کلمه جو
صفحه اصلی

wedge


معنی : براز، قلم، غازه، گوه، از هم جدا کردن، با گوه نگاه داشتن، با گوه شکافتن
معانی دیگر : پانه، پغار، فانه، هر چیز به شکل گوه، قاچ، بریده، برش، تکه، قطعه، (با گوه) ترکاندن، (لای چیزی) گوه گذاشتن، (چوب را) شکافتن، گیر انداختن یا افتادن، خفت انداختن، (با گوه) محکم کردن، (در جای خود) ثابت کردن، (مجازی) مفتاح، گشاینده، چپاندن، فرو کردن (با فشار)

انگلیسی به فارسی

گوه (goveh)، با گوه شکافتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a piece of wood or metal in a three-dimensional, triangular shape with a thin edge that is driven or forced between objects to split, lift, or reinforce them.
مترادف: chock
مشابه: block

- He split the wood with a wedge.
[ترجمه فروغ] او چوب را با یک گوه شکافت ( قطعه قطعه کرد )
[ترجمه ترگمان] چوب را با یک تکه تقسیم کرد
[ترجمه گوگل] او چوب را با یک گوه تقسیم کرد
- They leveled out the floor by driving wedges beneath it.
[ترجمه 1] با قرار دادن گوه زیر آن ، ان را بر روی زمین لول کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها روی زمین افتادند و آن ها را با سرعت به زمین انداختند
[ترجمه گوگل] آنها کف را با رانندگی در زیر آن چسبانده بودند

(2) تعریف: anything in the form of a triangle with two nearly equal sides.
مشابه: block, chunk, slice, triangle

- A wedge of land sticks out into the bay.
[ترجمه ترگمان] یک تکه زمین از زمین کنده می شود
[ترجمه گوگل] یک گوه از زمین به خلیج می رود
- He saved her a wedge of cake.
[ترجمه ترگمان] اون براش یه تیکه کیک نجات داد
[ترجمه گوگل] او یک کیک کیک را نجات داد

(3) تعریف: any action that opens something for change, division, intrusion, or the like.
مشابه: barrier, block, breach

- His anger drove a wedge into their relationship.
[ترجمه ترگمان] خشم او باعث ایجاد شکاف در رابطه آن ها شد
[ترجمه گوگل] خشم خود را به رابطه خود می اندازد

(4) تعریف: a golf club with an almost horizontal head for lofting the ball out of sand traps, high grass, and the like.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wedges, wedging, wedged
(1) تعریف: to split or force apart with a wedge (often fol. by "open," "apart," or the like).
مترادف: prise, pry, split
مشابه: cleave, force, jimmy, lever, rive

- She wedged the window open with a crowbar.
[ترجمه ترگمان] پنجره را با دیلم باز کرد
[ترجمه گوگل] او پنجره را با یک لنگ باز کرد

(2) تعریف: to fix firmly in place with a wedge.
مترادف: chock
مشابه: fasten, fix, jam, secure

- He wedged the wheels of his truck so that it would not roll.
[ترجمه ترگمان] چرخ های کامیون را محکم کرد تا نیفتد
[ترجمه گوگل] او چرخ های کامیون خود را به طوری که آن را رول نیست

(3) تعریف: to force or thrust into a narrow space.
مترادف: cram, jam, squeeze
مشابه: crowd, pack, press, ram, shove, stick, stow, stuff, thrust

- The office workers wedged themselves into the elevator.
[ترجمه فرید] کارکنان اداری به زحمت خودشان را داخل بالابر جا دادند
[ترجمه ترگمان] کارکنان دفتر خودشان را در آسانسور جا دادند
[ترجمه گوگل] کارکنان اداری خود را به آسانسور متصل می کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: wedgelike (adj.)
• : تعریف: to squeeze into or become stuck in a small or narrow space.
مترادف: cram, jam, squeeze
مشابه: crowd, pack, stick

- Seven of us wedged into the small car.
[ترجمه فرید] هفت نفر از ما داخل ماشین کوچک به زور جاگرفتیم
[ترجمه ترگمان] هفت نفر از ما در اتومبیل کوچک گیر کرده بودند
[ترجمه گوگل] هفت نفر از ما به ماشین کوچک میرفتند
- The large splinter wedged under her fingernail.
[ترجمه ترگمان] تراشه بزرگی زیر ناخن آن گیر کرده بود
[ترجمه گوگل] شکاف بزرگ در زیر ناخن او قرار دارد

• tapering wood or metal block; peg; something with a triangular shape; something which causes division or an opening; golf club with a flat slanted face used to lift a ball in the swinging motion; triangular letter in cuneiform
fasten by driving in a tapering wood or metal block, split with a wedge; thrust or drive in like a wedge, cram; force oneself in like a wedge; become stuck or caught
if you wedge something such as a door or window, you keep it firmly in position by forcing something between it and the surface next to it.
if you wedge something somewhere, you put it there so that it fits tightly.
a wedge is an object with one pointed edge and one thick edge, for example one that you put under a door to keep it firmly in position.
if you drive a wedge between people or groups, you cause bad feelings between them in order to weaken their relationship.
if you describe something as the thin end of the wedge, you mean that it appears to be unimportant, but is actually the beginning of a harmful development.

دیکشنری تخصصی

[سینما] گوه
[عمران و معماری] گوه - گاوه
[برق و الکترونیک] وج ،گوه 1. قسمت انتهایی موجبر که از ماده ی تلف کننده مانند کربن ،گوه شکل ساخته و در انتهای موجبر قرار داده می شود . 2. الگوی همگرایی از خطهای سیاه و سفید با فاصله های برابر در الگوی تست تلویزیون که نشان دهنده دقت تفکیک آن است . 3. فیلتر اپتیکی که سبب افت پیوسته یا پله ای ارسال از یک انتها به انتهای دیگر می شود .
[زمین شناسی] گوه، تیغه - یک قطعه چوب باریک شده که برای محکم کردن چوب بست های رایج به کار می رود .
[ریاضیات] بیرون انداز، لبه، گاوه، گوه، از هم جدا کردن، با گوه شکافتن
[] گُوِة چوبی - گوة چوبی
[پلیمر] گوه ای شکل
[آب و خاک] گوه

مترادف و متضاد

براز (اسم)
ordure, wedge, fid

قلم (اسم)
style, shaft, pen, wedge, stylus

غازه (اسم)
rouge, wedge

گوه (اسم)
slice, quoin, gad, cleat, chock, wedge, gib, sprag

از هم جدا کردن (فعل)
scatter, split, wedge, disarticulate

با گوه نگاه داشتن (فعل)
wedge

با گوه شکافتن (فعل)
wedge

solid piece, often triangular


Synonyms: block, chock, chunk, cleat, cotter, cusp, keystone, lump, prong, quoin, shim, spire, taper


Antonyms: whole


جملات نمونه

1. a wedge of watermelon
یک قاچ هندوانه

2. he seeks to wedge us apart and destroy us one by one
او سعی می کند میان ما جدایی بیاندازد و یک به یک نابودمان کند.

3. i drove the wedge into the split
گوه را به داخل شکاف راندم.

4. to drive a wedge into a log with a hammer
با چکش گوه را به درون کنده راندن

5. the thin end of the wedge
عمل یا چیز بی اهمیت که طلیعه ی اعمال مهمتری است

6. He is a fool that makes a wedge of his fist.
[ترجمه ترگمان]او یک احمق است که یک تکه از مشتش را در مشتش می فشرد
[ترجمه گوگل]او احمق است که گوه را از مشت خود می سازد

7. I don't want to drive a wedge between the two of you .
[ترجمه محمد] من نمی خواهم بین شما جدایی بیاندازم.
[ترجمه فرید] نمیخوام بین شما دوتا کدورت ایجاد کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خوام بین شما دوتا شکاف ایجاد کنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم بین دو نفر از شما بیندیشم

8. He hammered the wedge into the crack in the stone.
[ترجمه ترگمان]سنگ را به شکاف سنگی کوبید
[ترجمه گوگل]او گوه را به کرک سنگ ریخت

9. Push a wedge under the door to keep it open while we're carrying the boxes in.
[ترجمه ترگمان]یه شکاف زیر در هل بده تا وقتی داریم جعبه ها رو حمل می کنیم باز نگهش داریم
[ترجمه گوگل]در حالی که ما جعبه ها را حمل می کنیم یک گوه را در زیر درب قرار می دهیم تا آن را باز نگه داریم

10. Please wedge this cabinet to keep it from tipping.
[ترجمه ترگمان]لطفا این کابینه را بردارید تا آن را از حالت انعام دور نگه دارید
[ترجمه گوگل]لطفا این کابینت را برای نگه داشتن آن از نوک انگشتان محکم کنید

11. Put a wedge under the door so that it will stay open.
[ترجمه فرید] یک گوه زیر در بذار تا باز بمونه ( دیگه در بسته نشه )
[ترجمه ترگمان] یه شکاف زیر در بذار تا باز بشه
[ترجمه گوگل]یک گوه را در زیر قرار دهید تا باز شود

12. I started to feel Toby was driving a wedge between us.
[ترجمه فريد] این حس در من بوجود اومد که *توبی* باعث دلخوری بین ما بود
[ترجمه ترگمان]احساس کردم که توبی داره یه شکاف بین ما رد و بدل می کنه
[ترجمه گوگل]من شروع کردم به احساس توبی ردیف بین ما بود

13. Their divorce has driven a wedge between the two families.
[ترجمه ترگمان]طلاق آن ها باعث جدایی بین این دو خانواده شده است
[ترجمه گوگل]طلاق آنها گوهری بین دو خانواده است

14. Wedge the plug into the hole.
[ترجمه ترگمان]درپوش را به داخل سوراخ وصل کنید
[ترجمه گوگل]پلاگین را به سوراخ وصل کنید

15. I think it's the thin end of the wedge when you have armed police permanently on patrol round a city.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم وقتی پلیس مسلح را برای گشت و گذار به شهر بفرستید، این پایان نازکی است
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم این پایان نازک گوه است که شما پلیس مسلح را برای همیشه در گشت زنی در اطراف شهر قرار می دهید

16. The wedge is an important early mechanical invention.
[ترجمه ترگمان]گوه یک اختراع مکانیکی اولیه است
[ترجمه گوگل]گوه یک اختراع مهم اولیه مکانیکی است

to drive a wedge into a log with a hammer

با چکش گوه را به درون کنده راندن


a wedge of watermelon

یک قاچ هندوانه


He seeks to wedge us apart and destroy us one by one.

او سعی می‌کند میان ما جدایی بیندازد و یک به یک نابودمان کند.


He was wedged between the car and the tree.

او میان اتومبیل و دیوار گیر افتاده بود.


the carpenter wedges up the legs of the bench

نجار پایه‌های نیمکت را با گوه محکم می‌کند


پیشنهاد کاربران

حائل کردن

شکاف

a piece of metal, wood, rubber, etc. with a pointed edge at one end and a wide edge at the other, either pushed between two objects to keep them still or forced into something to break pieces off it

تکیه دادن

He sat wedged between the crowd
او به زور خودش را لای جمعیت چپاند و نشست

wedge open/shut

باز نگه داشتن یا بسته نگه داشتن درب یا پنجره توسط قرار دادن چیزی زیر آن

برش . قاچ

a :
something ( such as a policy ) causing a breach or separation


b :
something used to initiate an action or development


چپاندن و فرو کردن با فشار.

قلم ، گُوِه

گیر انداختن یا افتادن،
خفت کردن/انداختن

[verb]
Lubrication is drawn onto a bearing pad’s surface by oil sticking
to the runner plate as it rotates; this creates an “oil wedge” at the leading edge of the
bearing pad. As oil travels along a pad, some oil leaks from the inner and outer pad
edges

دارای شکل v
چپاندن
جا کردن


یک قطعه چوب یا فلز که یک طرف آن نازک و طرف دیگر آن کلفت و آنرا زیر در ها قرار می دهند که بر اثر باد یا خودبخود بسته نشود. تصویر عمودی آن از کنار به شکل یک مثلث باریک ( میخ بدون سر ) می باشد و روی همین اصل خط باستانی را wedge script یا cuneiform می نامند و به زبان آلمانی keilschrift نامیده میشود، که البته در زبان های اروپایی آن خط میخی نامیده نمی شود. لبه اسکنه و تبر و تیشه هم شبیه wedge می باشد. این کلمه به احتمال زیاد ریشه در کلمه فارسی وجه دارد به معنای زاویه. به صورت اسمی میتوان آنرا اسکنه نامید و به صورت فعلی آنرا شکافنده.
drive a wedge between them
بین آنها نفاق یا شکاف ایجاد کن.
در همین رابطه برزخ wedge بین دنیا و آخرت می باشد. به این معنا که ادیان مسیحیت و اسلام با اسکنه خیال و اوهام وحدت را شکافته و آنرا به دنیوی و اُخروی تبدیل کرده اند.


کلمات دیگر: