decoration

معنی : تزیین، اراستگی، تصنع، ارایشگری، اذین بندی، مدال یا نشان، پیرایه

معانی دیگر : آذین بندی، آذین پردازی، زیبگری، چراغانی، آرایش، پیرایش، دکوراسیون، آرایه گری، - آرایی، زینت، وسیله ی تزیین، زیور، نشان، مدال، روبان یا نوار افتخار

انگلیسی به فارسی

تزیین، آرایشگری، آذین‌بندی، مدال یا نشان

تزیین، ارایشگری، اذین بندی، مدال یا نشان، تصنع، اراستگی، پیرایه

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

• (1) تعریف: an act, process, or technique of decorating.
• مترادف: adornment, embellishment, garnishment, ornamentation
• مشابه: elaboration, embroidery, flourish

• (2) تعریف: something serving to decorate or beautify; embellishment; ornament.
• مترادف: ornament
• مشابه: adornment, bauble, doodad, filigree, flounce, flourish, frill, furbelow, garnish, gewgaw, knickknack, spangle, tinsel, trim, trinket

• (3) تعریف: a medal, sash, badge, or the like conferred as a mark of honor or military distinction.
• مترادف: badge, honor, laurels, medal
• مشابه: award, distinction, ribbon

• ornament; adornment; beautification; medal or honor which is bestowed upon someone (e.g. in the armed forces)
decorations are features added to something to make it look more attractive.
the decoration of a room or building is the furniture, wallpaper, and ornaments there.
a decoration is a medal given to someone as an official honour.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] تزیین - زینتکاری

مترادف و متضاد

تزیین (اسم)

adornment, decoration, embellishment, garniture

اراستگی (اسم)

adornment, decoration, titivation

تصنع (اسم)

artifice, decoration, preciosity

ارایشگری (اسم)

decoration

اذین بندی (اسم)

decoration

مدال یا نشان (اسم)

decoration

پیرایه (اسم)

ornament, decoration, frill

beautification, embellishment

Synonyms: adornment, beautifying, bedecking, bedizenment, designing, elaboration, enhancement, enrichment, festooning, flounce, flourish, frill, furbelow, garnish, garnishing, illumination, improvement, ornament, ornamentation, redecorating, spangle, trimming

Antonyms: eyesore

particular type of embellishment

Synonyms: appliqué, arabesque, bauble, braid, color, curlicue, design, dingbat, doodad, extravagance, fandangle, festoon, filigree, finery, flounce, flourish, fretwork, frill, frippery, furbelow, fuss, garbage, garnish, garniture, gewgaws, gilt, gimcracks, gingerbread, inlay, jazz, lace, ornament, parquetry, plaque, ribbon, scroll, sequin, spangle, thing, tinsel, tooling, trimming, trinket, wreath

medal of honor

Synonyms: accolade, award, badge, bays, citation, colors, cross, distinction, emblem, garter, kudos, laurels, medal, mention, order, Purple Heart, ribbon, star

جملات نمونه

1. the decoration of the streets was costly and time-consuming

آذین بندی خیابان ها پرخرج و وقت گیر بود.

2. the building's inside decoration

تزیینات درونی ساختمان

3. It was a building without any adornment or decoration.

[ترجمه Ayda Moradi] این ساختمان بدون تزیین و دکوراسیون بود

[ترجمه ترگمان]ساختمانی بدون تزیین و تزیین بود
[ترجمه گوگل]این یک ساختمان بدون دکوراسیون و دکوراسیون بود

4. The decoration and furnishings had to be practical enough for a family home.

[ترجمه ترگمان]تزیین و اثاثیه لازم بود برای یک خانواده خانوادگی به اندازه کافی عملی باشد
[ترجمه گوگل]دکوراسیون و مبلمان باید به اندازه کافی عملی برای خانه های خانوادگی باشد

5. The general wore a decoration on his left breast.

[ترجمه ترگمان]ژنرال بر سینه چپش مدال طلا به دست آورد
[ترجمه گوگل]این کلیپ در دکوراسیون روی پستان چپ خود قرار داشت

6. The George Cross is a decoration that is bestowed on British civilians for acts of great bravery.

[ترجمه ترگمان]صلیب جورج علامتی است که به خاطر اعمال شجاعت عظیم به شهروندان بریتانیایی اعطا می شود
[ترجمه گوگل]جورج کراس یک دکوراسیون است که به غیر نظامیان بریتانیا برای اعمال شجاعت بزرگی داده شده است

7. You may not care for this kind of decoration at first, but as you get used to it, you will find.

[ترجمه ترگمان]شما ممکن است در ابتدا به این نوع دکوراسیون توجه نکنید، اما همانطور که عادت دارید، پیدا خواهید کرد
[ترجمه گوگل]شما ممکن است در ابتدا برای این نوع دکوراسیون مراقبت نکنید، اما همانطور که به آن دسترسی پیدا می کنید، می توانید پیدا کنید

8. He is an expert on Islamic decoration.

[ترجمه ترگمان]او متخصص تزئین اسلامی است
[ترجمه گوگل]او متخصص دکوراسیون اسلامی است

9. Much of the original decoration was painted over.

[ترجمه ترگمان]بیشتر تزیینات اصلی روی آن نقاشی شده بود
[ترجمه گوگل]بخش عمده ای از دکوراسیون اصلی رنگ آمیزی شده است

10. I like the decoration - it's got quite a Spanish feel to it.

[ترجمه ترگمان]از این دکور خوشم می آید - کاملا اسپانیایی است
[ترجمه گوگل]من دکوراسیون را دوست دارم - احساس کاملا اسپانیایی به نظر می رسد

11. She'd put these whatnots in her hair as decoration.

[ترجمه ترگمان]او این whatnots را به عنوان مدال در موهایش قرار داده بود
[ترجمه گوگل]او این موزیک را در موهای خود به عنوان دکوراسیون قرار داده است

12. The decoration on the cake was a work of art.

[ترجمه ترگمان]تزیین کیک کار هنری بود
[ترجمه گوگل]دکوراسیون کیک یک اثر هنری بود

13. When will they finish the decoration of the bathroom?

[ترجمه ترگمان]چه وقت تزئین حمام را تمام خواهند کرد؟
[ترجمه گوگل]زمانی که دکوراسیون حمام را به پایان برسانند؟

14. Such decoration was a typical feature of the baroque period.

[ترجمه ترگمان]این تزیین یک ویژگی معمول دوره باروک بود
[ترجمه گوگل]چنین دکوراسیون ویژگی خاصی از دوره باروک بود

15. The interior decoration is quite restrained.

[ترجمه ترگمان]دکوراسیون داخلی کاملا مهار شده است
[ترجمه گوگل]دکوراسیون داخلی کاملا محکم است

16. We did all the interior decoration ourselves.

[ترجمه ترگمان]ما همه دکوراسیون داخلی را انجام دادیم
[ترجمه گوگل]ما تمام دکوراسیون داخلی خودمان را انجام دادیم

The decoration of the streets was costly and time-consuming.

آذین‌بندی خیابان‌ها پرخرج و وقت‌گیر بود.

The wall decorations were old and discolored.

آذین‌های روی دیوار کهنه و رنگ رفته بودند.

His chest was covered with decorations.

سینه‌اش پر از مدال بود.

پیشنهاد کاربران

نمابندی ، نما آرایی ، نماپیرایی ، نماپردازی

در نظامی گری به معنای مدال و افتخارات یا تقدیرات ترجمه می شود.

پوشش دادن

آمودَن: به معنی افزودن چیزی به یه شی یا محل

First, the decoration of my room model changed and became more excellent

decoration ( عمومی )
واژه مصوب: آرایه‏گری
تعریف: هنر تزیین مکان یا اشیا|||متـ . آرایش 4، ـ آرایی |||* ـ آرایی در ترکیباتی مانند صحنه‏آرایی و گل‏آرایی به کار می‏رود.

کلمات دیگر: