کلمه جو
صفحه اصلی

energy


معنی : توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس
معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه، ورزه، (انسان) نیرو، توان، توانمندی (معمولا جمع)، (نفت و اتم و هر چیز که از آن انرژی تولید شود) سوخت، توانساز، (در اصل) قدرت بیان، گویایی

انگلیسی به فارسی

کارمایه، زور، نیرو، قوه فعلیه، توانایی، انرژی


انرژی، نیرو، کارمایه، توانایی، زور، قوه فعلیه، حس


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: energies
(1) تعریف: the power or capacity for activity.
مترادف: force, might, power
متضاد: inertia
مشابه: activity, dynamism, efficacy, potency, potentiality, puissance, strength

- After a few days, the food and rest gave the soldier enough energy to get out of bed.
[ترجمه ترگمان] پس از چند روز، غذا و بقیه به اندازه کافی انرژی به سرباز داد تا از رختخواب بیرون بیاید
[ترجمه گوگل] پس از چند روز، غذا و استراحت سرباز به اندازه کافی انرژی برای از خواب بیدار شد

(2) تعریف: a sufficient amount of such power.
مترادف: force, go, steam, vigor
مشابه: drive, effort, moxie, stamina, vitality

- He hardly had energy to finish the job.
[ترجمه ترگمان] به سختی می توانست کار را تمام کند
[ترجمه گوگل] او به سختی توانست کار را تمام کند

(3) تعریف: vigor; liveliness; vitality.
مترادف: �lan, brio, pep, verve, vigor, vim, vitality, zing, zip
متضاد: fatigue, lethargy
مشابه: action, activity, animation, blood, bounce, emphasis, life, liveliness, sap, spirit, vivacity

- He spoke with energy on the subject of boat building.
[ترجمه ترگمان] او با انرژی روی موضوع ساختمان قایق صحبت می کرد
[ترجمه گوگل] او با موضوع انرژی قایقرانی صحبت کرد

(4) تعریف: power or heat from sources such as the sun, wind, petroleum, natural gas, or coal that can be put to use by humans.
مشابه: power

- Plants use the energy of the sun to grow.
[ترجمه ترگمان] گیاهان از انرژی خورشید برای رشد استفاده می کنند
[ترجمه گوگل] گیاهان از انرژی خورشید برای رشد استفاده می کنند
- Wind is a source of energy.
[ترجمه ترگمان] باد یک منبع انرژی است
[ترجمه گوگل] باد منبع انرژی است
- The cost of energy continues to rise.
[ترجمه ترگمان] هزینه انرژی همچنان رو به افزایش است
[ترجمه گوگل] هزینه انرژی همچنان افزایش می یابد

• power; vigor, liveliness, intensity
energy is the ability and willingness to be active, because you do not feel tired.
your energies are your effort and attention, which you direct towards a particular aim.
energy is also power obtained from sources such as electricity, coal, or water, that makes machines work or provides heat.

دیکشنری تخصصی

[خودرو] انرژی
[شیمی] انرژی
[عمران و معماری] انرژی - کار مایه - ورج
[برق و الکترونیک] انرژی توانایی انجام کار. انرژی از شکلی به شکلی دیگر منتقل می شود اما نمی توان آن را به وجود آورد یا از بین برد . واحدهای انرژی الکتریکی عبارت اند از وات- ثانیه،ژول، یا اجزای ژول . - انرژی
[بهداشت] انرژی
[ریاضیات] انرژی
[آب و خاک] انرژی

مترادف و متضاد

person’s spirit and vigor


توانایی (اسم)
strength, ability, capability, might, potency, energy, influence, authority, vim, puissance

نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

انرژی (اسم)
might, energy, zing, vigor, zip, vim

کارمایه (اسم)
energy

قوه فعلیه (اسم)
energy

حس (اسم)
energy, sense, feeling, sensation, presentiment

Synonyms: activity, animation, application, ardor, birr, dash, drive, effectiveness, efficacy, efficiency, élan, endurance, enterprise, exertion, fire, force, forcefulness, fortitude, get-up-and-go, go, hardihood, initiative, intensity, juice, life, liveliness, might, moxie, muscle, operativeness, pep, pizzazz, pluck, potency, power, puissance, punch, spirit, spontaneity, stamina, steam, strength, toughness, tuck, vehemence, verve, vim, virility, vitality, vivacity, zeal, zest, zing, zip


Antonyms: idleness, inactivity, laziness, lethargy, tiredness


generated power


Synonyms: application, burn, conductivity, current, dynamism, electricity, force, friction, gravity, heat, horsepower, juice, kilowatts, magnetism, potential, pressure, radioactivity, rays, reaction, response, service, steam, strength, voltage, wattage


جملات نمونه

1. energy resident in the atom
انرژی (کارمایه ی) موجود در اتم

2. atomic energy and its attendant dangers
انرژی اتمی و خطرهای همایند آن

3. his energy and cheerfulness infected the whole group
حرارت و شادی او به همه ی گروه سرایت کرد.

4. his energy flagged
انرژی او رو به کاهش گذاشت.

5. kinetic energy
کارمایه ی (انرژی) جنبشی

6. nuclear energy
انرژی اتمی،نیروی هسته ای

7. potential energy
انرژی پتانسیل،کارمایه ی تانشی

8. projectile energy
انرژی پیش پرتابی

9. radiant energy
انرژی پرتاوی

10. solar energy
انرژی خورشیدی

11. vital energy
انرژی زیستی

12. gradually his energy was spent
کم کم رمق او تحلیل رفت.

13. the sun's energy can also be stored
انرژی خورشید را هم می توان ذخیره کرد.

14. japan faced an energy shortage
ژاپن با کمبود مواد نفتی روبرو شده بود.

15. the time and energy i have expended in writing this book
زمان و نیرویی که صرف نگارش این کتاب کرده ام

16. to convert chemical energy into electricity
تبدیل کردن انرژی شیمیایی به نیروی برق

17. in order to conserve energy
به منظور پستایی کردن (صرفه جویی) انرژی

18. most of the earth's energy is from the sun
بیشتر انرژی کره ی زمین از خورشید است.

19. my reservoir of physical energy
ذخیره ی انرژی بدنی من

20. the conversion of chemical energy into electrical power
واگرد (تبدیل) انرژی شیمیایی به نیروی برق

21. the input of electrical energy
درونداد کارمایه ی برقی

22. the intangible constituents of energy
اجزای نامحسوس کارمایه

23. the mill derives its energy from the waterfall
آسیاب نیروی خود را از آبشار می گیرد.

24. the outward leak of energy from the sun
تراوش برون سوی انرژی از خورشید

25. the waste of youthfull energy
هدر دادن انرژی جوانی

26. a motor that converts electric energy into mechanical energy
موتوری که نیروی برق را به نیروی جنبشی تبدیل می کند

27. an artist with loads of energy
هنرمندی با یک عالمه انرژی

28. he was full of male energy
او مملو بود از شور و حرارت مردانه.

29. the industrial uses of atomic energy
مصارف صنعتی نیروی اتمی

30. too much walking depleted our energy
پیاده روی زیاد نیروی ما را تحلیل برد.

31. a great outlay of time and energy
صرف وقت و انرژی زیاد

32. the sun is our source of energy
خورشید منبع انرژی ما است.

33. abbas was a man of ambition and energy
عباس مردی بلندهمت و پویا بود.

34. the dam will harness the river's tremendous energy
آن سد نیروی عظیم رودخانه را مهار خواهد کرد.

35. the war sucked all of the country's energy
جنگ تمام انرژی کشور را تحلیل برد.

Most of the Earth's energy is from the Sun.

بیشتر انرژی کره‌ی زمین از خورشید است.


to apply all one's energies

همه‌ی توانایی‌های خود را به کار زدن


Japan faced an energy shortage.

ژاپن با کمبود مواد نفتی روبه‌رو شده بود.


پیشنهاد کاربران

energy ( فیزیک )
واژه مصوب: انرژی
تعریف: توانایی انجام کار|||متـ . کارمایه

انرژی

نیرو ، قدرت ، انرژی 🏹🏹
I didn't even have the energy to get out of bed
حتی انرژی نداشتم از تخت بیام بیرون
تجربی 89

انرژی زا

اگرچه واژه "کارمایه" را خودجوش ساخته و به کار کشیدم، با این همه، امروزه باید در راستای پاسداری از پیوند زبانی از گذشته تا هنوز، از واژه پارسی پهلوی "کوخشَگ" یا "کوشَگ" بهره جُست.
انرژی: کوخشَگ، کوشَگ
پُرانرژی: کوخشیشنیگ، کوشیشنیک
انرژی ( زیستی ) : اوشتانیه، توان زیستی

توانایی ـ زور ـ کارمایه ـ نیرو ـ انرژی ـ قوه فعلیه ـ حس

energy
زبان فارسی و انگلیسی هر دو ریشه در زبان مادر هندو اروپایی یا سَکایی نخستین دارند ، نخست واکافت واژه:
energy : en - erg - y
en : پیشوندی است به مینه ی : دَرون ، تو ، اَندر، اَندَرون که کوتاه شده ی اَندَر : اَن - دَر است ، در زبان پارسی این پیش وند کاربُرد دارد ولی زایا نیست یَنی از آن واژه های نو ساخته نمی شود ؛ واژه های شناخته شده در کارواژه های :اَنگیختن ، اَندوختَن ، اَنگاشتن، اَندودن ، اَنباشتن ، اَنباختن ( اَنبازیدن ) ، اَنداختن، اَنبوهیدن، اَنبوسیدن، . . .
erg : ستاک یا ریشه ای به مینه ی کار ، کُنِش که برابر با واژه ی " وَرز" است که در انگلیسی وات " و" اُفتاده ، ولی در واژه ی work این وات نیفتاده؛ از سویی همان واژه ی عِرق در عِرق ملی ست که بهتر است : اِرغ نوشته شود.
y : همان - ای در پارسی که پس وند نام ساز است مانند : مهربانی : مهر - بان - ای
اگر گَرته برداری کنیم : اَنوَرزی ، اَنَرزی یا برای آسانی گویش : اَنوَرز ، اَنورزه
از واژه ی نیرو هم می توان نو واژه ساخت چون نیرو از :
نیرو : نیر - او ؛ نیر کوتاه شده ی اَنوَرز < اَنِرز< اَنِر< نِر< نیر
می توان نوواژه ی" نیرزا " را ساخت = ینی زاینده ی نیر


کلمات دیگر: