کلمه جو
صفحه اصلی

bleeding


معنی : خون ریزی
معانی دیگر : خون ریزان، خون اینده، اغشته بخون، رگ زنی، فصد، حجامت

انگلیسی به فارسی

خون‌ریزان ،خون‌آینده ،آغشته به خون ،رگ‌زنی، فصد، حجامت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of losing blood.

(2) تعریف: the act or process of drawing blood.
صفت ( adjective )
• : تعریف: exuding blood.

- a bleeding ulcer
[ترجمه ترگمان] زخم معده
[ترجمه گوگل] زخم خونریزی

• discharging of blood
exuding blood, losing blood
bleeding is the state of losing blood from your body as a result of injury or illness.
bleeding is also a swear word used to emphasize what you are saying, especially when you dislike something; an offensive use.
see also bleed.

دیکشنری تخصصی

[خودرو] جدا شدن روغن از گریس
[شیمی] رنگ پس دهی
[عمران و معماری] آب انداختن - عرق کردن بتن - شیره دهی - روان شدن - بالازدگی قیر به سطح - تراوش قیر
[مهندسی گاز] تخلیه، خروج
[نساجی] رنگ پس دادن کالای رنگرزی شده - انتشار - گسترش - پراکندگی
[پلیمر] رو افتادن، پدیده ای است که در نتیجه نرم شدن پشت پوشش ژلی به رنگدانه ها اجازه جریان و متحرک بودن داده می شود.
[نساجی] رنگ پس دادن کالای نساجی

مترادف و متضاد

خون ریزی (اسم)
insult, bleeding, bloodshed, hemorrhage, haemorrhage, carnage, bloodbath, blood stroke, slaughter, bloody flux, massacre

جملات نمونه

1. finally the bleeding stemmed
بالاخره خونریزی بند آمد.

2. the doctor stopped the wound's bleeding
دکتر خونریزی زخم را بند آورد.

3. he took his wife, who had a bleeding problem, to the doctor
زنش را که مسئله ی خونروش داشت نزد دکتر برد.

4. the doctor cauterized the wound and the bleeding stopped
دکتر زخم را سوزاند و خونریزی آن بند آمد.

5. Use pressure to control the bleeding .
[ترجمه ترگمان]از فشار برای کنترل خونریزی استفاده کنید
[ترجمه گوگل]برای کنترل خونریزی از فشار استفاده کنید

6. The blood coagulates to stop wounds bleeding.
[ترجمه علی نوری مشکاتی] خون لخته می شود تا خونریزی زخم را متوقف سازد.
[ترجمه ترگمان] خون ریزی که جلوی خونریزی رو بگیره
[ترجمه گوگل]خون متوقف می شود تا خونریزی ها را متوقف کند

7. They found him half naked and bleeding to death.
[ترجمه ترگمان]او را نیمه لخت و خونین یافته بودند
[ترجمه گوگل]آنها او را نیمه برهنه و خونریزی به مرگ کشیدند

8. His head had struck the sink and was bleeding.
[ترجمه ترگمان]سرش به ظرف شویی ضربه زده بود و خون ریزی داشت
[ترجمه گوگل]سرش به غرق شد و خونریزی کرد

9. He has cut his leg, and it is bleeding.
[ترجمه ترگمان]پایش را برید و خونریزی دارد
[ترجمه گوگل]او پای خود را بریده است و خونریزی است

10. The best way to treat such bleeding is to apply firm pressure.
[ترجمه ترگمان]بهترین راه برای درمان چنین خونریزی اعمال فشار محکم است
[ترجمه گوگل]بهترین روش برای درمان چنین خونریزی، فشار اعمال فشار است

11. Your arm is bleeding.
[ترجمه ترگمان] دستت داره خون میاد
[ترجمه گوگل]بازوی شما خونریزی دارد

12. She wrapped a handkerchief around her bleeding palm.
[ترجمه ترگمان]او دستمالی را دور دست خون آلود خود پیچید
[ترجمه گوگل]او دستمال کاغذی را در اطراف کف دستش فرو برد

13. He was bleeding profusely.
[ترجمه ترگمان]به شدت خونریزی می کرد
[ترجمه گوگل]او خونریزی شدید بود

14. The wound opened up and started bleeding.
[ترجمه ترگمان]زخم باز شد و خونریزی شروع شد
[ترجمه گوگل]زخم باز و خونریزی شروع شد

15. He came within two minutes of bleeding to death after slashing his wrists.
[ترجمه ترگمان]او پس از دو دقیقه خونریزی و خونریزی از مچ دستش وارد شد
[ترجمه گوگل]او بعد از دوختن مچ دستش به مدت دو دقیقه خونریزی می کرد

پیشنهاد کاربران

آب انداختگی ( بتن )

تخلیه در مکانیک

خونریزی

هو
خونریزی

نشت

bleeding out
نشت کردن
without bleeding out to the outer world

خون گیری

bleeding ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: خون گیری
تعریف: خارج کردن بیشترین خون ممکن از بدن حیوان در هنگام ذبح


کلمات دیگر: