کلمه جو
صفحه اصلی

requirement


معنی : الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست
معانی دیگر : بایستگی، (جمع) شرایط، پیش نیازها، مقتضیات، لازم

انگلیسی به فارسی

دربایست، نیازمندی، تقاضا، احتیاج، الزام، نیاز،ایجاب، التزام


نیاز، لازم، مقرره


مورد نیاز، نیاز، الزام، نیازمندی، احتیاج، تقاضا، التزام، مقرره، ایجاب، دربایست


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that is absolutely needed; necessity.
مترادف: desideratum, need, requisite
مشابه: condition, demand, imperative, indispensable, necessity, postulate

- Water is a requirement for all living things.
[ترجمه rasol] آب برای زندگی همه موجودات نیاز است
[ترجمه فیضی] همه موجودات زنده به آب نیاز دارند.
[ترجمه ترگمان] آب نیاز به همه چیزهای زنده است
[ترجمه گوگل] آب مورد نیاز برای تمام موجودات زنده است
- My only requirement is a bed to sleep on.
[ترجمه Farzad] تنها نیاز من یک تخت خواب است که روی ان بخوابم
[ترجمه ترگمان] تنها نیاز من بستری برای خوابیدن است
[ترجمه گوگل] تنها نیاز من یک تخت خواب است

(2) تعریف: something that is demanded of one.
مترادف: demand, exigency
مشابه: duty, prerequisite

- Computer expertise is one of the requirements of the job.
[ترجمه علی] مهارت در کامپیوتر یکی از الزامات این شغل است.
[ترجمه علی] خبرگی در کامپبوتر یکی از الزامات این شغل است
[ترجمه ترگمان] تخصص کامپیوتر یکی از الزامات کار است
[ترجمه گوگل] تخصص کامپیوتر یکی از الزامات کار است
- Passing physical education is a requirement for graduation.
[ترجمه علی] فارغ التحصیلی مستلزم گذراندن آموزش تربیت بدنی است.
[ترجمه ترگمان] عبور از تحصیلات فیزیکی یک الزام برای فارغ التحصیلی است
[ترجمه گوگل] گذراندن تربیت بدنی ضروری برای فارغ التحصیلی است

• something that is demanded; necessity, something that is needed
a requirement is something that you must have or do in order to do what you want.
your requirements are the things that you need.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] نیاز، احتیاج
[صنعت] نیازمندی، نیاز، احتیاج
[حقوق] نیاز، الزام، شرط مقرر، لازمه، اقتضاء
[ریاضیات] مورد نیاز، شرط، ایجاب، الزام، نیازمندی، اقتضا، لزوم، احتیاج، لازم، موازین، مقررات، شرایط لازم

مترادف و متضاد

necessity


الزام (اسم)
commitment, tie, requirement, committal

تقاضا (اسم)
suit, solicitation, request, demand, plea, requisition, importance, requirement, postulate, prayer, rogation

نیاز (اسم)
demand, want, requirement, need, necessity

ایجاب (اسم)
exigency, requirement, need

نیازمندی (اسم)
requirement, need, necessity, indigence

احتیاج (اسم)
lack, requirement, need, necessity, penury, requisite

التزام (اسم)
obligation, requirement, recognizance

مقرره (اسم)
regulation, requirement

دربایست (اسم)
requirement

Synonyms: claim, compulsion, concern, condition, demand, desideratum, element, engrossment, essential, exaction, exigency, extremity, fulfillment, fundamental, imperative, lack, must, need, obligation, obsession, pinch, precondition, preliminary, preoccupation, prepossession, prerequisite, prescription, provision, proviso, qualification, requisite, specification, stipulation, stress, terms, urgency, vital part, want


necessity, want


Synonyms: claim, compulsion, concern, condition, demand, desideratum, element, engrossment, essential, exaction, exigency, extremity, fulfillment, fundamental, imperative, lack, must, need, obligation, obsession, pinch, precondition, preliminary, preoccupation, prepossession, prerequisite, prescription, provision, proviso, qualification, sine qua non, specification, stipulation, terms, urgency, vital part


Antonyms: desire, option, wish


جملات نمونه

1. There's no absolute requirement to disclose your age.
[ترجمه ترگمان]هیچ الزام مطلقی برای فاش کردن سن شما وجود ندارد
[ترجمه گوگل]نیازی مطلق برای افشای سن شما وجود ندارد

2. Our immediate requirement is extra staff.
[ترجمه علی] نیاز فوری ما پرسنل بیشتر است
[ترجمه مانی] الزامات فوری ما پرسنل اضافی است.
[ترجمه ترگمان]نیاز فوری ما پرسنل اضافی است
[ترجمه گوگل]نیاز فوری ما کارکنان اضافی است

3. There is a residency requirement for obtaining citizenship.
[ترجمه ترگمان]یک الزام اقامت برای گرفتن شهروندی وجود دارد
[ترجمه گوگل]شرایط اقامت برای دریافت شهروندی وجود دارد

4. What is the minimum entrance requirement for this course?
[ترجمه علی] حداقل نیاز برای ورودبه این دوره درسی چیست
[ترجمه ترگمان]حداقل نیاز ورودی برای این درس چیست؟
[ترجمه گوگل]حداقل مورد نیاز ورودی برای این دوره چیست؟

5. A second-class honours degree is the minimum requirement.
[ترجمه ترگمان]درجه احترام کلاس دوم حداقل الزامات است
[ترجمه گوگل]درجه دوم افتخار حداقل مورد نیاز است

6. The public sector borrowing requirement is expected to rise.
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که میزان وام گرفتن در بخش دولتی افزایش یابد
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که میزان بدهی بخش دولتی افزایش یابد

7. The requirement for work permits violates the spirit of the 1950 treaty.
[ترجمه ترگمان]الزام برای مجوزهای کار، روح پیمان ۱۹۵۰ را نقض می کند
[ترجمه گوگل]الزام مجوز کار، روحیه معاهده 1950 را نقض می کند

8. Potatoes can provide one-third of our daily requirement of vitamin C.
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی می تواند یک سوم نیاز روزانه ویتامین C را تامین کند
[ترجمه گوگل]سیب زمینی می تواند یک سوم از نیاز روزانه ما ویتامین C را فراهم کند

9. A good degree is a minimum requirement for many jobs.
[ترجمه ترگمان]درجه خوبی حداقل نیاز برای بسیاری از کارها است
[ترجمه گوگل]درجه خوب حداقل حداقل برای بسیاری از مشاغل است

10. Your requirement that she wait till next week is reasonable.
[ترجمه علی] خواست شما مبنی بر اینکه او تا هفته آینده صبر کند، معقول است
[ترجمه ترگمان]الزام شما این است که تا هفته آینده صبر کند، منطقی است
[ترجمه گوگل]الزامات شما که تا هفته آینده صبر می کند منطقی است

11. The minimum requirement for the post was a degree in engineering.
[ترجمه ترگمان]حداقل نیاز برای پست، درجه مهندسی بود
[ترجمه گوگل]حداقل مورد نیاز برای پست، مدرک مهندسی بود

12. The government estimates that its borrowing requirement this year could reach £150 billion, subject to a wide margin of error.
[ترجمه ترگمان]دولت برآورد می کند که میزان وام گرفتن در سال جاری می تواند به ۱۵۰ میلیارد پوند برسد که در معرض حاشیه وسیعی از خطا قرار دارد
[ترجمه گوگل]دولت برآورد می کند که میزان بدهی هایش در سال جاری می تواند به 150 میلیارد پوند برسد و در معرض خطای بزرگی است

13. English 4 is a requirement for English majors.
[ترجمه ترگمان]۴ انگلیسی یک الزام برای بازی های اصلی است
[ترجمه گوگل]انگلیسی 4 مورد نیاز برای رشته های انگلیسی است

14. The only requirement regarding the software itself is that each file should contain a module header.
[ترجمه ترگمان]تنها شرط مربوط به خود نرم افزار این است که هر فایل باید حاوی یک سرفصل ماژول باشد
[ترجمه گوگل]تنها نیازمندی در مورد نرم افزار به این معنی است که هر پرونده باید شامل هدر ماژول باشد

Production is not sufficient to satisfy people's requirements for drugs.

تولید برای رفع نیاز مردم به دارو کافی نیست.


the requirements for college entrance

شرایط (پیش‌نیازهای) ورود به دانشگاه


پیشنهاد کاربران

لازم

مورد نیاز

ضروریت

نیاز، نیازمندی، الزام

شرط

درخواست

ضرورت

چیزی که حتماً مورد نیاز است

دادخواست

شرط لازم

Necessity, need, demand

پیش نیاز
sociology requirement = پیش نیاز جامعه شناسی

الزامی .
A request is asking for something which is wanted but not necessarily needed. A requirement is something that is necessary.

خواسته


کلمات دیگر: