کلمه جو
صفحه اصلی

deed


معنی : عمل، فعل، کار، سند، کردار، باقباله واگذار کردن
معانی دیگر : کرده، کنش، بیاوار، (حقوق) سند مالکیت، چکنامه، قباله (ملک)، (ملک را با صدور قباله) انتقال دادن

انگلیسی به فارسی

کردار، کار، قباله، سند، با قباله واگذار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an act, exploit, or accomplishment.
مترادف: act
مشابه: accomplishment, achievement, action, activity, attainment, commission, effort, exploit, feat, work

- She thought she was doing a good deed by giving him money.
[ترجمه ترگمان] فکر می کرد که با دادن پول، کار خوبی انجام می دهد
[ترجمه گوگل] او فکر کرد که با دادن پول به او یک عمل خوب انجام می دهد
- The book is a fantasy about medieval knights and their heroic deeds.
[ترجمه ترگمان] این کتاب تخیلی درباره پهلوانان قرون وسطی و کاره ای قهرمانانه آن ها است
[ترجمه گوگل] این کتاب فانتزی درباره شوالیه های قرون وسطایی و اعمال قهرمانانه آنهاست
- Committing this crime was the deed that he would regret for the rest of his life.
[ترجمه محمد ] ارتکاب این جنایت سندی بود که او را برای بقیه عمرش پشیمان خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] اقدام به این جنایت کاری بود که او برای بقیه عمرش پشیمان می شد
[ترجمه گوگل] اتهام این جرم این بود که او برای بقیه عمر خود پشیمان خواهد شد

(2) تعریف: (often pl.) one's actions in general, esp. as opposed to words.
مشابه: actions

- His deeds tell us more about his character than his words.
[ترجمه ترگمان] کاره ای او درباره شخصیت او بیشتر از کلمات او به ما می گوید
[ترجمه گوگل] اعمال او در مورد شخصیت او بیشتر از کلماتش به ما می گوید
- It is by your deeds that you will be judged.
[ترجمه ترگمان] تقصیر تو است که قضاوت خواهی کرد
[ترجمه گوگل] این است که توسط اعمال شما است که شما محاکمه خواهد شد

(3) تعریف: a legal document that records an agreement or transaction, esp. concerning the ownership of property.
مشابه: contract, document, instrument, title

- When we finished paying off the mortgage on the house, the bank sent us the deed to the property.
[ترجمه ترگمان] وقتی که ما پول رهن خانه را تمام کردیم، بانک سند را برای ما فرستاد
[ترجمه گوگل] وقتی که ما وام مسکن را در خانه به اتمام رساندیم، بانک این عمل را به اموال فرستاد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: deeds, deeding, deeded
• : تعریف: to transfer (property) by a deed.
مترادف: transfer

- I deeded them my house.
[ترجمه محمد] من آنها را به خانه منتقل کردم
[ترجمه قلی] به آن ها خانه ام را منتقل کردم.
[ترجمه ترگمان] خونه ام رو بهشون دادم
[ترجمه گوگل] من آنها را خانه ام استوار ساختم

• act, doing; document, certificate
transfer by legal deed
a deed is something that is done, especially something very good or very bad; a literary use.
a deed is also a legal document containing an agreement or contract.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] واگذار کردن، منتقل کردن، سند مالکیت، قباله، عمل، رفتار

مترادف و متضاد

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

فعل (اسم)
act, action, verb, deed, work

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

سند (اسم)
bill, act, deed, document, instrument, evidence, title deed, script, voucher, writ, forgery, legal act, muniment

کردار (اسم)
act, action, deed, karma, issue, exploit, jest

باقباله واگذار کردن (فعل)
deed

achievement


Synonyms: accomplishment, act, action, adventure, ballgame, big idea, bit, byplay, cause, commission, crusade, do, enterprise, exploit, fact, feat, follow through, game, happenin’, performance, plan, quest, reality, securing, stunt, thing, tour de force, truth, winning


legal paper assigning property; contract


Synonyms: agreement, bargain, certificate, charter, compact, conveyance, covenant, document, indenture, instrument, lease, papers, proof, record, release, security, title, transaction, voucher, warranty


جملات نمونه

1. deed of transfer
سند انتقال

2. deed box
صندوق آهنین (که اسناد و مدارک گرانبها را در آن نگه می دارند)

3. deed poll
(انگلیس - اسم خود را) قانونا عوض کردن

4. a deed nobly done
عملی که با شرافتمندی انجام شده

5. a deed that carries many responsibilities
عملی که مسئولیت های متعددی به همراه دارد.

6. his deed spattered his family with ignominy
عمل او حیثیت خانواده اش را لکه دار کرد.

7. the deed was signed and stamped
قباله امضا و مهر شده بود.

8. this deed will redound to your honor
این عمل شرف و آبروی تو را فزونی خواهد بخشید.

9. a deed of gift
هبه نامه

10. in deed
واقعا،عملا،براستی

11. a done deed
عمل انجام شده

12. a hateful deed
عمل ناپسندیده

13. a humanitarian deed
عملی نوع دوستانه

14. a valid deed
قباله ی معتبر

15. when the deed is signed and sealed, the house will be legally yours
هنگامی که قباله امضا و مهر شود خانه قانونا متعلق به شما خواهد بود.

16. the primacy of deed over word
برتر بودن عمل از حرف

17. to acknowledge a deed
اعتبار سندی را تایید کردن

18. to void a deed
قباله را از اعتبار قانونی انداختن

19. do your good deed for the day
کار نیک کردن،عمل خیر (روزانه را) انجام دادن

20. the consequence of this deed was the evocation of protests from several states
نتیجه این عمل برانگیختن اعتراض از سوی چندین ایالت بود.

21. the outcome of that deed was still in suspense
پیامد آن عمل هنوز نامعلوم بود.

22. he changed his name by deed poll
او نام خود را رسما و قانونا عوض کرد.

23. the evil consequences of his deed
پیامدهای شوم عمل او

24. let us not dissect the motives of anyone who does a good deed
بیایید انگیزه های هرکسی را که کار خوبی می کند مورد تجزیه و تحلیل قرار ندهیم.

25. The smallest deed is better than the greatest intention.
[ترجمه ترگمان]کوچک ترین عمل بهتر از بهترین نیت است
[ترجمه گوگل]کوچکترین عمل بهتر از بزرگترین قصد است

26. Huang Jiguang's gallant deed is known by all men.
[ترجمه ترگمان]کاره ای شجاعانه Huang با همه مردها شناخته میشه
[ترجمه گوگل]اعمال شجاعانه هوانگ جیگانگ توسط همه مردان شناخته شده است

27. He is faithful in word and deed.
[ترجمه ترگمان]به کلمه و عمل ایمان دارد
[ترجمه گوگل]او در کلام و عمل وفادار است

28. A man's deed is the touchstone of his greatness or littleness.
[ترجمه ترگمان]عمل یک مرد، سنگ محک greatness است
[ترجمه گوگل]اعمال انسان سنگین بودن عظمت و کمال اوست

29. Well, that's my good deed for the day .
[ترجمه ترگمان]خوب، این کار خوب من است
[ترجمه گوگل]خوب، این عمل من خوب است برای روز

30. The plaintiff's right to set aside the deed is barred by laches.
[ترجمه ترگمان]حق شاکی برای کنار گذاشتن عمل توسط laches منع شده است
[ترجمه گوگل]حق تقاضای شاکی برای کنار گذاشتن این قانون توسط لاهه ممنوع است

What we need is deeds not words.

آنچه که بدان نیاز داریم عمل است، نه حرف.


the terrible deeds perpetrated by the Nazis

کارهای وحشتناکی که توسط نازی‌ها انجام شد


good deeds, good words, and good thoughts

کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک


When the deed is signed and sealed, the house will be legally yours.

هنگامی که قباله امضا و مهر شود، خانه به‌طورقانونی متعلق به شما خواهد بود.


He changed his name by deed poll.

او نام خود را به‌طوررسمی و قانونی عوض کرد.


اصطلاحات

deed box

صندوق آهنین (که اسناد و مدارک گران‌بها را در آن نگه‌ می‌دارند)


deed poll

(انگلیس - اسم خود را) قانونی عوض کردن


do your good deed for the day

کار نیک کردن، عمل خیر (روزانه را) انجام دادن


in deed

واقعاً، عملاً، براستی


پیشنهاد کاربران

اسم:
an action that is performed intentionally or consciously. یک عمل که عمدا یا آگاهانه انجام می شود.
"doing good deeds""انجام اعمال خوب"

a legal document that is signed and delivered, especially one regarding the ownership of property or legal rights. یک سند حقوقی که امضا و تحویل داده شده است، به ویژه در مورد مالکیت اموال یا حقوق قانونی.
"mortgage deeds""سند وام"

فعل:
convey or transfer ( property or rights ) by legal deed. انتقال یا رساندن ( اموال یا حقوق ) توسط اعمال ( سند ) قانونی.
"they deeded their property to their children""آنها اموال خود را به فرزندان خود اعطا کردند"

اقدام

سند رسمی

treat

کار
کردار

کردار،
عمل

His family could not understand how this quiet, well - adjusted man could have been driven to this terrible deed

سند ملک


کلمات دیگر: