کلمه جو
صفحه اصلی

deliberate


معنی : عمدی، سنجیدن، اندیشه کردن، تعمق کردن، کنکاش کردن، تعمد کردن
معانی دیگر : از روی تعمد، خود خواسته، عمدا، آگاهانه، (بادقت و سنجش جوانب) سنجیده، ژرفنگرانه، حساب شده، دقیق، (با دقت و سنجیدن جوانب) مورد ملاحظه قرار دادن، ژرفنگری کردن، ژرف اندیشی کردن، مداقه کردن، ژرف روی کردن، بی شتاب، باتانی، ناشتاب، عمدا انجام دادن، تعمدا

انگلیسی به فارسی

(رسمی) اندیشیدن، فکر کردن، تأمل کردن


(رسمی) شور کردن، مشورت کردن، رأی زدن


(عمل، دروغ، اهانت) عمدی، به‌قصد، دانسته، تعمداً


(تصمیم، سخن، رفتار) سنجیده، حساب‌شده، اندیشیده، شمرده، محتاطانه، باملاحظه


اندیشیدن درباره‌ی، فکر کردن روی، سنجیدن، سبک و سنگین کردن، تأمل کردن در، بررسی کردن


حساب شده، سنجیدن، کنکاش کردن، تعمد کردن، تعمق کردن، اندیشه کردن، عمدی


انگلیسی به انگلیسی

• discuss, debate; carefully consider
carefully considered, intentional; slow, unhurried, methodical
if something that you do is deliberate, you intended to do it.
a deliberate action or movement is slow and careful.
if you deliberate, you think about something carefully before making a decision.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] شور کردن، غور کردن، بررسی کردن، عمدی

مترادف و متضاد

عمدی (صفت)
picked, aforethought, prepense, deliberate, intentional, purposeful, premeditated, designed

سنجیدن (فعل)
measure, rate, estimate, value, consider, deliberate, evaluate, assay, figure out, weigh, compare, ponder, meter, reckon up

اندیشه کردن (فعل)
deliberate, meditate, bethink, ponder, trow, cogitate, ruminate, muse

تعمق کردن (فعل)
consider, deliberate, think over, ponder, perpend, turn over

کنکاش کردن (فعل)
consult, deliberate

تعمد کردن (فعل)
deliberate

intentional


Synonyms: advised, aforethought, calculated, careful, cautious, cold-blooded, conscious, considered, cut-and-dried, designed, designful, done on purpose, express, fixed, intended, judged, meticulous, planned, pondered, prearranged, predesigned, predeterminate, predetermined, premeditated, prepense, projected, provident, prudent, purposed, purposeful, purposive, reasoned, resolved, schemed, scrupulous, studied, studious, thoughtful, thought out, voluntary, wary, weighed, willful, with forethought, witting


Antonyms: chance, indeterminate, unintentional, unmethodical, unsystematic, unwitting


think about seriously; discuss


Synonyms: argue, bat it around, cerebrate, chew over, cogitate, consider, consult, contemplate, debate, excogitate, hammer away at, judge, kick around, knock around, meditate, mull over, muse, ponder, pour it on, put on thinking cap, rack brains, reason, reflect, revolve, roll, ruminate, run up a flagpole, speculate, stew over, study, sweat over, talk over, turn over, weigh


جملات نمونه

1. The patriot sneered when asked to stand on the same platform with the man who was accused of being a traitor.
وطن پرست پوزخندی زد، وقتی که درخواست کردند (از او) تا بایستد روی همان جایگاه شخصی که متهم شده بود به وطن فروش بودن

2. No villain is worse than a traitor who betrays his country.
هیچ رذلی بدتر نیست از خائنی که خیانت کند به کشور خود

3. Do not call him a traitor unless you can verify the charge.
خطاب نکنید او را یک خائن، مگر اینکه شما بتوانید اثبات کنید اتهامش را

4. a deliberate lie
دروغ عمدی

5. with deliberate haste
با شتاب حساب شده

6. he took deliberate aim
او با دقت نشانه گرفت.

7. his tardiness was deliberate
دیر آمدن او تعمدی بود.

8. their religious reasoning is full of fallacies and deliberate lies
استدلال های دینی آنها پر است از سفسطه و دروغ عمدی.

9. Take time to deliberate; but when the time for action arrives, stop thinking and go in.
[ترجمه آرمان مسگری] برای تفکر ، زمان بگذارید . ولی زمان عمل که فرارسید ، تفکر را متوقف کنید و دست به کار شوید .
[ترجمه ترگمان]کمی زمان بگذارید؛ اما وقتی زمان عمل فرا می رسد، فکر کردن را متوقف کنید و وارد شوید
[ترجمه گوگل]وقت خود را صرف نظر کنید اما زمانی که زمان برای عمل می رسد، متوقف فکر کردن و وارد شوید

10. Deliberate in counsel, prompt in action.
[ترجمه آرمان مسگری] تفکر و اندیشه کنید ، سریع دست به کار شوید .
[ترجمه آرمان مسگری] اول اندیشه و مشورت ، سپس سرعت در عمل
[ترجمه ترگمان]Deliberate در عمل، فوری دست به کار شوید
[ترجمه گوگل]تعمق در وکیل، فوری در عمل

11. Deliberate before you begin, then execute with vigour.
[ترجمه زمان سلطانمرادی] قبل از شروع بدقت فکرکن سپس باقدرت عمل من
[ترجمه ترگمان]قبل از این که شروع کنید، با قدرت عمل کنید
[ترجمه گوگل]دقیق قبل از شروع، سپس با قدرت اجرا کنید

12. The speech was a deliberate attempt to embarrass the government.
[ترجمه ترگمان]این سخنرانی یک تلاش عمدی برای شرمسار کردن دولت بود
[ترجمه گوگل]این سخنرانی یک اقدام عمدی برای خجالت دولت بود

13. The omission of her name was not a deliberate act.
[ترجمه ترگمان]فراموش کردن اسمش یک عمل عمدی نبود
[ترجمه گوگل]حذف نام او یک عمدی نیست

14. Witnesses say the firing was deliberate and sustained.
[ترجمه ترگمان]شاهدان می گویند که این تیراندازی آگاهانه و پایدار بود
[ترجمه گوگل]شاهدان می گویند که شلیک عمدی بوده و پایدار است

15. The attack on him was quite deliberate.
[ترجمه ترگمان]حمله به او کاملا عمدی بود
[ترجمه گوگل]حمله به او کاملا عمدی بود

16. Can you pick out the three deliberate mistakes in this paragraph?
[ترجمه ندا] آیا میتوانید سه اشتباه عمدی دراین پاراگراف را دربیارید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما می توانید سه اشتباه عمدی در این پاراگراف را انتخاب کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید سه اشتباه عمدی در این پاراگراف را انتخاب کنید؟

17. He told us a deliberate lie.
[ترجمه ترگمان] اون یه دروغ عمدی به ما گفت
[ترجمه گوگل]او دروغ عمدی به ما گفت

18. He refused to bow to the Queen, in deliberate breach of etiquette.
[ترجمه ترگمان]از تعظیم کردن به ملکه امتناع ورزید
[ترجمه گوگل]او از نقض آگاهانه اختراع خودداری کرد تا به ملکه تعظیم کند

19. This was a deliberate piece of misinformation.
[ترجمه ترگمان] این یه دروغ محض بود
[ترجمه گوگل]این یک قطعه عمدی از اطلاعات نادرست بود

20. He was deliberate in his speech and action.
[ترجمه ترگمان]او در گفتار و کردار خود سنجیده بود
[ترجمه گوگل]او در سخنرانی و عمل خود عمدی بود

a deliberate lie

دروغ عمدی


She deliberately left the door open.

او به‌عمد در را باز گذاشت.


His tardiness was deliberate.

دیر آمدن او تعمدی بود.


The speaker chose his words slowly and deliberately.

ناطق واژه‌های خود را با آهستگی و دقت انتخاب می‌کرد.


with deliberate haste

با شتاب حساب‌شده


He took deliberate aim.

او با دقت نشانه گرفت.


The judge deliberated for two hours and then gave his verdict.

قاضی دو ساعت تعمق کرد و سپس رأی خود را صادر نمود.


پیشنهاد کاربران

از قصد و از روی نیت

deliberate about ( someone or something ) : گفت و گو با کسی یا چیزی - اغلب برای مدتی طولانی
deliberate over ( someone or something ) : درنظر گرفتن، گفت و گو با کسی یا چیزی - اغلب برای مدتی طولانی
deliberate about someone or something/ deliberate on: فکر کردن به کسی یا چیزی
deliberate over someone or something: گفت و گو و موافقت با کسی یا چیزی

https://idioms. thefreedictionary. com/deliberate

ژرفنگر

مشورت، بحث، گفتگو، رأی

آرام و بادقت
He approached her with slow, deliberate steps.
She spoke in a slow and deliberate way.
He moved at a deliberate pace.

در معنای صفت "عمدی" و در معنای فعل که لغت فرمالی هم هست به معنی" ارزیابی کردن" یا" دو دوتا چهارتا کردن"

سبک سنگین کردن

شور کردن در هیئت منصفه

1 حساب شده adj
2 حساب کتاب کردن v
* deliberately قید

آگاهانه

[adj]
Can you pick out the three deliberate ( =intentional ) mistakes in this paragraph?
. . . میتونی بگردی پیدا کنی نشونم بدی دو تا اشتباه ( عمدی/از قصد ) تو این پاراگراف رو؟

سنجیده


کلمات دیگر: