1. game animals
حیوانات شکاری
2. game laws
قوانین (مربوط) به شکار
3. game warden
سرپرست شکارگاه
4. game warden
شکاربان
5. game away
در قمار باختن،ولخرجی کردن
6. game of cat and mouse
بازی موش و گربه،بازی قویتر با ضعیف تر
7. a game leg
پای شل
8. basketball game
مسابقه ی بسکتبال
9. big game hunting
شکار حیوانات بزرگ
10. the game ended in a draw
مسابقه با نتیجه ی مساوی خاتمه یافت.
11. the game ended in a tie
بازی با نتیجه ی مساوی به پایان رسید.
12. the game is 25
بازی 25 امتیازی است.
13. the game is far from over
خیلی مانده تا مسابقه تمام بشود.
14. the game is getting tenser all the time
مسابقه دارد مرتبا هیجان انگیزتر می شود.
15. the game of basketball
بازی بسکتبال
16. the game stayed scoreless until near the end
بازی تا نزدیکی های آخر بدون امتیاز بود.
17. the game was called because of rain
به خاطر باران مسابقه متوقف شد.
18. the game was called off on account of rain
به خاطر باران مسابقه به تعویق افتاد.
19. the game was postponed because of bad weather
چون وضع هوا بد بود مسابقه را به بعد موکول کردند.
20. the game was rained off
باران مسابقه را تعطیل کرد.
21. card game
بازی (یا قمار) با ورق
22. die game
تا آخرین نفس جنگیدن،در حال نبرد دلیرانه مردن،جان خود را فدا کردن
23. die game
با شجاعت مردن،تا دم مرگ جنگیدن،مردانه جان دادن
24. make game of
به باد تمسخر گرفتن،دست انداختن،مسخره کردن
25. the game is up
کار تمام است،امیدی به موفقیت نیست
26. a five-hand game
بازی پنج دستی
27. a long game
بازی طولانی
28. a strenuous game of tennis
یک بازی تنیس پرتقلا
29. after the game i went home and cleaned up
پس از مسابقه به خانه رفتم و نظافت کردم.
30. an away game
مسابقه در محل حریف
31. fish and game regulations
مقررات ماهی گیری و شکار
32. he roasts game
او گوشت شکار را کباب می کند.
33. he was game to the end
تا آخر کار دلگرم و مصمم بود.
34. the championship game reached a fever pitch
مسابقه قهرمانی به مرحله تب و تاب رسید.
35. the political game
سیاست بازی
36. to track game
رد شکار را گرفتن
37. what little game are you up to now?
حالا دیگه چه ترفندی در آستین داری ؟
38. concede a game (or an election)
باخت خود را (در مسابقه یا انتخابات) قبول کردن
39. off one's game
بد بازی کردن،بازی بدی ارائه دادن
40. . . . zebras and wild game will not stampede it
(فردوسی). . . بر او گور و نخجیر پی نسپرد
41. a hound scenting game
سگ تازی که شکار را بو می کشد
42. a two-handed card game
بازی دو نفری (باورق)
43. an exhibition baseball game
بازی بیس بال نمایشی
44. at halftime, the game was 7 to 6
در هافتایم،مسابقه 7 به 6 بود.
45. i lost the game
من مسابقه را باختم.
46. let's play a game of darts
بیا باهم بازی تیرپرانی بکنیم.
47. to enter a game cold
بلامقدمه وارد مسابقه شدن
48. ahead of the game
(عامیانه) برنده،دارای کارت یا امتیازبرنده
49. to play the game
(عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن،منصفانه رفتار کردن،مطابق رسم و اصول رفتار کردن
50. he likes to hunt game
او دوست دارد حیوان شکار کند.
51. he plays a wicked game of tennis
تنیس بازی کردن او معرکه است.
52. hounds that can trail game
سگ های تازی که می توانند شکار را ردیابی کنند
53. to play a mean game of chess
ماهرانه شطرنج بازی کردن
54. to see through another's game
دست کسی را خواندن
55. we lost the first game and drew the second
مسابقه ی اول را باختیم و دوم را مساوی کردیم.
56. a team primed for a game
یک تیم که برای مسابقه آماده شده است
57. thanks to the rain, the game was cancelled
به واسطه ی باران،مسابقه تعطیل شد.
58. the younger students were fair game for playing tricks on
شاگردان کوچکتر به آسانی ملعبه می شدند.
59. to him anything is fair game
او از هیچ کاری ابا ندارد.
60. to initiate someone into the game of chess
(فوت و فن) بازی شطرنج را به کسی آموختن
61. a commentator who reports the football game
مفسری که مسابقه ی فوتبال را گزارش می کند
62. an isolate pawn in a chess game
(سرباز) پیاده ی تک افتاده در بازی شطرنج
63. our players are up for the game
بازیکنان ما آماده ی مسابقه هستند.
64. our team will have a home game
تیم ما در شهر خودمان بازی خواهند کرد.
65. three substitutions were made during the game
طی مسابقه سه بار بازیکن عوض و بدل کردند.
66. to square the score of a game
امتیازهای دو طرف مسابقه را برابر کردن
67. we went to watch the football game
ما به تماشای مسابقه ی فوتبال رفتیم.
68. an injury ruled him out for the game
صدمه ی بدنی شرکت او در مسابقه را غیر ممکن کرد.
69. he asked to be let into the game
او درخواست کرد که در بازی وارد شود (شرکت داده شود).
70. he is in good form for the game
او برای مسابقه خوب آماده است.