کلمه جو
صفحه اصلی

sensor


معنی : حساس، حسی، ضبط کننده، عضو حسی
معانی دیگر : (دستگاه های پزشکی و علمی) دریافتگر، سوهشگر، حسگر، گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی

انگلیسی به فارسی

حساس، حسی، گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی، ضبط کننده


سنسور، حسی، حساس، ضبط کننده، عضو حسی


انگلیسی به انگلیسی

• device that responds to physical stimuli; bodily organ that receives sensory stimuli, sensory organ
a sensor is an instrument which reacts to certain physical conditions or impressions such as heat or light, and which is used to provide information.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] حسگر
[عمران و معماری] سنسور - حساسه
[برق و الکترونیک] حسگر قطعه ای که تغییر کمیت فیزیکی یا شیمیایی را حس می کند و خروجی الکتریکی ایجاد می کند مانند پاسخی که به تحریکهای فیزیکی معینی مانند نور، صدا، گرما، فشار، سرعت جریان مایع، میدان مغناطیسی یا بسامد رادیویی داده می شود . همچنین ممکن است از آن در حس کردن وجود بخار شیمیایی استفاده شود . سلول نوری، ترانزیستور نوری، سنجه ی تنش و ترمیستور نمونه هایی از حسگرها هستند . حسگر می تواند تراگردان پیزوالکتریک نیز باشد. - حسگر
[زمین شناسی] سنجنده، حسگر - ابزاری برای سیستم های تصویر برداری غیر عکاسی به کار برده می شود یا بر اصول کشف تشعشعاتی است که از سطح زمین منعکس یا ساطع می گردد و یا ممکن است هر دو مورد با هم باشند. این سنسورها قادرند این انعکاسات را دریافت کنند، این سنجنده ها از ناحیه ماورای بنفش تا میکروویو عمل می نمایند. سنسورهای حرارتی می توانند در شرایط شب و روز کار برداشت را داشته باشند. این سنجنده ها برای اندازه گیری کمیت های فیزیکی قسمتی از سطح زمین یا مسیری از اتمسفر که در میدان دید دستگاه قرار می گیرد، به کار برده می شود -
[صنعت] حس گر، حس کننده، سنسور
[ریاضیات] حس کننده، اندازه گیر سمتی، حساسه
[خاک شناسی] سنجش گر
[پلیمر] حسگر، عنصر حساس
[آب و خاک] سنجنده، حسگر

مترادف و متضاد

حساس (اسم)
sensor

حسی (اسم)
sensor

ضبط کننده (اسم)
recorder, sensor

عضو حسی (اسم)
sensor

جملات نمونه

1. The security device has a heat sensor which detects the presence of people and animals.
[ترجمه ترگمان]دستگاه امنیتی یک حسگر گرمایی دارد که حضور مردم و حیوانات را تشخیص می دهد
[ترجمه گوگل]دستگاه امنیتی دارای یک سنسور حرارتی است که حضور مردم و حیوانات را تشخیص می دهد

2. The gauge relies upon a sensor in the tank to relay the fuel level.
[ترجمه ترگمان]اندازه گیری برای رله سطح سوخت به یک سنسور در مخزن تکیه دارد
[ترجمه گوگل]این سنسور به یک سنسور در مخزن برای تکیه بر سطح سوخت متکی است

3. A sensor channels the light signal along an optical fibre.
[ترجمه ترگمان]یک سنسور، سیگنال نور را در امتداد یک فیبر نوری هدایت می کند
[ترجمه گوگل]سنسور سیگنال نور را در امتداد یک فیبر نوری کانال می کند

4. This is detected with a special sensor in the exhaust manifold.
[ترجمه ترگمان]این مساله با یک سنسور خاص در منیفولد اگزوز ردیابی می شود
[ترجمه گوگل]این با یک سنسور ویژه در منیفولد اگزوز شناسایی شده است

5. You can get separate sensors to wire up to an existing exterior light or you can buy security lights with a built-in sensor.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید از سنسورهای جداگانه استفاده کنید تا به یک نور خارجی موجود وصل شوید و یا می توانید با یک سنسور توکار نور را بخرید
[ترجمه گوگل]شما می توانید سنسورهای جداگانه برای اتصال به نور خارجی موجود بگیرید یا می توانید از یک سنسور ساخته شده در یک چراغ امنیتی استفاده کنید

6. Any movement detected by the sensor is signalled to the electronic switching circuit which automatically turns on the lights.
[ترجمه ترگمان]هر حرکتی که توسط سنسور تشخیص داده می شود به مدار سوئیچینگ الکترونیکی که به طور خودکار چراغ ها را روشن می کند، اشاره می شود
[ترجمه گوگل]هر حرکتی که توسط سنسور تشخیص داده شده به مدار الکترونیکی سوئیچینگ سیگنال داده می شود که به طور خودکار چراغ ها را روشن می کند

7. The digital makeup of the sensor means it is sturdy and fast, yet simple and cheap to produce.
[ترجمه ترگمان]آرایش دیجیتال حسگر به این معنی است که آن محکم و سریع است، با این حال ساده و ارزان است
[ترجمه گوگل]آرایش دیجیتال سنسور به این معنی است که محکم و سریع است، اما ساده و ارزان برای تولید

8. The device is based around a humidity sensor.
[ترجمه ترگمان]دستگاه در اطراف یک حسگر رطوبت قرار دارد
[ترجمه گوگل]این دستگاه در اطراف سنسور رطوبت قرار دارد

9. Perhaps the guy has a heat sensor where his tonsure should be.
[ترجمه ترگمان]شاید این فرد یک حسگر گرمایی داشته باشد که قسمت بالای سرش باید باشد
[ترجمه گوگل]شاید این پسر دارای سنسور حرارتی باشد که باید اصلاح شود

10. The sensor uses an infrared beam to "read" a vehicle's exhaust emissions as it drives past.
[ترجمه ترگمان]سنسور از یک پرتوی مادون قرمز برای \"خواندن\" گازهای اگزوز وسیله نقلیه استفاده می کند همان طور که گذشته می راند
[ترجمه گوگل]سنسور از یک پرتو مادون قرمز برای خواندن یک انتشار اگزوز وسیله نقلیه استفاده می کند

11. Such techniques show promise also for compressing complex sensor data during conventional processing.
[ترجمه ترگمان]چنین تکنیک هایی نیز برای فشرده سازی اطلاعات سنسور پیچیده در طول پردازش متعارف، نوید می دهند
[ترجمه گوگل]چنین تکنیک ها همچنین وعده برای فشرده سازی اطلاعات سنسورهای پیچیده در طول پردازش معمول را نشان می دهد

12. Sensor technology will allow clothes to monitor health.
[ترجمه ترگمان]تکنولوژی سنسور به لباس ها اجازه نظارت بر سلامت را می دهد
[ترجمه گوگل]فن آوری سنسور اجازه می دهد که لباس ها را برای نظارت بر سلامتی به کار گیرند

13. Another sensor, a sonar-like apparatus, uses echolocation to detect both distant pressure disturbances and changes of flow patterns nearby.
[ترجمه ترگمان]یک سنسور دیگر، یک دستگاه ردیاب صوتی - مانند، از مکانیابی صوتی برای تشخیص اختلال فشار دور و تغییرات الگوهای جریان در آن نزدیکی استفاده می کند
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از سنسور، یک دستگاه سونار مانند، استفاده از echolocation برای تشخیص هر دو اختلالات فشار از راه دور و تغییرات الگوهای جریان در نزدیکی

14. The vibration sensor is used to detect movement of the vehicle.
[ترجمه ترگمان]سنسور ارتعاش برای تشخیص حرکت خودرو به کار می رود
[ترجمه گوگل]سنسور ارتعاش برای تشخیص حرکت وسیله نقلیه استفاده می شود

دانشنامه عمومی

سهشگر (سُهِشگَر)، دریابشگر، دریافتگر.


پیشنهاد کاربران

حسگر

Sensor people=انسان حساس، احساسی

دستگاه گیرنده که اطلاعات را ثبت می کند.


کلمات دیگر: