کلمه جو
صفحه اصلی

instill


معنی : چکاندن، کم کم تزریق کردن، کم کم فهماندن، اهسته القاء کردن، چکه چکه ریختن
معانی دیگر : instil چکاندن

انگلیسی به فارسی

( instil ) چکاندن، چکه چکه ریختن، کم کم تزریق کردن، آهسته القا کردن، کم کم فهماندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: instills, instilling, instilled
مشتقات: instillment (n.)
• : تعریف: to implant gradually in someone's mind or feelings.
مشابه: strike

- They instilled a sense of honor in their children.
[ترجمه ترگمان] آن ها حس احترام به فرزندانشان را القا کرده بودند
[ترجمه گوگل] آنها فرزندانشان احترام قایل شدند

• introduce gradually, infuse; insert slowly in small amounts (also instil)

مترادف و متضاد

چکاندن (فعل)
distil, seep, distill, instill, instil

کم کم تزریق کردن (فعل)
instill, instil

کم کم فهماندن (فعل)
instill, instil

اهسته القاء کردن (فعل)
instill, instil

چکه چکه ریختن (فعل)
instill, instil

implant, introduce


Synonyms: brainwash, catechize, diffuse, disseminate, engender, engraft, force in, imbue, impart, impregnate, impress, inculcate, indoctrinate, infiltrate, infix, infuse, inject, inoculate, inseminate, insert, insinuate, inspire, interject, intermix, program, propagandize, put in head, suffuse, transfuse


Antonyms: dislodge, halt, stop, uproot


جملات نمونه

1. then instill a few drops of warm olive oil
سپس چند قطره روغن زیتون گرم (در آن) بچکانید.

2. he tried to instill the principles of religion into them
او کوشید اصول مذهب را به آنها القا کند.

3. I consider it important to instill a pride in the players.
[ترجمه ترگمان]من آن را برای القای حس غرور در بازیکنان مهم می دانم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که افتخار در بازیکنان مهم است

4. It is easy to instill the minds of young children with fixed ideas.
[ترجمه ترگمان]درک ذهن کودکان خردسال با ایده های ثابت آسان است
[ترجمه گوگل]ذهن کودکان جوان با ایده های ثابت آسان است

5. By developing subordinates' confidence, the leader may instill a feeling of security.
[ترجمه ترگمان]با توسعه اعتماد به زیردستان، ممکن است رهبر احساس امنیت کند
[ترجمه گوگل]رهبر ممکن است با ایجاد اعتماد به نفس زیرکانه احساس امنیت کند

6. We were able to instill that same attitude in every team member, leading to pride and professionalism in that respect also.
[ترجمه ترگمان]ما قادر بودیم که همان نگرش را در هر عضو تیم ایجاد کنیم، که منجر به غرور و حرفه ای گری در این رابطه می شود
[ترجمه گوگل]ما توانستیم همین نگرش را در هر عضو تیمی به وجود آوریم، که منجر به افتخار و حرفه ای بودن در این زمینه نیز می شود

7. He wanted to instill the habit of absorbing information; he wanted them to build up a storehouse of knowledge.
[ترجمه ترگمان]او می خواست عادت جذب اطلاعات را به او القا کند؛ از آن ها می خواست که یک انبار دانش بسازند
[ترجمه گوگل]او می خواست عادت جذب اطلاعات را القا کند او می خواست آنها را به ساخت یک انبار دانش

8. To inspire, impact and instill abundance in life.
[ترجمه ترگمان]الهام بخشیدن، ضربه زدن و القای امید به زندگی در زندگی
[ترجمه گوگل]برای الهام، تأثیر و تأثیر فراوانی در زندگی

9. Ask the child to sniff after you instill the drops.
[ترجمه ترگمان]از کودک بخواهید که بعد از اینکه قطرات آب را حس می کنید بو بکشد
[ترجمه گوگل]پس از تزریق قطره ها، از کودک بخواهید که خراب شود

10. Instill the love of learning in each student.
[ترجمه ترگمان]عشق به یادگیری در هر دانش آموز را تحت تاثیر قرار می دهد
[ترجمه گوگل]عشق را به یادگیری در هر دانش آموز تزریق کنید

11. Montessori Shir Hashirim strives to instill a lifelong love of learning in our children.
[ترجمه ترگمان]Montessori شیر Hashirim تلاش می کند تا یک عشق مادام العمر از یادگیری در کودکان ما را القا کند
[ترجمه گوگل]مونتسوری شیخ حشیریم در تلاش است تا عشق مادامالعمر به یادگیری کودکان خود را به وجود آورد

12. We must instill a sense of responsibility in our children.
[ترجمه ترگمان]ما باید حس مسئولیت پذیری در کودکانمان را القا کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید احساس مسئولیت را در فرزندانمان تحریک کنیم

13. A good teacher should have the ability to instill the desire to learn in the students.
[ترجمه ترگمان]یک معلم خوب باید توانایی درک میل به یادگیری در دانش آموزان را داشته باشد
[ترجمه گوگل]یک معلم خوب باید توانایی ایجاد اشتیاق برای یادگیری در دانش آموزان داشته باشد

14. The Boy Scouts of America and its supporters contend that these policies are essential in its mission to "instill in young people lifetime values and develop in them ethical character".
[ترجمه ترگمان]The پسران آمریکا و حامیان آن ادعا می کنند که این سیاست ها در ماموریت خود برای \"القای ارزش های زندگی جوانان و رشد شخصیت اخلاقی\" ضروری هستند
[ترجمه گوگل]پیشاهنگان پسر آمریکا و طرفدارانش ادعا می کنند که این سیاست ها در مأموریت خود برای به وجود آوردن ارزش های زندگی در جوانان و ایجاد شخصیت اخلاقی در آنها ضروری است

15. Does it instill a sense of alienation and cultural dispossession or of cultural advantage?
[ترجمه ترگمان]آیا این حس حس بیگانگی و یا مزایای فرهنگی را القا می کند؟
[ترجمه گوگل]آیا احساس بیگانگی و از بین بردن فرهنگ یا مزیت فرهنگی ایجاد می شود؟

پیشنهاد کاربران

بوجود آید، ایجاد گردد

کم کم تزریق کردن
چکاندن
کم کم فهماندن

القا کردن

بتدریج القا کردن یک فکر، احساس، رفتار، . . . . به یک فرد

To implant
To produce
To generate
To teach
To impress


( حس/فکر/احساس. . . در کسی )
به وجود آوردن
ایجاد کردن

فکر/حس . . . تلقین کردن


یاد دادن مخصوصا برای یاد دادن اخلاق کاری به کسی

القاء تدریجی

1 - ( ایده - احساس یا یک ویژگی اخلاقی را در کسی ) نهادینه کردن - تزریق کردن - پمپاژ کردن
2 - ( ماده یا مواد مایع مثلا قطره را در چیزی ) چکاندن

It is part of a teacher's job to instill confidence in/into his or her students
نهادینه کردن اعتماد به نفس در دانش آموزان ( تزریق یا پمپاژ اعتماد به نفس به دانش آموزان ) بخشی از شغل معلمی است

یاد اون معلم دوران ابتداییم در 30 سال پیش افتادم که هر دو گوشام رو گرفت - منو بلند مرد و تا نزدیک سطل آشغال دم در برد و در مقابل دیدگان همه ی همکلاسی هام منو تا زانو تو اون انداخت. جالب اینه اون معلم رو در مراسم ترحیم بنده خدایی در یکی از مساجد شهرم دیدم و خاطره رو براش تعریف کردم. معلم من که حالا بازنشسته شده بود از من پرسید حالا بگو کار و بارت چیه. گفتم که به صورت حق التدریس در دانشگاه تدریس میکنم. گفت: این ثمره ی همون حرکت و تادیب من بوده که به اینجا رسیدی. اگه یه خورده شدیدتر برخورد میکردم الان دکتر شده بودی و استخدام رسمی خخخخخخخخخخخ

My parents instilled in me a love of reading
والدینم عشق به خواندن را در من نهادینه کردند

She was told how to instill eye drops
به او گفته شد که چگونه قطره ی چشمی رو استعمال کند ( در چشم یا چشمهایش بچکاند )


کلمات دیگر: