کلمه جو
صفحه اصلی

concentration


معنی : مراقبت، تغلیظ، جمع شدگی
معانی دیگر : تمرکز، توجه کامل، تمرکز فکر، حواس جمعی، تکاثف، چگال سازی، تمرکز,جمع شدگی ,عمل متمرکزکردن

انگلیسی به فارسی

تمرکز ،جمع‌شدگی، عمل متمرکزکردن


تمرکز، تغلیظ، مراقبت، جمع شدگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of concentrating, or the state of being concentrated.
مشابه: depth

(2) تعریف: a purer, more intense, or more essential mixture.
مشابه: depth

(3) تعریف: intensely focused mental energy.
متضاد: distraction, inattention
مشابه: attention

(4) تعریف: something grouped closely together.
متضاد: diffusion
مشابه: knot

- a concentration of people
[ترجمه ترگمان] تمرکز بر مردم
[ترجمه گوگل] تمرکز مردم

(5) تعریف: a card game that requires a keen memory for location of cards that have been revealed only once.

• careful attention; strength of a solution; assembly, gathering
concentration on something involves giving all your attention to it.
a concentration of something is a large amount of it or large numbers of it in a small area.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] تراکم، غلظت .
[شیمی] غلظت
[عمران و معماری] تمرکز - غلظت
[برق و الکترونیک] تراکم، غلظت
[مهندسی گاز] غلظت
[صنعت] تمرکز، تمرکز کردن، مونتاژ، جمع کردن
[نساجی] غلظت - تراکم - تمر کز - درصد مواد جامد
[ریاضیات] تمرکز، غلظت، تراکم، میان گرایش
[معدن] تغلیظ (عمومی فرآوری)
[پلیمر] غلظت
[آب و خاک] غلظت

مترادف و متضاد

مراقبت (اسم)
attention, care, contemplation, tendance, vigilance, meditation, surveillance, watch, guarding, watchfulness, observation, concentration, look-out

تغلیظ (اسم)
concentration, doping, condensation

جمع شدگی (اسم)
concentration, condensation, pucker

consolidation of effort


Synonyms: absorption, amassing, application, assembly, bringing to bear, centering, centralization, close attention, clustering, coalescing, combination, compacting, compression, concern, congregation, consolidation, convergence, converging, debate, deliberation, fixing, flocking, focusing, heed, huddling, intensification, massing, narrowing, need, single-mindedness, study, unity


aggregation


Synonyms: accumulation, army, array, audience, band, cluster, collection, company, concourse, convergence, flock, group, herd, horde, mass, miscellany, mob, party


Antonyms: dispersal, scattering, separation


جملات نمونه

1. the concentration of power in the capital
تمرکز قدرت در پایتخت

2. the mental concentration of that job was killing; therefore, i resigned
تمرکز فکری که آن شغل می طلبید طاقت فرسا بود لذا استعفا دادم.

3. he talked and i lost my concentration
او صحبت کرد و من تمرکز خود را از دست دادم.

4. the germans herded millions of innocent people into concentration camps
(مجازی) آلمانها میلیونها بی گناه را به بازداشتگاه ها راندند.

5. chemistry is a study that requires a lot of concentration
شیمی رشته ای است که مستلزم تمرکز فکری زیاد است.

6. a gas diffuses from a region of greater to one of less concentration
گاز از ناحیه ی پرتراکم به ناحیه کم تراکم پخش می شود.

7. Total concentration is required with no distractions.
[ترجمه ترگمان]تمرکز کلی بدون هیچ گونه حواس پرتی مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]غلظت کل بدون نیاز به حواس پرتی لازم است

8. The high concentration of sugars forms a syrup when the sap evaporates.
[ترجمه ترگمان]غلظت بالای قند، شربتی است که شیره تبخیر می شود
[ترجمه گوگل]غلظت بالای قندهای هنگامی که گوگرد تبخیر می شود یک شربت را تشکیل می دهد

9. She needed all her powers of concentration to stop herself from slipping on the icy road.
[ترجمه ##] او برای مقابله با لیز خوردن در زمین یخی، تمام قدرت تمرکزش را نیاز داشت
[ترجمه ترگمان]او به تمام قدرت های her نیاز داشت تا در جاده یخ لیز بخورد
[ترجمه گوگل]او نیاز به تمام قدرت خود را از غلظت برای متوقف کردن خود را از لغزش در جاده یخ زده

10. Neal kept interrupting, breaking my concentration.
[ترجمه ترگمان]نیل حرفش را قطع کرد و تمرکزم را شکست
[ترجمه گوگل]نیل مانع از شکستن تمرکز من شد

11. The Auschwitz concentration camp always remind the world of the holocaust.
[ترجمه ترگمان]کمپ تراکم آشویتز همواره به مردم جهان هولوکاست را یادآوری می کند
[ترجمه گوگل]اردوگاه کار اجباری آشویتس همیشه به جهان هولوکاست یادآوری می کند

12. He has a short attention/concentration span.
[ترجمه ترگمان]وی نقطه تمرکز \/ تمرکز کوتاهی دارد
[ترجمه گوگل]او توجه کوتاه / تمرکز را دارد

13. They liberated all war prisoners from the concentration camp.
[ترجمه ترگمان]آن ها همه زندانی های جنگی را از کمپ تمرکز آزاد کردند
[ترجمه گوگل]آنها تمام زندانیان جنگی را از اردوگاه کار اجباری آزاد کردند

14. This test will need all your concentration.
[ترجمه ترگمان]این تست به تمام تمرکز شما نیاز دارد
[ترجمه گوگل]این آزمون به همه تمرکز شما نیاز دارد

15. This book requires a great deal of concentration.
[ترجمه ترگمان]این کتاب نیاز به تمرکز زیادی دارد
[ترجمه گوگل]این کتاب نیاز به تمرکز زیادی دارد

16. Stress and tiredness affect your powers of concentration.
[ترجمه ترگمان]استرس و خستگی بر قدرت تمرکز شما تاثیر می گذارند
[ترجمه گوگل]استرس و خستگی بر قدرت تمرکز شما تأثیر می گذارد

17. I'm afraid my concentration began to waver as lunch approached.
[ترجمه ترگمان]می ترسیدم وقتی ناهار نزدیک می شد تمرکزم را از دست می دادم
[ترجمه گوگل]من می ترسم تمرکز من شروع به حرکت به عنوان ناهار در نزدیکی

18. He set about the task with grim concentration.
[ترجمه ترگمان]با غلظت grim کار را شروع کرد
[ترجمه گوگل]او در مورد این وظیفه با تمرکز وحشتناکی تنظیم کرد

19. This concentration of airborne firepower wrought havoc with the enemy forces.
[ترجمه ترگمان]این تمرکز قدرت شلیک ما با نیروهای دشمن را به خود مشغول کرده بود
[ترجمه گوگل]این تمرکز از قدرت شلیک هوایی، با نیروهای دشمن روبرو شده است

20. Chess requires a very high level of concentration.
[ترجمه ترگمان]شطرنج نیازمند سطح بالایی از غلظت است
[ترجمه گوگل]شطرنج نیاز به غلظت بسیار بالایی دارد

He talked and I lost my concentration.

او صحبت کرد و من تمرکز خود را از دست دادم.


the concentration of power in the capital

تمرکز قدرت در پایتخت


پیشنهاد کاربران

در موارد علمی به معنای غلظت است

چگالش

تمرکز

مواظب ( n )

کارمندان ( staff )

کارمند

غلظت مایع

تغلیظ، ازیاد غلظت یک ماده، تمرکز، غلظت

جمعیت

the process of giving all your attention to sth

همراه با camp اردوگاه کار اجباری

زندان اعمال شاقه

توجه کردن

تمرکز حواس، حواس جمعی

تمرکز حواس

تمرکز
I need silence for my concentration
من برای تمرکزم به سکوت نیاز دارم 🏙🏙

Substantial nigra:
An area of the midbrain that is involved in
motor control and contains a large concentration of dopamine producing neurons.
در این جا به معنای توده است.


اندازه، تراکم

گااهی هم �انباشت� معنی می ده

برهم فشردگی، برهم افزایش، تراکم

Meaning = a large amount of sth in a particular place or among particular people

ازدیاد

They had very high concentrations of food.

the concentration of greenhouse gases in the atmosphere

اشباع مثل اشباع اکسیژن:oxygen concentration

concentration ( زمین شناسی )
واژه مصوب: عیارافزایی
تعریف: فرایند تولید کان سنگ عیارافزوده از کان سنگ آن در فراوری معدنی

متراکم


کلمات دیگر: