced, off-balance, shaky, top-heavy, treacherous, unequal, uneven, unstable, unsteady, unsymmetrical, wobbly


Antonyms: balanced, even, fair, just, sound, stable


crazy; mentally disturbed


Synonyms: batty, daft, demented, deranged, eccentric, erratic, flaky, freaky, insane, irrational, kinky, kooky, lunatic, mad, nobody home, non compos mentis, not all there, nutty, out to lunch, psychotic, touched, troubled, unglued, unhinged, unscrewed, unsound, unstable


Antonyms: balanced, sane, well


جملات نمونه

1. She became mentally unbalanced after the accident.
[ترجمه ترگمان]بعد از تصادف نامتعادل روانی شد
[ترجمه گوگل]پس از حادثه، او ذهنی نامشخصی نداشت

2. His relatives have said he became unbalanced after the death of his father.
[ترجمه ترگمان]بستگان او گفته اند که او پس از مرگ پدرش نامتعادل شده است
[ترجمه گوگل]بستگانش گفته اند که بعد از مرگ پدرش ناامید شده است

3. I knew how unbalanced Paula had been since my uncle Peter died.
[ترجمه ترگمان]میدونستم که \"پائولا\" از وقتی که عمو پیتر مرد چقدر نامتعادل بود
[ترجمه گوگل]من می دانستم که پائولا از زمانی که عمویش فوت کرده بود ناپدید شده بود

4. They raised taxes and unbalanced the budget.
[ترجمه ترگمان]آن ها مالیات ها را افزایش دادند و بودجه را نامتعادل کردند
[ترجمه گوگل]آنها مالیات ها را افزایش دادند و بودجه را از بین بردند

5. UN officials argued that the report was unbalanced.
[ترجمه ترگمان]مقامات سازمان ملل متحد گفته اند که این گزارش نامتعادل بوده است
[ترجمه گوگل]مقامات سازمان ملل متحد اظهار داشتند که این گزارش بی ثباتی است

6. He shot her while temporarily unbalanced.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که موقتا نامتعادل بود، به او شلیک کرد
[ترجمه گوگل]او در حالی که به طور موقت ناپایدار بود شلیک کرد

7. He gave an unbalanced view of the situation.
[ترجمه ترگمان]نگاهی نامتعادل به وضعیت انداخت
[ترجمه گوگل]او دیدگاه بی نظیری از وضعیت را دید

8. She scrabbled away unbalanced, going too fast to stand up.
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و به سرعت از جایش بلند شد
[ترجمه گوگل]او در حال ناپایداری بود و خیلی سریع به ایستادن ادامه داد

9. She argued that Marx's schema of reproduction became unbalanced if one assumed such an increase in the organic composition of capital.
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که اگر کسی چنین افزایشی در ترکیب ارگانیک سرمایه داشته باشد، الگوی مارکس از تولید مثل نامتعادل شده است
[ترجمه گوگل]او استدلال کرد که طرح مارکس از تولید مثل نامتعادل شد اگر یکی فرض چنین افزایش در ترکیب ارگانیک سرمایه

10. Tree structures can be balanced or unbalanced.
[ترجمه ترگمان]ساختارهای درختی می توانند متعادل یا نامتعادل باشند
[ترجمه گوگل]سازه های درختی می توانند متعادل یا نامتعادل باشند

11. Unbalanced, he was forced to plunge his foot back in to stop himself from falling headlong.
[ترجمه ترگمان]با این حال مجبور بود پایش را به عقب پرتاب کند و با سر و صدا از افتادن جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]ناامید شد، او مجبور شد که پا را به عقب بکوبد تا خود را از سقوط نزول کند

12. Straight at me where I kneel unbalanced, precariously lodged between joist and board.
[ترجمه ترگمان]در حالی که نامتعادل و نامتعادل در میان میله های آهن و تخته قرار گرفته بودم، مستقیم به من خیره می شود
[ترجمه گوگل]راست به من جایی که من زانو بی اختیاری، به سختی بین تابلو و هیئت مدیره قرار داده است

13. Surely CSOs will damage the already unbalanced power relationship between the user and provider of services.
[ترجمه ترگمان]مطمئنا CSOs رابطه قدرت نامتوازن شده بین کاربر و ارایه دهنده خدمات را آسیب خواهد دید
[ترجمه گوگل]مطمئنا سازمان های جامعه مدنی به رابطه قدرت در حال حاضر نامتعادل بین کاربر و ارائه دهنده خدمات آسیب می رساند

14. For example: - Confusion and frightening hallucinations - Unbalanced emotions or more serious mental disorders - First-time heroin users may be sick.
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال: گیجی و توهم ترسناک - احساسات و یا اختلالات ذهنی جدی تر - کاربران سابق هروئین ممکن است بیمار باشند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال - سردرگمی و توهمات ترسناک - احساسات نامتعادل یا اختلالات روانی جدی - مصرف کنندگان اولویت هروئین ممکن است بیمار باشند

پیشنهاد کاربران

آشفته، بی ثبات

فاقد توازن


کلمات دیگر: