کلمه جو
صفحه اصلی

dish


معنی : ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام، در بشقاب ریختن
معانی دیگر : پیش دستی، دیس، قاب، (جمع) ظروف (اعم از کاسه و بشقاب و فنجان و غیره)، سرویس ظرف، خوراک (در بشقاب)، هرچیز بشقاب مانند، بشقاب دیس، بشقابی، (آنتن تلویزیون و ماهواره و غیره) بشقابک، بازتاب گر، (خودمانی - به ویژه در مورد زن) تیکه، لعبت، (عامیانه) دلپسند، (معمولا با: up یا out) کشیدن (خوراک)، (در بشقاب) ریختن، (انگلیس) گل زدن، از هستی ساقط کردن، نومید کردن، یک بشقاب پر، به اندازه ی یک بشقاب (dishful هم می گویند)، (فرورفتگی بشقاب مانند) کاوی بشقابی، تو گودی، میزان گودی، (معمولا با: out) مقعر کردن، بشقاب دیس کردن یا شدن، سینی، مقعر کردن

انگلیسی به فارسی

ظرف، بشقاب، دوری، سینی، دیس، خوراک، غذا، در بشقاب ریختن، مقعر کردن


ظرف، بشقاب، غذا، ظروف، خوراک، بخشی از غذا، دوری، طعام، در بشقاب ریختن


انگلیسی به انگلیسی

• bowl; plate; prepared food; portion, share; (slang) stunning or attractive person (especially a woman)
put on a plate, serve (food); make a dishlike shape; gossip, talk about (slang); defeat (slang)
a dish is a shallow container used for cooking or serving food.
food that is prepared in a particular style is referred to as a dish.
a dish is also a type of radio or television aerial that picks up or sends signals from a transmitter that is orbiting around the earth.
if someone dishes out something, they give some of it to each person in a group of people, whether it is wanted or not; an informal expression.
if you dish up food, you serve it; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] بشقاب نوعی بازتابنده ی کاو که سطح آن سهمی شکل یا بخشی از یک کره است و در آنتنهای ریز موج استفاده می شود. محیط آن معمولاً دایره ای است .
[زمین شناسی] بشقاب طشتک

مترادف و متضاد

main part of meal


Synonyms: bowl, casserole, ceramic, china, container, cup, mug, pitcher, plate, platter, porringer, pot, pottery, salver, saucer, tray, vessel


ظرف (اسم)
adverb, container, dish, vessel, receptacle, utensil, repository, form, vase

غذا (اسم)
chop, food, diet, dish, aliment, meal, chow, alimentation, nutrition, nourishment, nurture, viand, chop-chop, cuisine, provender, nutriment

بخشی از غذا (اسم)
course, dish

خوراک (اسم)
feed, food, tack, dish, nutrition, nourishment, grub, fare, repast, meat, viand, cuisine, nutriment, tucker

بشقاب (اسم)
dish, vessel, plate, saucer

ظروف (اسم)
dish, utensil

دوری (اسم)
distance, separation, dish, periodicity, grail, remoteness, improbability, inaccessibility, paten

طعام (اسم)
food, dish, meal, mess

در بشقاب ریختن (فعل)
dish

eating receptacle


Synonyms: course, eats, entrée, fare, food, helping, recipe, serving


attractive woman


Synonyms: angel, babe, bathing beauty, beauty queen, broad, bunny, centerfold, chick, cover girl, cupcake, cutie, cutie-pie, doll, dollface, dreamboat, dream girl, fox, glamor girl, good-looking woman, honey, hot dish, hot number, peach, pin-up, raving beauty, sex bunny, sex kitten, sex pot, tomato


جملات نمونه

1. dish antenna
آنتن بشقابی

2. dish rack
جاظرفی

3. dish it out
(امریکا - خودمانی) مورد حمله قرار دادن،خدمت (کسی) رسیدن

4. a dish of hot sizzling fat
یک ظرف پر از روغن داغ و جلز وولزی

5. a dish towel
حوله (برای خشک کردن) ظرف

6. a dish with a flower design
بشقاب با نقش گلدار

7. this dish is full of tiny cracks
این بشقاب پر از ترک های ریز است.

8. a deep dish
بشقاب ته گود

9. a made dish
خوارک قاتی پاتی

10. a serving dish
بشقابی که در آن خوراک می دهند

11. my favorite dish
خوراک محبوب من

12. to set a dish before a guest
بشقاب جلو مهمان گذاشتن

13. he accidentally broke the dish
تصادفا بشقاب را شکست.

14. to punch up a dish with spices
خوراک را با ادویه خوشمزه کردن

15. social intercourse was not his dish
چندان اهل معاشرت نبود.

16. i ate the chicken on the dish
مرغ داخل بشقاب را خوردم.

17. he ate three helpings of the vegetable dish all by himself
او به تنهایی سه پرس از خوراک سبزی را خورد.

18. all the guests are here; why don't you dish out the food?
مهمانان همه اینجا هستند; چرا غذا را نمی کشی ؟

19. This dish is good for dinner parties because much of the preparation can be done ahead of time.
[ترجمه ترگمان]این غذا برای مهمانی های شام خوب است زیرا بسیاری از تدارکات را می توان قبل از زمان انجام داد
[ترجمه گوگل]این غذا برای احزاب شام خوب است، زیرا بیشتر آماده سازی می تواند پیش از زمان انجام شود

20. The meat should be finely diced for this dish.
[ترجمه ترگمان]گوشت باید برای این ظرف تیکه تیکه شده باشه
[ترجمه گوگل]گوشت باید به اندازه کافی برای این ظرف استفاده شود

21. For this dish, fresh herbs and garlic are preferable.
[ترجمه ترگمان]برای این غذا، گیاهان و سیر تازه بهتر هستند
[ترجمه گوگل]برای این ظرف، سبزیجات تازه و سیر ترجیح داده می شود

22. Put the milk in a shallow dish.
[ترجمه ترگمان]شیر را در یک غذای سطحی قرار دهید
[ترجمه گوگل]شیر را در یک ظرف کوچک قرار دهید

23. Arrange the chicken and salad in a serving dish.
[ترجمه ترگمان]مرغ و سالاد را در یک ظرف غذا مرتب کنید
[ترجمه گوگل]مرغ و سالاد را در ظرف غذای خود تنظیم کنید

24. Put the lamb in the centre of the dish, with the vegetables and herbs around the edge.
[ترجمه ترگمان]بره را در وسط بشقاب قرار دهید، با سبزیجات و گیاهان اطراف لبه
[ترجمه گوگل]بره را در مرکز ظرف قرار دهید، با سبزیجات و گیاهان اطراف لبه

25. Try this new dish, created by our head chef.
[ترجمه ترگمان]این غذای تازه را امتحان کنید که توسط سر آشپز ما ایجاد شده است
[ترجمه گوگل]این ظرف جدید را که توسط سرآشپز سر ما ایجاد شده، امتحان کنید

26. This dish is delicious with cream.
[ترجمه made hadian❤] این غذا با کرم خوشمزه است
[ترجمه M] این غذا با خامه خوشمزه است .
[ترجمه Alireza] این غذا با خامه می چسبه ( لذیذ میشه ) .
[ترجمه ترگمان]این بشقاب با خامه خوش مزه است
[ترجمه گوگل]این ظرف با کرم خوشمزه است

27. Put the hot dish down on the mat.
[ترجمه ترگمان]ظرف آب گرم رو بذار روی پادری
[ترجمه گوگل]ظرف گرم را روی مات قرار دهید

I ate the chicken on the dish.

مرغ داخل بشقاب را خوردم.


a deep dish

بشقاب ته گود


I will lay out the dishes on the table.

من ظروف را روی میز خواهم چید.


They served us delicious and exotic dishes.

خوراک‌های خوشمزه و کم‌نظیری به ما دادند.


highly-spiced dishes

خوراکهای تند


She has even learned to make Chinese dishes.

او درست کردن خوراک چینی را هم یاد گرفته است.


my favorite dish

خوراک محبوب من


Indian dishes

خوراکهای هندی


dish antenna

آنتن بشقابی


Madonna is such a nice dish!

مادونا عجب چیز خوبیه!


Social intercourse was not his dish.

چندان اهل معاشرت نبود.


all the guests are here; why don't you dish out the food?

مهمانان همه اینجا هستند؛ چرا غذا را نمی‌کشی؟


The scandal dished his hopes of being elected.

آن رسوایی امید او را به انتخاب شدن تبدیل به یأس کرد.


اصطلاحات

dish it out

(امریکا - عامیانه) مورد حمله قرار دادن، خدمت (کسی) رسیدن


پیشنهاد کاربران

ظرف غذا

معنی : ظرف dish
معانی دیگر : غذا food


ظرف، خوراکی طعام، 🍕

ظرف غدا

Please clear the table before washing the dishes
لطفا پیش از شستن ظرف ها میز را تمیز کنید 🧤🧤🧤

به غذای محلی یا بومی میگن dish نه اینکه غذا!! اون میشه food. معنی دیگشم ظرف هستش.

غذا، ظرف غذا


خوراک - غذا - ظرف

Dish یعنی خوراک

💎dish=ظرف
💎dishes=ظرف ها
💎به معنی غذاو خوراکی نیست

پرس غذا

Dish در زبان انگلیسی به معنی ظرف و دیس هست
با دو تلفظ وارد زبان فارسی شده:

دیس:کلمه دیس در زبان فارسی ریشه در کلمه دیش انگلیسی داره

دیش:آنتن بشقابی ماهواره که از زبان انگلیسی وارد زبان فارسی شده


کلمات دیگر: