کلمه جو
صفحه اصلی

disturb


معنی : پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
معانی دیگر : (آرامش چیزی یا کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، آشوبیدن، آشوردن، (ناراحت و نگران کردن) پریشان کردن، (نظم چیزی را) از بین بردن، نابسمان کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، (حرف یا تفکر کسی را) قطع کردن، توی حرف کسی دویدن، مزاحم کار کسی شدن، مصدع شدن، دردسر دادن، زحمت دادن، مشوب کردن

انگلیسی به فارسی

برهم زدن، به‌هم زدن، آشفتن، مضطرب ساختن، مشوب کردن، مزاحم شدن


مختل کردن، مزاحم شدن


مزاحم، بر هم زدن، مختل کردن، مشوش کردن، مزاحم شدن، بهم زدن، اشفتن، مضطرب ساختن، پریشان کردن


انگلیسی به انگلیسی

• bother, interrupt; confuse; worry, cause concern; cause disorder
if you disturb someone, you interrupt what they are doing and cause them inconvenience.
if something disturbs you, it makes you feel upset or worried.
to disturb something means to change its position or appearance.
see also disturbed, disturbing.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مختل کردن

مترادف و متضاد

Synonyms: afflict, agitate, ail, alarm, amaze, annoy, arouse, astound, badger, burn up, complicate, confound, confuse, depress, discompose, dishearten, disrupt, distract, distress, excite, fluster, frighten, gall, grieve, harass, interfere, interrupt, intrude, irk, irritate, make uneasy, molest, muddle, outrage, pain, perplex, perturb, pester, pique, plague, provoke, puzzle, rattle, rouse, ruffle, shake, shake up, startle, tire, trouble, unhinge, unnerve, unsettle, vex, worry


پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

اشفتن (فعل)
fluster, agitate, trouble, shake, disquiet, disturb, flurry, frazzle, upset, perturb

مزاحم شدن (فعل)
annoy, intromit, trouble, disturb, intrude, buttonhole, obtrude, perturb

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

مختل کردن (فعل)
disturb, disorder, frustrate, hip, disarrange, untune, disadjust, disorganize, mistune

مضطرب ساختن (فعل)
discompose, disquiet, disturb

مشوش کردن (فعل)
disturb, disconcert

بهم زدن (فعل)
rough, overthrow, nullify, stir, mix, shake, disturb, poach, knock up, liquidate, poke, disorganize, disestablish, rouse

bother, upset


Antonyms: appease, calm, comfort, pacify, quiet, reassure, soothe


disorder; dislocate


Synonyms: confuse, derange, disarrange, disarray, discompose, disorganize, displace, distort, foul up, interfere, jumble, louse up, mess up, mix up, move, muddle, remove, replace, shift, tamper, unsettle, upset


Antonyms: arrange, locate, order, organize, sort


جملات نمونه

1. to disturb someone's privacy
خلوت کسی را به هم زدن

2. to disturb the books on a shelf
کتاب های روی تاقچه را درهم ریختن

3. his writings disturb and dishearten the reader
نوشته های او خواننده را نگران و مایوس می کند.

4. please don't disturb yourself
خواهش می کنم خود را ناراحت نکنید.

5. If you get up early, try not to disturb everyone else.
[ترجمه F] اگر زود بیدار میشی سعی کن مزاحم دیگران نشوی
[ترجمه سمانه دیباجی] اگرزودترازبقیه بیدارشدین مزاحم خوابشون نشین
[ترجمه ترگمان]اگر زود بیدار شدید، سعی کنید که مزاحم دیگران نشوید
[ترجمه گوگل]اگر به زودی بیدار شوید، سعی نکنید دیگران را نگران کنید

6. Sorry to disturb you, but I have an urgent message.
[ترجمه ناشناس] شرمنده برای مزاحمت ولی من یک خبر مهم دارم
[ترجمه سوگند تجری ] اگه مزاحمتون شدم متاسفم ولی من یک پیغام مهم دارم
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شدم اما یه پیغام فوری دارم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش به شما مزاحم، اما من یک پیام فوری دارم

7. I won't presume to disturb you.
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم مزاحم شما شده باشم
[ترجمه گوگل]فرض نمی کنم شما را ناراحت کنم

8. You were considerate not to disturb us.
[ترجمه ترگمان]شما خیلی با ملاحظه هستید که مزاحم ما نشوید
[ترجمه گوگل]شما ملاحظات را به ما نداشتید

9. Don't disturb the papers on my desk.
[ترجمه ترگمان]کاغذهای روی میزم را به هم نریز
[ترجمه گوگل]مقالات روی میز من را نادیده نگیر

10. Please do not disturb us when we are working.
[ترجمه ترگمان]لطفا وقتی مشغول کار هستیم مزاحم ما نشوید
[ترجمه گوگل]لطفا وقتی ما کار می کنیم ما را ناراحت نکن

11. Tourists often disturb the delicate balance of nature on the island.
[ترجمه ترگمان]گردشگران اغلب تعادل ظریف طبیعت در جزیره را مختل می کنند
[ترجمه گوگل]گردشگران اغلب تعادل ظاهری طبیعت در جزیره را مختل می کنند

12. I'm sorry to disturb you, but can I talk to you for a moment?
[ترجمه ترگمان]ببخشید که مزاحم شما شدم، اما می توانم چند لحظه با شما صحبت کنم؟
[ترجمه گوگل]من متاسفم شما را ناراحت میکنم، اما میتوانم برای یک لحظه با شما صحبت کنم؟

13. Snakes will only attack if you disturb them.
[ترجمه ترگمان]مارها تنها به صورتی حمله خواهند کرد که مزاحم آن ها شوید
[ترجمه گوگل]مارها فقط به آنها حمله می کنند

14. Don't disturb him in his work.
[ترجمه ترگمان]مزاحم کارش نشو
[ترجمه گوگل]او را در کار خود نادیده نگیرید

15. If you find a bird's nest, never disturb the eggs.
[ترجمه ترگمان]اگر لانه پرنده ای را پیدا کنی، هرگز the را خراب نکن
[ترجمه گوگل]اگر یک لانه پرنده پیدا کنید، تخم مرغ را هرگز نگران نکنید

16. I promise not to disturb anything .
[ترجمه ترگمان]قول می دهم که مزاحم چیزی نشوم
[ترجمه گوگل]من قول می دهم چیزی را تحمل نکنم

At that time, strikes and war talk were disturbing the country.

در آن هنگام اعتصابات و حرف جنگ کشور را پرآشوب کرده بود.


His writings disturb and dishearten the reader.

نوشته‌های او خواننده را نگران و مأیوس می‌کند.


His mental state disturbs me.

وضع روانی او مرا دلواپس می‌کند.


to disturb the books on a shelf

کتاب‌های روی طاقچه را در هم ریختن


His coughs disturbed the train of my thought.

سرفه‌های او رشته‌ی افکار مرا قطع کرد.


Please don't disturb yourself.

خواهش می‌کنم خود را ناراحت نکنید.


اصطلاحات

disturbing the peace

به هم زدن نظم و آرامش همگانی، اختلال نظم


پیشنهاد کاربران

مداخله کردن

get us worrying or upsetting or nervous

do something to stop somebody who is trying to sleep

Your daughter did disturb my son
دخترت به پسرم مزاحم نشه

در حالت مجهول معنی زیر دست و پا بودن هم میده.
put the mold in a place that it wont be disturbed
قالب رو یه جایی بذارین که زیر دست و پا نباشه

نقض حکم

مزاحم شدن ، نگران و آشفته کردن
please don't disturb Sarah she's trying to do her homework
لطفا مزاحم سارا نشو ، اون داره تلاش می کنه مشق هاشو انجام بده 🐑
هنر 90 ، تجربی 87

در مهندسی عمران ب خاکی که دست خورده باشد گفته میشود
Disturbed soil

زمانی که کسی در حال انجام کاری است در کار اون فرد وقفه ایجاد کردن به عبارتی مزاحم کار کسی شدن

disturb ( verb ) = agitate ( verb )
به معناهای: آزردن، برآشفتن، اخلال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دل ریش کردن، پریشان کردن، بر هم زدن

در تلفن های هوشمند عبارتی هست تحت عنوان
Do not disturb!
برای اینه که در زمان های مشخص تلفن شما زنگ نخوره و کسی مزاحم شما نشه

مزاحم شدن ، نگران و آشفته کردن


کلمات دیگر: