کلمه جو
صفحه اصلی

scene


معنی : صحنه، چشم انداز، منظره، پرده جزء صحنه نمایش، جای وقوع
معانی دیگر : (تئاتر و غیره) صحنه، پهنه، جلوگاه، پیش نما، محل روی دادن (واقعی یا تخیلی)، - گاه، سن، دورنما، نگرگاه، الم شنگه، معرکه، قشقرق، هنگامه، محیط، زمینه، بخشی از نمایشنامه (نمایشنامه معمولا پنج پرده یا act دارد و هر پرده چند scene یا صحنه دارد)، رجوع شود به: scenery، مجلس، مرحله

انگلیسی به فارسی

صحنه، منظره، چشم انداز، پرده جزء صحنه نمایش، جای وقوع


منظره، چشم انداز، مجلس، پرده جز صحنه نمایش، صحنه، جای وقوع، مرحله


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: behind the scenes
(1) تعریف: the place where any event occurs.
مترادف: locale, location, site

- The murderer returned to the scene of the crime.
[ترجمه محمدنبی صدوقی] قاتل به صحنه ی جنایت برگشته .
[ترجمه ترگمان] قاتل به صحنه جرم برگشته
[ترجمه گوگل] قاتل به صحنه جنایت بازگشته است
- An ambulance rushed to the scene of the accident.
[ترجمه ترگمان] آمبولانس به سمت صحنه تصادف رفت
[ترجمه گوگل] یک آمبولانس به مرحله حادثه رسیده است

(2) تعریف: a particular view or picture, as in a painting or photograph.
مترادف: view
مشابه: vista

- The artist painted many street scenes.
[ترجمه محمدنبی صدوقی] هنرمندی کلی از صحنه های خیابان رو نقاشی کرد .
[ترجمه ترگمان] هنرمند بسیاری از صحنه های خیابانی را نقاشی کرد
[ترجمه گوگل] نقاش بسیاری نقاشی های خیابانی را نقاشی کرد

(3) تعریف: an uninterrupted episode in a film or play.
مترادف: episode
مشابه: take

- The final scene of the movie was quite touching.
[ترجمه امین جهانگرد] صحنه آخر فیلم نسبتا سوزناک بود
[ترجمه محمدنبی صدوقی] صحنه ی پایانی فیلم بسیار غمگین و اشک آور بود
[ترجمه ترگمان] صحنه نهایی فیلم بسیار جالب بود
[ترجمه گوگل] صحنه نهایی فیلم بسیار لمس بود

(4) تعریف: a subdivision of an act in a play.

- Little action takes place in Scene One, but there is much dialogue.
[ترجمه ترگمان] اقدام کوچک در صحنه اول اتفاق می افتد، اما گفت و شنود زیادی وجود دارد
[ترجمه گوگل] اقدام کوچک در صحنه اول اتفاق می افتد، اما گفتگو زیادی وجود دارد

(5) تعریف: an emotional outburst or other embarrassing display.
مترادف: display, fit
مشابه: riot

- The spoiled child made quite a scene in the store when his mother refused to buy him the toy he wanted.
[ترجمه ترگمان] کودک لوس زمانی که مادرش از خرید اسباب بازی که او می خواست، امتناع کرد، یک صحنه در فروشگاه ایجاد کرد
[ترجمه گوگل] وقتی بچه مادرش از خرید اسباب بازی که می خواست، بچه ی خراب شده در یک فروشگاه کاملا صحنه می زد

(6) تعریف: the location or setting of a story, as in a poem, play, or novel.
مترادف: backdrop, locale, location, setting

- The scene is a country house on a lake where the main character's aunt lives.
[ترجمه ترگمان] این محل یک خانه روستایی بر روی دریاچه ای است که عمه اصلی آن زندگی می کند
[ترجمه گوگل] این صحنه خانه ای در یک دریاچه است که عمه شخصیت اصلی زندگی می کند

(7) تعریف: an area of interest or activity.
مترادف: arena, region, sphere

- The arts scene is always a topic of discussion at these parties.
[ترجمه ترگمان] صحنه هنر همیشه موضوع بحث در این طرف ها است
[ترجمه گوگل] صحنه هنر همیشه موضوع بحث در این احزاب است
- This section reports on the political scene in the capital.
[ترجمه ترگمان] این بخش در مورد صحنه سیاسی پایتخت گزارش می دهد
[ترجمه گوگل] این بخش در صحنه سیاسی در پایتخت گزارش می شود

• place where an event occurs; vista, view; outburst of excited emotion; division in a play; scenery, backdrop; setting, locale; episode of a story; sphere of activity; situation; personal preference (slang)
a scene is one of the parts of a play, film, or book in which a series of events happen in the same place.
paintings and drawings of places are sometimes called scenes.
you can describe something that you see as a scene of a particular kind.
the scene of an accident or crime is the place where it happened.
you can refer to an area of activity as a particular scene.
if you make a scene, you embarrass people by publicly showing your anger about something.
if something is done behind the scenes, it is done so that the general public is not aware of it.
when someone appears on the scene, they arrive.
you also say that something or someone appears on the scene when they become widely known or used.
something that sets the scene for a particular event to happen creates the conditions in which the event is likely to happen.

دیکشنری تخصصی

[سینما] صحنه با تلقی کلاسیک - واحد بزرگتر از نما - مجموعه چند نما - صحنه از لحاظ تلقی کلاسیک - صحنه - سن - واحد بزرگتر از پلان
[زمین شناسی] منظره ،چشم انداز،مرحله - کل ناحیه تصویری ارایه شده روی دستگاه خروجی که از سیستم جمع آوری دادهها به دست می آید.

مترادف و متضاد

صحنه (اسم)
arena, scene, stage

چشم انداز (اسم)
view, prospect, perspective, scene, overlook, outlook, look-out, scenery, landscape, panorama, vista

منظره (اسم)
object, vision, sight, view, prospect, perspective, picture, scene, outlook, scenery, landscape, spectacle

پرده جزء صحنه نمایش (اسم)
scene

جای وقوع (اسم)
scene

setting of a performance or event


Synonyms: arena, backdrop, background, blackout, display, exhibition, flat, flats, landscape, locale, locality, location, mise en scène, outlook, pageant, picture, place, representation, scenery, seascape, set, setting, show, sight, site, spectacle, spot, stage, tableau, theater, view


part of a dramatic performance


Synonyms: act, bit, episode, incident, part, piece, routine, schtick, spot


display of emotion


Synonyms: carrying-on, commotion, confrontation, exhibition, fit, fuss, performance, row, tantrum, temper tantrum, to-do, upset


Antonyms: composure


field of interest


Synonyms: arena, business, compass, culture, environment, field, milieu, setting, sphere, world


جملات نمونه

The scene of Hamlet is Denmark.

"هملت" در دانمارک روی می‌دهد.


1. a scene designer
صحنه پرداز،طراح صحنه

2. a scene of bloodshed and death appeared before my eyes
منظره ای از خونریزی و مرگ در نظرم ظاهر شد.

3. a scene of unusual beauty
یک منظره ی فوق العاده زیبا

4. a scene of utter revulsion
صحنه ای کاملا مشمئز کننده

5. a scene of woe
صحنه ای اندوهبار

6. intercut scene
نمای میان برش

7. that scene was forever branded in her mind
آن صحنه برای همیشه در خاطرش نقش بست.

8. the scene now being enacted in the courtroom
صحنه ای که اکنون در دادگاه در شرف اجرا می باشد.

9. the scene of hamlet is denmark
"هملت " در دانمارک روی می دهد.

10. the scene of the lovers' first meeting
صحنه ی اولین ملاقات عشاق

11. a battle scene
صحنه ی نبرد،رزمگاه

12. a dreary scene of abandoned farm houses
صحنه ی اندوهبار خانه های روستایی متروکه

13. a frightening scene that curdles the blood
منظره ی ترسناکی که خون انسان را منجمد می کند

14. a frightful scene
صحنه ی تکان دهنده

15. a pastoral scene
صحنه ی شبانی

16. a rustic scene
یک منظره ی روستایی

17. a spectacular scene
یک صحنه ی پر شکوه

18. his death scene is still vivid in my memory
صحنه ی مرگ او هنوز در خاطره ام زنده است.

19. the battle scene got the audience going
صحنه ی نبرد تماشاگران را گرفت.

20. the final scene really grabbed the audience
صحنه ی نهائی واقعا حضار را تحت تاثیر قرار داد.

21. the first scene is laid in paris
صحنه ی اول در پاریس است.

22. the last scene of the play is very moving
آخرین صحنه ی نمایش بسیار تاثرانگیز است.

23. the murder scene horrified us
صحنه ی قتل ما را غرق در وحشت کرد.

24. the poetry scene
محیط شعر و شاعری

25. make the scene
(خودمانی) 1- حضور داشتن 2- شرکت کردن،(در کاری) فعالیت کردن

26. on the scene
حاضر (در محل)

27. set the scene for something
شرح دادن صحنه ای که در آن چیزی در شرف وقوع است،(برای چیزی) صحنه چینی کردن

28. a horrible, hair-raising scene
صحنه ی وحشتناکی که مو را بر بدن سیخ می کند

29. he depicted the scene with the greatest nicety
او آن صحنه را با حداکثر خوش سلیقگی ترسیم کرد.

30. she draws the scene from memory
او منظره را از حفظ می کشد.

31. to make a scene
بساط درآوردن،الم شنگه راه انداختن

32. to set a scene
صحنه را آراستن

33. come on the scene
ظاهر شدن،فرارسیدن،هویدا شدن،وارد شدن

34. her glance embraced the scene
نگاهش متوجه صحنه شد.

35. her performance in that scene was a complete debacle
بازی او در آن صحنه افتضاح محض بود.

36. reporters were on the scene at the wedding
خبرنگاران به عروسی آمده بودند.

37. she kept reviving the scene in her mind
او مرتبا آن صحنه را در فکر خود مرور می کرد.

38. the murderer haunted the scene of his crime
جانی مرتبا به محل جنایت خود سر می زد.

39. a picture of a rural scene
تصویر یک منظره ی روستایی

40. curious crowds hustled to the scene of the crime
انبوه مردم کنجکاو با فشار و ازدحام به محل جنایت روی آوردند.

41. i became dizzy and the scene became a complete blear to me
سرم گیج رفت و صحنه در نظرم تار و مبهم شد.

42. the police roped off the scene of the murder
پلیس صحنه ی قتل را با نرده ی طنابی محصور کرد.

43. the sun enamelled the whole scene
خورشید تمام صحنه را رنگارنگ کرده بود.

44. this painting presents a shocking scene from the war
این نقاشی یک صحنه ی تکان دهنده از جنگ را نشان می دهد.

45. this story portrays a rural scene
این داستان یک صحنه ی روستایی را نشان می دهد.

46. a dexterous description of the river scene
توصیف ماهرانه ی منظره ی رودخانه

47. a graphic description of the battle scene
شرح زنده ای از نبردگاه

48. a large crowd gathered at the scene of the accident
جمعیت زیادی در محل حادثه گرد آمده بودند.

49. a new leader erupted on the scene
رهبر جدیدی به صحنه آمد.

50. completely discomfited, the robbers fled the scene
راهزنان که کاملا ناکام شده بودند از صحنه فرار کردند.

51. music enhanced the impact of that scene
موسیقی اثر آن صحنه را بیشتر کرد.

52. the rising curtain revealed a street scene
پرده در حال بالا رفتن منظره ی یک خیابان را ظاهر کرد.

53. the curtain rose and revealed a beautiful scene
پرده بالا رفت و صحنه ی زیبایی را آشکار کرد.

54. the police kept bystanders away from the scene of accident
پلیس تماشاچیان را از محل حادثه دور کرد.

55. what a shame, if he were alive he would enjoy this scene
صد افسوس،اگر زنده بود از این صحنه لذت می برد.

a battle scene

صحنه‌ی نبرد، رزمگاه


the scene of the lovers' first meeting

صحنه‌ی اولین ملاقات عشاق


A scene of bloodshed and death appeared before my eyes.

منظره‌ای از خونریزی و مرگ در نظرم ظاهر شد.


a rustic scene

منظره‌ای روستایی


to make a scene

بساط درآوردن، الم شنگه راه انداختن


the poetry scene

محیط شعر و شاعری


deals made behind the scenes

معاملاتی که در پس پرده انجام می‌شود


Reporters were on the scene at the wedding.

خبرنگاران به عروسی آمده بودند.


اصطلاحات

set the scene for something

شرح دادن صحنه‌ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه‌چینی کردن


behind the scenes

در پس پرده، در خفا، دور از انظار، پنهانی


come on the scene

ظاهر شدن، فرارسیدن، هویدا شدن، وارد شدن


make the scene

(عامیانه) 1- حضور داشتن 2- شرکت کردن، (در کاری) فعالیت کردن


on the scene

حاضر (در محل)


scene-shifter

(در تئاتر و غیره) کسی که کارش عوض کردن اسباب صحنه است


پیشنهاد کاربران

محیط زندگی

صحنه
( N )

صحنه

صحنه - منظره

منظره

آوردگاه

محل وقوع

واژه ی صحنه در سنسکریت آمده است، این لغت اربی نیست بلکه آریایی ست

1 - صحنه، سن ( تیاتر و سینما )
the opening scene, violent scenes
2 - عرصه، صحنه
the drug scene, political scene
3 - صحنه ( ارتکاب جرم، رویداد حادثه خاص )
the scene of the crime
4 - what you can see in a place specially where people are around
street scenes

عرصه

قشقرق، الم شنگه، معرکه
مثال:domestic scene>>> ( دعوا ) قشقرق خانوادگی

lest he create a scene or run into danger: که مبادا او قشقرقی به پا کند یا برای خود مشکلی بسازد.

در بعضی مواقع تصویر

صحنه سانسور شده. صحنه مخصوص. صحنه تکه شده

بستر

Erotic scenes : صحنه های لختی ( جنسی و سکسی که صدا و سیما تو سانسور کردنش کنربند مشکی داره )
? Were you present at the scene of the murder : آیا شما در زمان وقوع قتل در محل و صحنه ی جرم حضور داشتید ؟

بخشی از یک کتاب یا فیلم
سکانس

✔️ الم شنگه، معرکه، قشقرق

?A: You gonna make another scene
B: Hey, I didn't make a scene last time
A: yes, you certainly did

Crimes and misdemeanors 1989🎥

صحنه
سکانس

scene ( noun ) = صحنه، سکانس/محل، محل وقوع، محل رخداد یا حادثه/وضعیت/منظره، چشم انداز/پرده/عرصه، دنیای/الم شنگه، جار و جنجال، قشقرق

Definition = قسمتی از نمایشنامه یا فیلمی که در آن اجرا برای مدت زمان مستمر در یک مکان متوقف می شود/نمای یا تصویر یک مکان ، رویداد یا فعالیت/مکانی که یک رویداد ناخوشایند در آن اتفاق افتاده است/یک حوزه فعالیت خاص و همه افراد یا موارد مرتبط با آن/بیان خشم شدید یا احساسات مشابه ، اغلب بین دو نفر ، یا موقعیتی که این اتفاق می افتد/یک رویداد ، واقعی یا تخیلی/

an exhibition of Parisian street scenes = نمایشگاهی از منظره های خیابانی پاریسی
the wedding scene = صحنه عروسی
the funeral/wedding scene = صحنه تشییع جنازه/عروسی
scenes of everyday life = صحنه های زندگی روزمره
the pop/political scene = عرصه یا دنیای موسیقی پاپ/سیاست
make a scene = الم شنگه به پا کردن، قشقرق به پا کردن
the fashion/music scene = عرصه مد، عرصه موسیقی

examples:
1 - This evidence was found at the scene of the crime.
این مدرک در محل وقوع جرم پیدا شد.
2 - Firefighters were on the scene immediately.
آتش نشان ها بلافاصله در محل وقوع حاضر شدند.
3 - The whole of the banquet scene is mimed.
کل صحنه مهمانی تقلید شده است.
4 - In the first scene, the camera moves slowly across the room.
در اولین صحنه ، دوربین به آرامی در سراسر اتاق حرکت می کند.
5 - Lowry painted street scenes.
لوری مناظر خیابانی را نقاشی کرد.
6 - The police arrived to find a scene of horrifying destruction.
پلیس برای کشف محل حادثه ویرانی هولناک به محل رسید.
7 - Rap music arrived on the scene in the early 1980s.
موسیقی رپ در اوایل دهه 1980 وارد عرصه ( دنیا ) شد.
8 - I'd rather go to a jazz concert - I'm afraid opera isn't really my scene ( = is not the type of thing I like ) .
ترجیح می دهم به یک کنسرت جاز بروم - می ترسم اپرا واقعاً صحنه من نباشد ( = این چیزی نیست که من دوست دارم ) .
9 - After years at the top, he simply vanished from the political scene
پس از سالها حضور در راس، او به سادگی از صحنه سیاست محو شد.
10 - The other visitors in the room look on in stunned silence: They've never witnessed such a scene before.
سایر بازدیدکنندگان در اتاق در سکوت حیرت انگیزی به آنها نگاه می کنند: آنها قبلاً هرگز شاهد چنین صحنه ای نبوده اند.
11 - There was a terrible scene and Jayne ended up in tears.
صحنه وحشتناکی بود و جین در نهایت اشک ریخت.
12 - He was convicted of leaving the scene of an accident.
وی متهم به ترک محل حادثه شد.
13 - The novel recalls scenes from an era that's vanished.
این رمان صحنه هایی از دوران ماقبل تاریخ را به یاد می آورد.
14 - She made a scene at the checkout when I wouldn’t buy her any candy.
زمانی که من برایش آب نبات نمی خریدم ، در محل صندوق تسویه حساب قشقرق به پا می کرد.


and scene
و تمام
در آخر نمایش های تلویزیونی گفته می شود.

scene ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: صحنه 1
تعریف: [سینما و تلویزیون] 1. مجموعۀ نماهایی که در یک مکان واحد، از یک رویداد فیلم برداری شود|||2. محل وقوع رویدادی که از آن فیلم برداری می‏شود|||[هنرهای نمایشی] واحد تقسیم پرده یا نمایشنامه که مبنای آن ورود و خروج شخصیت های نمایشنامه یا تغییر در زمان و مکان رویدادهای نمایش است


کلمات دیگر: