کلمه جو
صفحه اصلی

resolving


معنی : رفع، برطرف سازی
معانی دیگر : برطرف سازی، رفع

انگلیسی به فارسی

برطرف سازی، رفع


انگلیسی به انگلیسی

• act of solving, act of finding a solution; act of making a decision; act of separating into constituent parts

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تجزیه

مترادف و متضاد

رفع (اسم)
resolution, elimination, removal, resolving, obviation

برطرف سازی (اسم)
resolving

جملات نمونه

1. the resolving power of a lens
قدرت واکافت (تجزیه ی) یک عدسی

2. There is no machinery for resolving disputes.
[ترجمه ترگمان]هیچ ماشینی برای حل اختلافات وجود ندارد
[ترجمه گوگل]ماشین آلات برای حل اختلافات وجود ندارد

3. The company has no effective machinery for resolving disputes.
[ترجمه ترگمان]این شرکت هیچ دستگاه موثری برای حل مناقشات ندارد
[ترجمه گوگل]این شرکت ماشین آلات موثر برای حل اختلافات ندارد

4. I struck on a way of resolving their differences.
[ترجمه ترگمان]من یه راهی پیدا کردم که تفاوت هاشون رو حل کنم
[ترجمه گوگل]من به شیوه ای برای حل اختلافات خودم زحمت کشیدم

5. They are on the brink of resolving their long-standing dispute over money.
[ترجمه ترگمان]آن ها در آستانه حل اختلاف طولانی مدت خود بر سر پول هستند
[ترجمه گوگل]آنها در آستانه حل منازعات طولانی مدت خود در مورد پول هستند

6. I could see no way of resolving this moral dilemma.
[ترجمه ترگمان]هیچ راهی برای حل این معمای اخلاقی نمی بینم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم راه حل این معضل اخلاقی را ببینم

7. Conflict manager: resolving disputes, acting as a mediator.
[ترجمه ترگمان]مدیر تعارض: حل و فصل مناقشات، به عنوان یک میانجی عمل می کند
[ترجمه گوگل]مدیر مناقض حل اختلافات، به عنوان واسطه عمل می کند

8. Resolving such ambiguities is extremely important since entire economic and political platforms rest upon the outcome.
[ترجمه ترگمان]حل این ابهامات به شدت مهم است، چرا که کل پایگاه های اقتصادی و سیاسی بر روی نتیجه تمرکز دارند
[ترجمه گوگل]حل این ابهامات بسیار مهم است، زیرا تمام سیستم های اقتصادی و سیاسی بر پایه نتایج حاصل می شود

9. Markets typically include a provision for resolving disagreements by returning the product or through arbitrage in other cases.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]بازارها به طور معمول حاوی مقررات برای حل اختلافات با بازگشت محصول و یا از طریق آربیتراژ در سایر موارد هستند

10. The judge faces a daunting task in resolving what is now a four-way fight.
[ترجمه ترگمان]قاضی در حل آنچه که در حال حاضر یک مبارزه چهار طرفه است، مواجه است
[ترجمه گوگل]قاضی با وظیفه وحشتناکی در حل مسئله کنونی مبارزه چهار طرفه مواجه است

11. If Alan heard, he remained silent, probably resolving to get ashore as quickly as possible.
[ترجمه ترگمان]اگر الن شنید، او ساکت ماند، احتمالا تصمیم گرفته بود هرچه زودتر به ساحل برود
[ترجمه گوگل]اگر آلن شنید، او ساکت شد، احتمالا تصمیم گرفت تا در اسرع وقت به آنجا برسد

12. Resolving this conflict was critical in fully accepting the responsibility in being a manager and developing credibility.
[ترجمه ترگمان]حل این مناقشه به طور کامل پذیرش مسئولیت به عنوان مدیر و توسعه اعتبار اهمیت داشت
[ترجمه گوگل]حل و فصل این درگیری به طور کامل پذیرفتن مسئولیت در داشتن یک مدیر و ایجاد اعتبار حیاتی بود

13. Such laws usually include more detailed procedures for resolving negotiating impasses that may arise during the bargaining process.
[ترجمه ترگمان]این قوانین معمولا شامل رویه های دقیق تری برای حل مشکلات مذاکره هستند که ممکن است در طول فرآیند مذاکره ایجاد شوند
[ترجمه گوگل]چنین قوانینی معمولا شامل روش های دقیق تر برای حل اختلافات مذاکره می شود که ممکن است در طی روند مذاکره بوجود آیند

14. There is no obvious way of resolving the question of crowd composition.
[ترجمه ترگمان]هیچ راه مشخصی برای حل مساله ترکیب بندی جمعیت وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ راهی واضح برای حل مسئله ترکیب جمعیت وجود ندارد

پیشنهاد کاربران

تفکیک

حل کردن


تصمیم گرفتن


کلمات دیگر: