1. He appealed for a commutation of the death sentence to life imprisonment.
[ترجمه ترگمان]او درخواست تخفیف مجازات اعدام به حبس ابد کرد
[ترجمه گوگل]او خواستار تعویق حکم اعدام به حبس ابد شد
2. He appealed for commutation of the death sentence to life imprisonment.
[ترجمه ترگمان]او درخواست تخفیف مجازات اعدام به حبس ابد کرد
[ترجمه گوگل]او خواستار تعویق حکم اعدام به حبس ابد شد
3. Activists are campaigning for a commutation of Pollard's sentence.
[ترجمه ترگمان]فعالان برای تخفیف مجازات پولارد در حال مبارزه هستند
[ترجمه گوگل]فعالان در حال مبارزه برای تعویض حکم پولارد هستند
4. The bridge is a major commutation route.
[ترجمه ترگمان]این پل یک مسیر اصلی تخفیف است
[ترجمه گوگل]پل یک مسیر حرکت بزرگ است
5. Of course ordinary numbers do have this commutation property; 2 x 3 and 3 x 2 are both undoubtedly
[ترجمه ترگمان]البته اعداد معمولی دارای خاصیت تخفیف هستند؛ ۲ x ۳ و ۳ x ۲ بدون شک
[ترجمه گوگل]البته عدد عادی این ویژگی تعویض را دارد 2 x 3 و 3 x 2 هم بدون شک
6. My commutation ticket came back to me with a dark stain from his hand.
[ترجمه ترگمان]بلیت من با لکه سیاهی از دستش به طرف من برگشت
[ترجمه گوگل]بلیط رفت و برگشت من با لکه های تیره از دستم به من رسید
7. This paper introduced commutation torque ripple process of brushless DC motor.
[ترجمه ترگمان]این مقاله فرآیند ریپل گشتاور موتور DC بدون جاروبک را معرفی کرده است
[ترجمه گوگل]این مقاله فرایند رول گشتاور سوئیچینگ موتور DC بدون برش را معرفی کرد
8. The opinions of mode degeneracy and photon commutation are presented to explain the above method.
[ترجمه ترگمان]نظراتی از نزول مد و تخفیف فوتونی به منظور توضیح روش بالا ارائه شده است
[ترجمه گوگل]نظر روش تخریب حالت و تعویض فوتون برای توضیح روش فوق ارائه شده است
9. I had my purse and commutation ticket stolen while I was sleeping in the train.
[ترجمه ترگمان]وقتی در قطار خواب بودم، کیف پولم و commutation را دزدیده بودم
[ترجمه گوگل]در حالی که در قطار در خواب بودم، کیف پول من و بلیط تعویضم را به سرقت برد
10. Commutation is an important executive system of punishment. It is often widely applied in the area of execution of punishment and plays an important role in judicial practice.
[ترجمه ترگمان]Commutation یک سیستم اجرایی مهم مجازات است این امر اغلب در حوزه اجرای مجازات به کار گرفته می شود و نقش مهمی در عمل قضایی ایفا می کند
[ترجمه گوگل]تعویض یک سیستم اجرایی مهم مجازات است این امر اغلب در زمینه اجرای مجازات به طور گسترده ای مورد استفاده قرار می گیرد و نقش مهمی در عمل قضایی ایفا می کند
11. This product series adopts bridge commutation mode with rectiformer attached, featuring energy saving And efficency.
[ترجمه ترگمان]این سری محصول از حالت تخفیف پل با rectiformer متصل شده استفاده می کند که شامل صرفه جویی در انرژی و efficency است
[ترجمه گوگل]این مجموعه محصول، حالت حمل و نقل پل را با استفاده از rectiformer متصل می کند، که شامل صرفه جویی در انرژی و کارایی می باشد
12. Commutation of the motor is achieved by use of a single Hall element sensor to detect the position of an alternating-pole ring magnet.
[ترجمه ترگمان]Commutation موتور با استفاده از یک حسگر آلمان تک هال برای تشخیص موقعیت یک آهن ربا حلقه قطب به دست می آید
[ترجمه گوگل]تعویض موتور با استفاده از سنسور یک عنصر Hall برای به دست آوردن موقعیت یک آهنربا حلقه متناوب به دست می آید
13. Commutation and parole are two important systems to realize the purpose of penalty.
[ترجمه ترگمان]آزادی مشروط و مشروط به دو سیستم مهم برای درک هدف از مجازات هستند
[ترجمه گوگل]تعویض و صدور مجوز دو سیستم مهم برای تحقق هدف از مجازات است
14. a commutation of the death sentence to life imprisonment.
[ترجمه ترگمان]تخفیف مجازات اعدام به حبس ابد
[ترجمه گوگل]تعویض حکم اعدام به حبس ابد