کلمه جو
صفحه اصلی

grease


معنی : روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل، چاپلوسی، چرب کردن، رشوه دادن، روغن زدن
معانی دیگر : روغن زدن به، گریس مالی کردن، پیه ی گداخته، روغن دنبه، (دام پزشکی) آماس بخولق یا مچ پای اسب (که علامت آن ترکیدگی پوست و تراوش ماده ی چربی است) (grease heel هم می گویند)، چربی پشم شسته نشده، پشم پاک نشده (grease wool هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

گریس، روغن اتومبیل، روغن، چربی، مداهنه، چاپلوسی،روغن زدن، چرب کردن، رشوه دادن


گریس، چربی، روغن، چاپلوسی، روغن اتومبیل، مداهنه، روغن زدن، چرب کردن، رشوه دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a semisolid oily substance, often used as a lubricant.
مشابه: dope, glop, gook, lubricant, oil

(2) تعریف: animal fat, esp. when melted or softened.
مترادف: fat, lard
مشابه: adipose, blubber, butter, dripping, suet, tallow
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: greases, greasing, greased
عبارات: grease someone's palm
(1) تعریف: to lubricate (mechanical parts) with grease.
مترادف: lubricate
مشابه: dope, oil, smear

(2) تعریف: to cover or smear (a cooking pan) with grease.
مترادف: oil, smear
مشابه: butter, lard

• melted or rendered fat of animals; any fatty or oily substance; lubricant
put grease on; lubricate; cause to run smoothly; bribe (slang)
grease is a thick substance that is used to oil the moving parts of machines.
grease is also an oily substance that is produced by your skin.
grease is also animal fat that is produced by cooking meat.
if you grease something, you put grease or fat on it.

دیکشنری تخصصی

[خودرو] گریس
[مهندسی گاز] گریس، روغن، روغن زدن
[زمین شناسی] چربی
[نساجی] چربی - گریس
[پلیمر] گریس

مترادف و متضاد

روغن (اسم)
butter, unction, ointment, grease, unguent, oil, lubricant, ghee

مداهنه (اسم)
grease, cajolery, hypocricy, toadyism

چربی (اسم)
fat, lubricity, grease, fatness, oil, creaminess, lipid, lipide, lipoma, myelin

گریس (اسم)
grease

روغن اتومبیل (اسم)
grease

چاپلوسی (اسم)
praise, adulation, flattery, lip service, subservience, sycophancy, blarney, grease, cajolement, cajolery, toadyism, subserviency, soft soap, fraise, wagtail

چرب کردن (فعل)
baste, lubricate, grease, dub, liquor

رشوه دادن (فعل)
bribe, grease, tamper, palm

روغن زدن (فعل)
lubricate, grease

fat


Synonyms: animal oil, drippings, lard, lubricant, oil, tallow, vegetable oil


lubricate


Synonyms: anoint, butter, oil, slick


bribe


Synonyms: buy off, corrupt, do business, entice, fix, influence, oil someone’s palm, pay off, take care of, tamper


جملات نمونه

1. a grease spot on my tie
لکه ی چربی بر کراوات من

2. first grease the bottom of the frying pan
ابتدا ته ماهی تابه را روغنی کن (روغن بمال).

3. to grease the palm (or hand) of
رشوه دادن،سبیل کسی را چرب کردن

4. in (the) grease
(در مورد حیوانات شکار) چاق و چله،آماده ی شکار شدن

5. this soap cuts grease
این صابون چربی را می برد.

6. to foul a drain with grease
راه آب را با گریس بند آوردن

7. to wipe a coating of grease over the table's surface
یک لایه گریس روی سطح میز مالیدن

8. It's the squeaky wheel that gets the grease.
[ترجمه ترگمان]این جیر جیر جیر جیر جیر می کنه
[ترجمه گوگل]این چرخ جادویی است که روغن را دریافت می کند

9. The grease from pork can be used for frying.
[ترجمه ترگمان]چربی خوک میتونه برای کباب کردن استفاده بشه
[ترجمه گوگل]گریس از گوشت خوک می تواند برای سرخ کردن استفاده شود

10. Gobs of grease / spittle ran down his chin.
[ترجمه ترگمان]تف کردن آب و تف کردن روی چانه اش
[ترجمه گوگل]Gobs گریس / Spittle فرار چانه اش

11. Her hands were covered with oil and grease.
[ترجمه ترگمان]دست هایش را با روغن و روغن پوشانده بودند
[ترجمه گوگل]دستانش با روغن و گریس پوشیده شده بود

12. He had a spot of grease on his tie.
[ترجمه ترگمان] اون یه لکه روغن روی کراواتش بود
[ترجمه گوگل]او یک نقطۀ گریس در کراوات خود داشت

13. The dinner plates were thick with grease.
[ترجمه ترگمان]بشقاب ها از روغن سوخته بودند
[ترجمه گوگل]صفحات شام با چربی ضخیم بود

14. You have a grease spot on your shirt.
[ترجمه ترگمان] تو یه لکه روغن روی لباست داری
[ترجمه گوگل]شما یک نقطه چربی در پیراهن خود دارید

15. Grease the tin with butter before baking the.
[ترجمه ترگمان]قبل از پختن نان، قوطی را با کره پاک کنید
[ترجمه گوگل]قبل از پخت، قلع را با کره روغن کنید

16. You will never get the grease off the plates if you don't use soap.
[ترجمه ترگمان]اگر از صابون استفاده نکنی، هیچ وقت روغن را از روی بشقاب نمی گیری
[ترجمه گوگل]اگر از صابون استفاده نکنید، گریس را از روی صفحات نخواهید دید

First grease the bottom of the frying pan.

ابتدا ته ماهیتابه را روغنی کن (روغن بمال).


اصطلاحات

to grease the palm (or hand) of

رشوه دادن، سبیل کسی را چرب کردن


in (the) grease

(در مورد حیوانات شکار) چاق‌و‌چله، آماده‌ی شکار شدن


پیشنهاد کاربران

روان کردن، هموار کردن ( مسیر و . . . )

Oil or fat that comes from cooking or etc

چرب کردن، چربی


کلمات دیگر: