کلمه جو
صفحه اصلی

consistency


معنی : توافق، استحکام، ثبات، درجه غلظت، پیگیری
معانی دیگر : (استدلال و غیره) انسجام، رابطه ی منطقی، توافق و تناسب (اجزا با یکدیگر)، هندام، همخوانی، هماهنگی، سازگاری، همسازی، ثبات رای، انطباق، همجوری، (ضد و نقیض نبودن) یکنواختی، بی تناقضی، غلظت، درجه ی غلظت، چگالی، دوسناکی، همنواختی، قوام، ناروانی، لزجت، (ساختمان - مکانیک) همپایی (consistence هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

(کار، رفتار، استدلال) ثبات، دوام، تداوم، استقامت، پایداری


انسجام، استحکام، یکدستی، یکپارچگی، همسازی، سازگاری


(مایعات) غلظت، قوام، سفتی


ثبات، استحکام، توافق، پیگیری، درجه غلظت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: consistencies
(1) تعریف: agreement or compatibility between or among constituent elements.
متضاد: inconsistency
مشابه: accord, coherence

- a consistency of line in her designs
[ترجمه Arian] در طراحی هایش ثبتاتی از خط وجود داشت
[ترجمه ترگمان] در طراحی های او یک خط ثابت بود،
[ترجمه گوگل] یک قاعده خط در طرح های او

(2) تعریف: the degree of thickness, density, or viscosity.
مشابه: substance

- The consistency of this pudding is not thick enough.
[ترجمه بهروز مددی] غلظت این پودینگ به اندازه‎ی کافی نیست.
[ترجمه مینا] چگالی این پودینگ به اندازه کافی غلیظ نیست
[ترجمه ترگمان] استحکام این پودینگ به اندازه کافی ضخیم نیست
[ترجمه گوگل] سازگاری این پودینگ به اندازه کافی ضخیم نیست

(3) تعریف: agreement or compatibility between or among acts or occurrences that follow one another in succession.
متضاد: inconsistency

- consistency in the development of a theory
[ترجمه بهروز مددی] وجود انسجام در بسط و توسعه یک نظریه
[ترجمه ترگمان] ثبات در توسعه یک نظریه
[ترجمه گوگل] سازگاری در توسعه یک نظریه

• material coherence, firmness; persistence, steadfastness
consistency is the condition of being consistent.
the consistency of a substance is its thickness, smoothness, and so on.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] ثبات رویه
[خودرو] قوام، غلظت
[شیمی] همنواختی، غلظت، درجه ى غلظت، چگالی، دوسناکی، قوام، ناروانی، لزجت، (ساختمان مکانیک ) همپایی (consistence هم می گویند)
[عمران و معماری] ثبات - روانی
[مهندسی گاز] ثبات، استحکام، درجه غلظت
[زمین شناسی] پایداری داشتن تعادل یک سازه یا توده سنگی در مکان خود
[صنعت] پایایی، سازگاری، توافق - پایایی عبارتست از تفاوت در نوسانات اندازه گیری ها در طول زمان که می توان به آن به عنوان تکرارپذیری در طول زمان هم نگریست.
[نساجی] سازگاری
[ریاضیات] سازگاری
[آمار] سازگاری
[آب و خاک] پایداری

مترادف و متضاد

thickness


توافق (اسم)
analogy, accord, coincidence, accordance, adaptation, conformation, agreement, compromise, settlement, understanding, concurrence, conciliation, concord, adhesion, consistency, commensurability, keeping, consistence, rapport

استحکام (اسم)
resistance, strength, substance, backbone, rigidity, stability, fortification, solidity, stableness, consistency, solidification, consistence, formidability, grit, granite, staying power

ثبات (اسم)
bookkeeper, constancy, recorder, fortitude, stability, stableness, poise, register, consistency, cataloger, cataloguer, fixity, consistence, immutability, grit, indelibility, permanency

درجه غلظت (اسم)
consistency, consistence

پیگیری (اسم)
consistency

Synonyms: bendability, bendableness, compactness, density, elasticity, fabric, firmness, flexibility, frangibility, hardness, limberness, moldability, organization, plasticity, pliability, softness, solidity, suppleness, texture, viscidity, viscosity, viscousness


constancy, regularity


Synonyms: accord, agreement, apposition, appropriateness, aptness, coherence, cohesion, compatibility, concord, concurrence, conformability, congruity, consonance, correspondence, evenness, fitness, harmony, homogeneity, invariability, likeness, proportion, similarity, stability, steadfastness, steadiness, suitability, symmetry, uniformity, union, unity


Antonyms: erraticism, incongruity, inconsistency, inconstancy, irregularity, variation


جملات نمونه

His arguments lacked consistency.

بحث‌های او پیوستگی منطقی نداشت.


1. his arguments lacked consistency
بحث های او پیوستگی منطقی نداشت.

2. the need for consistency and continuity in government policy
نیاز به هماهنگی و تداوم در سیاست دولت

3. boil the grape juice to the consistency of syrup
آب انگور را آنقدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد.

4. he followed his own advice with consistency
او از معتقدات خودش با ثبات رای پیروی می کرد.

5. His views lack consistency: one day he's a conservative, the next he's a liberal.
[ترجمه مسیح پویا] نگرش های او فاقد بهم - پیوستگی منطقی است:یک روز محافظه کار است، فردای همان روز لیبرال.
[ترجمه مینا] نگر شهای او انسجام ندارند یک روز محافظه کار و روز بعد آزادی خواه است
[ترجمه ترگمان]دیدگاه او سازگاری ندارد: یک روز او یک محافظه کار است، بعد یک لیبرال است
[ترجمه گوگل]دیدگاه های او یک روز یکپارچه نیست؛ او محافظه کار است، بعد او یک لیبرال است

6. He scores goals with remark-able consistency.
[ترجمه ترگمان]او به ثبات و ثبات اشاره می کند
[ترجمه گوگل]او اهداف را با قاطعیت قابل قبول نمره می دهد

7. He has shown remarkable consistency in his exam results.
[ترجمه ترگمان]او ثبات قابل توجهی در نتایج امتحان خود نشان داده است
[ترجمه گوگل]او در نتایج امتحانش قوت قابل توجهی نشان داده است

8. Consumer groups are demanding greater consistency in the labelling of food products.
[ترجمه ترگمان]گروه های مصرف کننده نیاز به سازگاری بیشتر در برچسب زدن محصولات غذایی دارند
[ترجمه گوگل]گروه های مصرف کننده خواستار انطباق بیشتر در برچسب زدن محصولات غذایی هستند

9. She loved the creamy consistency of fresh paint.
[ترجمه ترگمان]رنگ کرم رنگ را دوست داشت
[ترجمه گوگل]او قهوه رنگ تازه را دوست داشت

10. Mix flour and liquid to the right consistency.
[ترجمه ترگمان]آرد و مایع مخلوط شده را به استحکام مناسب مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]آرد و مایع را به قوام راست مخلوط کنید

11. Beat the ingredients together to a creamy consistency.
[ترجمه ترگمان]مواد را با هم بزنید تا استحکام کرم داشته باشید
[ترجمه گوگل]مواد تشکیل دهنده را به یک قوام کرم تبدیل کنید

12. Beat the eggs up to a frothy consistency.
[ترجمه ترگمان]تخم مرغ ها را با یک سازگاری frothy خرد کنید
[ترجمه گوگل]تخم مرغ را تا یک قوسی ضخیم بچینید

13. It's important to show some consistency in your work.
[ترجمه ترگمان]مهم است که در کارتان ثبات پیدا کنید
[ترجمه گوگل]مهم است که در کار خود نشان داده شود

14. Knead the dough to the right consistency.
[ترجمه ترگمان]خمیر را به استحکام مناسب وصل کنید
[ترجمه گوگل]خمیر را به قوام راستی خرد کنید

15. Consistency of performance depends on several factors.
[ترجمه ترگمان]ثبات عملکرد به چندین عامل بستگی دارد
[ترجمه گوگل]ثبات عملکرد بستگی به عوامل متعددی دارد

the need for consistency and continuity in government policy

نیاز به هماهنگی و تداوم در سیاست دولت


Boil the grape juice to the consistency of syrup.

آب انگور را آن‌قدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد.


پیشنهاد کاربران

سازگاری

پایایی

پایداری

انسجام


ثبات رویه

پشتکار

consistency ( noun ) = ثبات، یکپارچگی، انسجام، قوام، یکدستی/استقامت، استواری، استحکام/دوام، پایداری، تداوم، سازگاری، هماهنگی/غلظت، سفتی، مایه، روانی، سلیسی/

consistency rate = نرخ ثبات
weak consistency = سازگاری ضعیف
consistency index = شاخص سفتی یا تغییر شکل پذیری
consistency limit = حد سفتی
consistency concept = مفهوم ثبات رویه
overall consistency = هماهنگی کلی
consistency condition = شرایط سازگاری
consistency of concrete = روانی ( سلیسی، میزان سفتی ) بتن
a remarkable degree of consistency = درجه قابل توجهی از ثبات
the consistency of measurement techniques = ثبات شیوه های اندازه گیری

examples:
1 - The sauce has the consistency of melted butter.
این سس، درجه غلظت کره ذوب شده را دارد.
2 - Melt the chocolate to a pouring ( = easy to pour ) consistency.
شکلات را به شکل روانی ( = ریختن آسان ) ذوب کنید.
3 - She loved the creamy consistency of fresh paint.
او عاشق مایه کرمی رنگ تازه بود.
4 - They've won a few games this season but they lack consistency.
آنها در این فصل چند بازی برده اند اما استقامت کافی ندارند.
5 - It's important to show some consistency in your work.
بسیار مهم است که در کار خود ثبات داشته باشید.
6 - It had a consistency like that of thick glue.
مایه ای شبیه به چسب ضخیم داشت.
7 - The team’s success will depend on the consistency of its pitching.
موفقیت تیم بستگی به انسجام بازی دارد.

ثابت قدم بودن

consistency ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: قوام
تعریف: [علوم و فنّاوری غذا] میزان ناروانی و فشردگی بافت فراورده های غذایی مایع|||[مهندسی بسپار، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] خاصیتی نشانگر مقاومت ماده یا آمیزه در برابر شارش که ترکیبی از چند ویژگی قابل اندازه گیری مانند گران رَوی، نقطۀ تسلیم و روان وَردی است

ثابت قدمی


کلمات دیگر: