معنی : شکست، شکستگی، ترک، شکاف، انکسار، شکستن، شکافتن، گسیختن
معانی دیگر : شکست (استخوان و غیره)، (لوله و غیره) ترکیدگی، شکستگی پیدا کردن، ترک انداختن، (غضروف یا کرجن) پاره شدگی، پارگی، بافت سنگ (طرح و چگونگی دانه های آن)، شکستگی استخوان
شکستگی، انکسار، شکست، ترک، شکاف، شکستن، شکافتن، گسیختن، شکستگی(استخوان)
شکستگی، شکست، شکاف، ترک، انکسار، شکستن، شکافتن، گسیختن
break, rupture
Synonyms: breach, cleavage, cleft, crack, discontinuity, disjunction, displacement, fissure, fragmentation, gap, mutilation, opening, rent, rift, schism, severance, splinter, split, wound
bone fracture
شکستگی استخوان
a fracture in a pipe
ترک لوله
His thigh bone was fractured in two places.
استخوان رانش در دو جا شکستگی پیدا کرده بود.
The pipe has been fractured.
لوله درز پیدا کرده است.