کلمه جو
صفحه اصلی

shapely


معنی : خوش ریخت، شکیل، خوش اندام، خوش بر و رو، خوش ترکیب
معانی دیگر : خوش اندام (بویژه زن)، پری پیکر، مه پیکر

انگلیسی به فارسی

خوش ریخت، خوش ترکیب، شکیل، خوش بر و رو


شفاف، خوش بر و رو، خوش ترکیب، شکیل، خوش اندام، خوش ریخت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: shapelier, shapeliest
مشتقات: shapeliness (adj.)
• : تعریف: having an attractive shape.
متضاد: shapeless, unshapely

• having an attractive shape, comely
a shapely person has an attractive figure.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] خود شکل، خوش ریخت، خوش ترکیب، شکیل

مترادف و متضاد

خوش ریخت (صفت)
delicate, graceful, airy-fairy, dainty, shapely, clean-limbed, well-built, well-made

شکیل (صفت)
beautiful, shapely, pretty

خوش اندام (صفت)
handsome, beautiful, shapely, slim, well-built

خوش بر و رو (صفت)
shapely

خوش ترکیب (صفت)
shapely, well-favored, well-favoured

well-proportioned


Synonyms: balanced, beautiful, built, comely, curvaceous, elegant, full-figured, graceful, neat, pleasing, proportioned, regular, rounded, sightly, statuesque, sylphlike, symmetrical, trim, well-formed, well-turned


Antonyms: deformed, disfigured, disproportioned, formless, shapeless, unshapely


جملات نمونه

1. shapely girls welcomed him to paradise
دختران پری پیکر در بهشت به او خوش آمد گفتند.

2. shapely legs
پاهای خوش ترکیب

3. a shapely figure
اندام خوش ریخت

4. He gazed at her shapely legs, exposed as far as her thighs.
[ترجمه ترگمان]به پاهای خوش تراش او خیره شد و تا ران خود را در معرض دید قرار داد
[ترجمه گوگل]او به پاهای شیک او نگاه کرد، تا آنجا که رانش او را دید

5. It looked smooth, shapely and healthy.
[ترجمه ترگمان]به نظر صاف، شکیل و سالم به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]این صاف، شیک و سالم بود

6. Some one, somewhere, figured out that a shapely, karate-dispensing ebony superwoman wouldn't be at all a bad idea.
[ترجمه ترگمان]یه جایی، یه جایی، یه جایی، یه جایی پیدا شده بود که از جنس آبنوس و چوب آبنوس در نظر همه چیز بدی نباشه
[ترجمه گوگل]بعضی از آنها، جایی، متوجه شدند که یک مرد فوق العاده شیک، کاراته پر از آبنوس نمی تواند یک ایده بد باشد

7. A small, shapely lump of granite, a little smaller than a hen's egg.
[ترجمه ترگمان]یک تکه کوچک از گرانیت کوچک که اندکی کوچک تر از تخم مرغی بود
[ترجمه گوگل]گرانیت کوچکی است که کمی کوچکتر از یک تخم مرغ است

8. The waitress walks off, calves solid and shapely as vases, leaving a juicy baba before her favourite.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت از اتاق بیرون رفت، نرمه ساق پای خود را مثل گلدان بزرگ و خوش ترکیب گذاشت و پیش از آن که مورد علاقه اش قرار بگیرد، یک بابا آبدار از آن بیرون گذاشت
[ترجمه گوگل]پیشخدمت راه می رود، گوساله ها به عنوان گلدان جامد و شفاف، بابو آبدار را قبل از مورد علاقه خود قرار می دهد

9. She sat at her desk, crossed her shapely legs, rested her hands in her lap and listened.
[ترجمه هایدی] روی میزش نشست، پاهای خوش فرمش را روی هم انداخت، دستانش را روی رانش گذاشت و گوش داد.
[ترجمه ترگمان]روی میزش نشست، پاهایش را روی زانوهایش گذاشت و دست هایش را روی زانوهایش گذاشت و گوش داد
[ترجمه گوگل]او در میز خود نشسته بود، از پاهای شیکش عبور کرد، دستانش را در دامانش گذاشت و گوش داد

10. Nobody but nobody commented on Maggie's shapely form - not unless they wanted acid dripping on them from that sharp tongue.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس غیر از هیچ کس به شکل خوش اندام مگی جواب نمی داد - نه، مگر اینکه آن ها می خواستند اسید از آن زبان تیز آن ها را چکه کند
[ترجمه گوگل]هیچ کس جز هیچکس به شکل شفاف مگی نگفته بود - مگر این که آنها سعی کنند اسید را از آن زبان تیز بردارند

11. Her legs were strongly-muscled yet still quite shapely, her stomach flat, her shoulders smooth.
[ترجمه ترگمان]پاهایش به شدت عضلانی بود، با این حال هنوز کاملا shapely، شکمش صاف بود، شانه هایش صاف بودند
[ترجمه گوگل]پاهای او به شدت عضلانی هنوز کاملا شفاف است، شکم شکمش، شانه هایش صاف است

12. Round about her shapely head A garland of dog-violet. . . meetly had she set.
[ترجمه ترگمان]در اطراف سر شکیل او یک حلقه گل بنفشه روی گل انداخته بود
[ترجمه گوگل]در اطراف او سر شکل شفاف گلدوزی از بنفش سگ ملاقات کرد

13. Thethe advantages of convenient use, time saving, shapely and novel appearance.
[ترجمه ترگمان]مزایای استفاده مناسب، صرفه جویی در زمان، شکیل بودن و ظهور رمان
[ترجمه گوگل]مزایای استفاده راحت، صرفه جویی در وقت، ظاهر ظریف و شیک

14. Her large shapely body seemed to relapse naturally into stillness.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که بدن بزرگ خوش اندام او به طور طبیعی در سکون فرو می رود
[ترجمه گوگل]بدن بزرگ و شیکش به نظر می رسد به طور طبیعی به حالت عادی بازگشته است

15. As a tall, shapely girl Lucy became a favourite of maverick British designer Vivienne Westwood.
[ترجمه ترگمان]\"لوسی Lucy\" (Lucy Westwood)، طراح بریتانیایی مستقل، به عنوان یک دختر بلند قد، محبوب \"Vivienne Westwood\" (Vivienne Westwood)شد
[ترجمه گوگل]به عنوان یک دختر بلند و صاف، لوسی تبدیل به مورد علاقه موریک طراح بریتانیایی Vivienne وستوود بود

a shapely figure

اندام خوش‌ریخت


Shapely girls welcomed him to paradise.

دختران پری‌پیکر در بهشت به او خوشامد گفتند.



کلمات دیگر: