کلمه جو
صفحه اصلی

catalyst


معنی : تشکیلات دهنده، فروگشا
معانی دیگر : (شیمی) کالیزور، فروکاو، کنش یار، فروکافنده، عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت، سازمان دهنده

انگلیسی به فارسی

واکنشگر، عامل فعل و انفعال اجسام شیمیایی در اثر مجاورت،(مجازاً) تشکیلات‌دهنده، سازمان‌دهنده، فروگشا


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a substance that produces or speeds up a chemical reaction without being affected itself.

- An enzyme is an organic catalyst.
[ترجمه ترگمان] آنزیم یک کاتالیست آلی است
[ترجمه گوگل] آنزیم یک کاتالیزور آلی است

(2) تعریف: an agent that causes an interaction between persons or forces without being affected itself.

- The incidents of police brutality were the catalyst for the riot.
[ترجمه mary] حوادث خشونت بار پلیس ، تسهیلگر بروز شورش بودند.
[ترجمه ترگمان] حوادث خشونت پلیس، کاتالیزور برای شورش بودند
[ترجمه گوگل] حوادث وحشیانه پلیس، عامل اصلی شورش بودند

• substance that accelerates a chemical reaction but remains unchanged by it; someone or something which provokes change
a catalyst is something that causes a change or event to happen; a formal use.
in chemistry, a catalyst is a substance that increases the rate of a chemical reaction, but which does not change its own chemical composition; a technical use.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] یک ماده ای که یک واکنش را کاتالیز می کند(بدون آنکه خودش در واکنش تغییر یابد)
[خودرو] کاتالیست
[شیمی] کاتالیزور، فروکاو، کنش یار، فروکافنده، (شخص یا چیز) واسطه، حلال مشکلات، میانجی، کارگشا
[برق و الکترونیک] کاتالیز گر ماده یاوضعیتی برای شروع سریع یک واکنش شیمیایی یاواکنشهای دیگر.
[صنایع غذایی] واکنش یار: ماده ای که به مقدار کم قادر به تحریک و تشدید واکنش شیمیایی است بدون اینکه خود متحمل تغییری بشود.
[نساجی] کاتالیزور - عامل تسریع کننده واکنش - کاتالیست
[پلیمر] یاریگر، کاتالیزور، کمک واکنش، فعال کننده

مترادف و متضاد

تشکیلات دهنده (اسم)
catalyst

فروگشا (اسم)
catalyst

something which incites activity


Synonyms: adjuvant, agitator, enzyme, goad, impetus, impulse, incendiary, incentive, incitation, incitement, motivation, radical stimulus, reactant, reactionary, spark plug, spur, stimulant, synergist, wave maker


Antonyms: block, blockage, preventer, prevention


جملات نمونه

1. A catalyst is a substance which speeds up a chemical reaction.
[ترجمه ترگمان]کاتالیزور ماده ای است که واکنش شیمیایی را تسریع می کند
[ترجمه گوگل]یک کاتالیزور یک ماده است که یک واکنش شیمیایی را افزایش می دهد

2. The high suicide rate acted as a catalyst for change in the prison system.
[ترجمه ترگمان]نرخ بالای خودکشی به عنوان کاتالیزوری برای تغییر در سیستم زندان عمل کرد
[ترجمه گوگل]نرخ خودکشی بالا به عنوان کاتالیزور تغییر در سیستم زندان عمل کرد

3. The riots were later seen as the catalyst for the new political developments.
[ترجمه ترگمان]بعدها این شورش ها به عنوان کاتالیزوری برای تحولات سیاسی جدید دیده شدند
[ترجمه گوگل]بعدها شورش ها به عنوان کاتالیزور برای تحولات سیاسی جدید به چشم می خورد

4. It acts as a catalyst in the process of fermentation.
[ترجمه ترگمان]این کار به عنوان کاتالیزوری در فرآیند تخمیر عمل می کند
[ترجمه گوگل]آن را به عنوان یک کاتالیزور در روند تخمیر عمل می کند

5. I see my role as being a catalyst for change.
[ترجمه ترگمان]من نقش خود را بعنوان یک کاتالیزور برای تغییر می بینم
[ترجمه گوگل]من نقش خود را به عنوان یک کاتالیزور برای تغییر می بینم

6. The workers'demand for better conditions was a catalyst for social change.
[ترجمه ترگمان]تقاضای کارگران برای شرایط بهتر، کاتالیزوری برای تغییرات اجتماعی بود
[ترجمه گوگل]کارگران برای شرایط بهتر، عامل اصلی تغییرات اجتماعی بودند

7. They hope his election will act as a catalyst for reform.
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که انتخابات وی به عنوان کاتالیزوری برای اصلاحات عمل کند
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند که انتخابات او به عنوان یک کاتالیزور برای اصلاحات عمل کند

8. The last step is to regenerate the catalyst.
[ترجمه ترگمان]آخرین مرحله، بازسازی کاتالیست می باشد
[ترجمه گوگل]آخرین مرحله بازسازی کاتالیزور است

9. Chlorine will act as a catalyst.
[ترجمه ترگمان]کلر به عنوان کاتالیزور عمل خواهد کرد
[ترجمه گوگل]کلر به عنوان یک کاتالیزور عمل خواهد کرد

10. The catalyst for this rebound in prices: large declines in stockpiles of the metal registered with New York Mercantile Exchange warehouses.
[ترجمه ترگمان]کاتالیزور برای این جهش در قیمت ها: کاهش زیاد در ذخایر فلز ثبت شده در انبار تبادل تجاری نیویورک
[ترجمه گوگل]کاتالیزور برای این افزایش در قیمت ها، کاهش زیادی در ذخایر فلزی ثبت شده در بورس اوراق بهادار بورس نیویورک

11. Lewis is looking for a catalyst to recapture some of its original vigour and purpose.
[ترجمه ترگمان]لوییس به دنبال یک کاتالیزور برای تسخیر مجدد برخی از انرژی و هدف اصلی خود است
[ترجمه گوگل]لوئیس به دنبال یک کاتالیزور برای گرفتن برخی از قدرت و هدف اصلی خود است

12. The catalyst for her new ensemble was undoubtedly her 1987 marriage to her fellow troubadour Mr David Stewart.
[ترجمه ترگمان]این گروه برای گروه جدیدش بدون شک ازدواج ۱۹۸۷ او با fellow آقای دیوید استوارت بود
[ترجمه گوگل]کاتالیزور گروه جدید او، بدون شک، ازدواج سال 1987 با همکارانش، آقای دیوید استوارت بود

13. A catalyst facilitates a chemical process without being used up or changed itself.
[ترجمه ترگمان]یک کاتالیزور یک فرآیند شیمیایی را بدون استفاده یا تغییر خودش تسهیل می کند
[ترجمه گوگل]کاتالیزور یک فرآیند شیمیایی را بدون استفاده از خود و یا تغییر خود را آسان می کند

14. Gaia as a catalyst for scientific enquiry.
[ترجمه ترگمان]گایا به عنوان کاتالیزوری برای تحقیق علمی
[ترجمه گوگل]گایا به عنوان یک کاتالیزور برای تحقیق علمی

15. John was a catalyst who gave them the exposure.
[ترجمه ترگمان]جان یک سازمان دهنده بود که نوردهی را به آن ها داد
[ترجمه گوگل]جان کاتالیستی بود که به آنها مواجه شد

پیشنهاد کاربران

واکنش افزا ، واکنش آسانگر ، واکنش شتابنده ، واکنش تسریعگر

عامل، به وجود آورنده

تسریع کننده
شتاب دهنده

تسهیلگر

عامل شتاب بخش ( فرد/چیزی )
sُb/sth act as a catalystُُ

رویداد آفرین:عاملی که باعث تغییر یا وقوع رویداد مهمی شود

کاتالیزگر - کاتالیزور

جلو برنده

Of a person

Something or someone that causes an important change or event to happen


وسیله/نیرو/عامل با نفوذ - مهم
محرک - مشوق


تسهیل کننده

کاتالیزگر
noun
[count]
1 technical : a substance that causes a chemical reaction to happen more quickly
2 : a person or event that quickly causes change or action
The bombing attack was the catalyst for wa◀️r.
◀️She was proud to be a catalyst for reform in the government.


کلمات دیگر: