کلمه جو
صفحه اصلی

foam


معنی : کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن
معانی دیگر : کف (روی آب و شیر جوشیده و غیره)، ابری، اسفنجی، کف دار کردن، کف به دهان آوردن، هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (دهان انسان و حیوان)، (قدیمی - شاعرانه) دریا، ابر (حمام)، لاستیک حباب دار

انگلیسی به فارسی

کف، جوش‌وخروش، حباب‌های ریز، کف کردن، کف به دهان آوردن


فوم، کف، حباب، سرجوش، جوش وخروش، حباب های ریز، کف کردن، کف بدهان اوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a usu. whitish mass of small bubbles that forms on the surface of a liquid after agitation, fermentation, or the like; froth.
مترادف: froth, spume
مشابه: bubbles, lather, scum, soapsuds, suds

- Foam washed up onto the beach.
[ترجمه ترگمان] فوم در ساحل شسته شده بود
[ترجمه گوگل] فوم به سمت ساحل بریزید

(2) تعریف: frothy sweat on the skin of a horse or other animal, or frothy saliva at the mouth, esp. after vigorous exercise or as a symptom of rabies.
مترادف: froth, lather
مشابه: drool, perspiration, saliva, spit, spittle, sweat

- The exhausted horse was covered with foam.
[ترجمه ترگمان] اسب خسته و فرسوده از کف پوشیده شده بود
[ترجمه گوگل] اسب خسته با کف پوش پوشیده شده بود
- When we saw the foam around the wild dog's mouth, we feared rabies and called the police.
[ترجمه ترگمان] وقتی کف دهانه سگ وحشی را دیدیم، از هاری می ترسید و پلیس را خبر کردیم
[ترجمه گوگل] وقتی فوم را در اطراف دهان وحشی مشاهده کردیم، ما از هاری ها هراس داشتیم و پلیس را صدا می زدیم

(3) تعریف: a thick, long-lasting froth produced by chemical means, such as shaving cream or certain fire-extinguishing agents.
مشابه: froth

- He smoothed the foam carefully over his face and took up the razor.
[ترجمه ترگمان] با دقت کف را صاف کرد و تیغ را برداشت
[ترجمه گوگل] او فوم را به دقت بر روی صورتش مالش داد و بر روی تی شرت گذاشت

(4) تعریف: a lightweight, bulky material with many small airholes, used esp. in packaging or as insulation; Styrofoam.
مشابه: packing, Styrofoam

- The cups made of foam hold in heat better than the paper cups, but they're not biodegradable.
[ترجمه ترگمان] فنجان ها از فوم در گرما بهتر از فنجان ها دارند، اما زیست تخریب پذیر نیستند
[ترجمه گوگل] فنج های ساخته شده از فوم در دمای بالاتر از فنجان کاغذ نگهداری می شود، اما آنها قابل تجزیه نیستند

(5) تعریف: used as a short form of "foam rubber."

- I prefer feather pillows to pillows filled with foam.
[ترجمه ترگمان] من بالش پر از پر از کف رو ترجیح میدم
[ترجمه گوگل] من بالش های پر برای بالش های پر از فوم را ترجیح می دهم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: foams, foaming, foamed
مشتقات: foamlike (adj.), foamingly (adv.)
• : تعریف: to form or produce foam; froth.
مشابه: lather, mantle

- The roaring current foamed about the rocks.
[ترجمه ترگمان] جریان آب در کف سنگ ها به جوش آمده بود
[ترجمه گوگل] جریان رطوبت در مورد سنگ ها فوم است
- The dog was foaming at the mouth.
[ترجمه ترگمان] سگ در دهان کف می زد
[ترجمه گوگل] سگ در دهان فوم بود

• light frothy mass of bubbles; spongy material (used in upholstery)
froth, produce or form a light frothy mass of bubbles; cause to foam
foam consists of a mass of small bubbles. it is formed when air and a liquid are mixed together violently.
foam also refers to a substance that consists of a mass of very small bubbles. it is formed into a chemical so that it is suitable to be used for a particular purpose.
foam or foam rubber is soft rubber full of small holes which is used, for example, to make mattresses and cushions.
if a liquid is foaming, it has lots of small bubbles in it or on its surface.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] 1- کف (روى آب و شیر جوشیده و غیره ) 2- هرچیز کف مانند: عرق بدن اسب، کف (دهان انسان و حیوان ) 3- دریا 4- ابر (حمام )، اسفنج، لاستیک حباب دار 5-ابرى، اسفنجی 6- کف کردن، کف دار کردن، کف به دهان آوردن
[عمران و معماری] اسفنج
[صنایع غذایی] کف : حبابهای گاز در داخل مایع که به صورت لایه ای اسفنجی شکل در آمده باشد.
[مهندسی گاز] کف، کف بودن
[نساجی] کف - اسفنج - ابر - کف کرئن
[ریاضیات] کف آتش نشانی، کف، اسفنج
[پلیمر] اسفنج، ابر، کف

مترادف و متضاد

Antonyms: become flat


کف (اسم)
bottom, froth, bed, apron, floor, foam, slag, scum, blubber, deck, silt, offal, spume, insole, skim, scoria

حباب (اسم)
globe, foam, blubber, blob, bubble

سرجوش (اسم)
foam, scum

جوش وخروش (اسم)
foam, tempest

حباب های ریز (اسم)
foam

کف کردن (فعل)
froth, foam, spume

کف بدهان اوردن (فعل)
foam, lather

bubbles formed from a liquid


Synonyms: cream, fluff, froth, head, lather, scum, spray, spume, suds, surf, yeast


become bubbly


Synonyms: aerate, boil, burble, effervesce, ferment, fizz, froth, gurgle, hiss, lather, seethe, simmer, sparkle


جملات نمونه

1. foam mattress
تشک ابری

2. foam at the mouth
کف کردن دهان

3. a line of white foam where the waves broke on the beach
خطی از کف سفید در آنجایی که امواج به ساحل می خوردند

4. after the storm, the sea was covered with foam
پس از توفان دریا از کف پوشیده شده بود.

5. The burning foam generates such heat that other items in the room can ignite spontaneously.
[ترجمه ترگمان]کف سوزاندن چنان گرمایی تولید می کند که اقلام دیگری در اتاق به طور خود شعله ور می شوند
[ترجمه گوگل]فوم سوختن چنین گرمای تولید می کند که موارد دیگر در اتاق می تواند خود به خود جوش باشد

6. We see foam on water with a lot of soap in it.
[ترجمه ترگمان]ما کف را با آب زیادی در آن می بینیم
[ترجمه گوگل]ما فوم را در آب با مقدار زیادی صابون در آن می بینیم

7. She scraped the foam off her coffee.
[ترجمه ترگمان]او قهوه اش را از روی قهوه اش بیرون کشید
[ترجمه گوگل]او فوم را از قهوه اش پاک کرد

8. The breaking waves left the beach covered with foam.
[ترجمه ترگمان]امواج شکسته ساحل را از کف دریا بیرون کشیدند
[ترجمه گوگل]امواج شکستن ساحل تحت پوشش فوم قرار گرفته است

9. The shoulder straps are padded with foam.
[ترجمه ترگمان]تسمه شانه ام از کف پوشیده شده
[ترجمه گوگل]تسمه شانه ها با فوم پوشیده شده است

10. The glass of beer was mostly foam.
[ترجمه ترگمان]لیوان آبجو بیشتر کف اتاق بود
[ترجمه گوگل]شیشه ای از آبجو بیشتر فوم بود

11. Foam is injected into the walls where it expands and provides insulation.
[ترجمه ترگمان]فوم به دیوارها تزریق می شود که در آن انبساط و عایق بندی ایجاد می شود
[ترجمه گوگل]فوم به دیواره ها تزریق می شود که در آن گسترش می یابد و عایق را فراهم می کند

12. The sea was flecked with foam.
[ترجمه ترگمان]آب از کف دریا سرازیر شده بود
[ترجمه گوگل]دریا فوم بود

13. The goblet was mantling with foam.
[ترجمه ترگمان]جام پر از کف شده بود
[ترجمه گوگل]جام حذفی با فوم مشتعل بود

14. The fire extinguisher directs foam onto the fire.
[ترجمه ترگمان]کپسول آتش نشانی فوم را به سمت آتش هدایت می کند
[ترجمه گوگل]آتش نشانی فوم را بر روی آتش هدایت می کند

15. The breaking waves had edges of foam.
[ترجمه ترگمان]امواج شکسته از کف کف به گوش می رسید
[ترجمه گوگل]امواج شکستن دارای لبه های کف بود

After the storm, the sea was covered with foam.

پس از توفان دریا از کف پوشیده شده بود.


foam mattress

تشک ابری


Boiling milk foams.

شیر جوشان کف می‌کند.


a glass of foaming beer

یک لیوان آبجو پرکف


He was foaming at the mouth with anger.

از شدت خشم دهانش کف کرده بود.


اصطلاحات

foam at the mouth

کف کردن دهان


پیشنهاد کاربران

فوم
noun
[noncount]
1 : a mass of small bubbles that are formed in or on a liquid
🔵As I poured the beer, foam bubbled up in the glass

2 : a substance that is like a thick liquid made of many small bubbles
🔵The fire extinguisher is filled with foam
🔵a can of shaving foam

3 : a soft material that is used to make many products : foam rubber — often used before another noun
🔵a foam mattress/pillow


verb
[no obj] :
to produce foam
🔵The soda foamed in the glass.
🔵The mixture will bubble and foam when you add the yeast.

You're gonna need a trimmer, a razor and some shaving foam or cream

فوم

سلّول های فوم ( Foam cells )

کَفیدن.

foam rolling

foam ( شیمی )
واژه مصوب: کف
تعریف: پراکنه ای از حباب های گاز در یک مایع که دست کم یکی از ابعاد آن در حد و اندازۀ کلوئیدی است


کلمات دیگر: