کلمه جو
صفحه اصلی

caliph


معنی : خلیفه
معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) خلیفه (calif هم می نویسند)

انگلیسی به فارسی

خلیفه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: in Islam, a spiritual and political leader in some Muslim countries.

• title formerly given to a muslim religious or political leader (also khalif)
a caliph was a muslim ruler.

مترادف و متضاد

خلیفه (اسم)
apprentice, caliph, prelate, vicar, vicegerant

جملات نمونه

1. The caliph was veiled because he represented a dangerous concentration of power-the power to kill.
[ترجمه ترگمان]خلیفه در حجاب بود، زیرا نشان دهنده غلظت خطرناکی از قدرت بود - قدرت کشتن
[ترجمه گوگل]خلیفه حیرت انگیز بود زیرا او نماینده یک غلظت خطرناک قدرت - قدرت کشتن بود

2. The Caliph was a great patron of astronomy and science.
[ترجمه ترگمان]خلیفه حامی بزرگی از علم نجوم و علم بود
[ترجمه گوگل]خلیفه حامی عالی نجوم و علم بود

3. The caliph is the successor to the Prophet, the one who takes his place as governor of the faithful.
[ترجمه ترگمان]خلیفه جانشین پیامبر است، کسی که جای خود را به عنوان حاکم مومنان انتخاب می کند
[ترجمه گوگل]خلیفه پیرو پیامبر است؛ کسی که جای او را به عنوان فرماندار وفادار می گیرد

4. He was the second caliph to govern after the death of the Prophet.
[ترجمه ترگمان]او دومین خلیفه حاکم بر مرگ حضرت محمد بود
[ترجمه گوگل]او خلیفه دوم بود که پس از مرگ پیامبر

5. Several hours earlier the caliph woke feeling very strange.
[ترجمه ترگمان]چند ساعت زودتر خلیفه از خواب بیدار شد
[ترجمه گوگل]چند ساعت پیش خلیفه احساس بسیار عجیب و غریب کرد

6. The stranger asked permission to approach the caliph, who granted it and invited him to be seated.
[ترجمه ترگمان]غریبه از او اجازه خواست که به خلیفه نزدیک شود و او هم این کار را کرد و از او دعوت کرد که بنشیند
[ترجمه گوگل]غریبه خواسته اجازه برای نزدیک شدن به خلیفه، که آن را اعطا کرد و از او دعوت کرد تا به آنجا برود

7. Moslem caliph ( 656 - 661 ) after whose assassination Islam was divided into Sunnite and Shiite sects.
[ترجمه ترگمان]خلیفه مسلمانان (۶۵۶ - ۶۶۱)پس از ترور اسلام به فرقه های شیعه و شیعه تقسیم شد
[ترجمه گوگل]مسلمان مسلمان (661-656) پس از قتل عام اسلام به فرقه های سنی و شیعه تقسیم شد

8. Later on Caliph Umar prohibited it due to social reasons as the Islamic community was rapidly expanding.
[ترجمه ترگمان]پس از آن، خلیفه عمر به دلیل دلایل اجتماعی که جامعه اسلامی به سرعت در حال گسترش بود، آن را ممنوع کرد
[ترجمه گوگل]بعدها در خلیفه عمر به دلیل دلایل اجتماعی به دلیل گسترش سریع جامعه اسلامی، آن را ممنوع کرد

9. Yet again the caliph must show you how to fight?
[ترجمه ترگمان]با این حال، caliph باید به شما نشان دهند که چگونه با هم بجنگید؟
[ترجمه گوگل]با این حال دوباره خلیفه باید چطور به مبارزه بپردازد؟

10. The caliph of Bagdad flew on his magic carpet to Arabia.
[ترجمه ترگمان]The بغداد روی فرش جادویش به عربستان پرواز کرده بود
[ترجمه گوگل]خلیفه بغداد در فرش سحر آمیز خود به عربستان پرواز کرد

11. The four - great - caliph period was an important time to formative the military ethical idea of Arab.
[ترجمه ترگمان]دوره چهار خلیفه یک زمان بسیار مهم برای شکل گیری ایده اخلاقی نظامی عرب بود
[ترجمه گوگل]چهار دوره عالی خلیفه زمان مهمی برای شکل گیری ایده اخلاقی ارتش عرب بود

12. Yet again the Caliph must show you how to fight?
[ترجمه ترگمان]با وجود این، Caliph باید به شما نشان دهند که چگونه با ما بجنگید؟
[ترجمه گوگل]با این حال دوباره خلیفه باید چگونگی مبارزه را نشان دهد؟

13. The caliph of bagdad fly on his magic carpet to arabia.
[ترجمه ترگمان]The of با عربستان به عربستان پرواز می کنند
[ترجمه گوگل]خلیفه بیداد روی فرش سحر آمیز خود به عربستان پرواز می کند

14. Emperor, Caliph, Pontiff, Pope Empire, Caliphate, Pontificate.
[ترجمه ترگمان]امپراطور، خلیفه، پاپ، پاپ، خلافت، Pontificate
[ترجمه گوگل]امپراتور، خلیفه، امپراتوری، پادشاهی، پادشاهی

پیشنهاد کاربران

Once upon a time , there was a rich caliph that
روزی روزگاری ، یع خلیفه ای و جود داشت که . . .

Caliph : خلیفه یا khalif
Sultan : سلطان
Sheriff : داروغه - کلانتر
Emperor : امپراطور
King : شاه
Monarch : فرمانروا - امپراطور - شاه
Marshal : بالاترین درجه نظامی - مارشال - زندان بان - رئیس ارتش
Admiral : دریاسالار
General : ژنرال
Colonel : سرهنگ
Major : سرگرد
Captain : سروان - کاپیتان
Lieutenant : ستوان
Warrant یا warrant officer : استوار
Sergeant : گروهبان
Prince : شاهزاده پسر
Princess : شاهدخت - شاهزاده دختر
Queen : ملکه
Shah : شاه - پادشاه
Wazir : وزیر
Pasha : پاشا یا bashaw
Caesar : سزار - امپراطور
Nero : امپراطور روم
Czar : تزار
Abbot : راهب بزرگ
Bishop : اسقف
Nun : راحبه زن sister
Monk : راهب مرد brother
Friar : راهب مرد صومعه معمولا با لباس های قهوه ای رنگ brother
Prior : پیشوا
Rector : سر کشیش در کلسیای پروتستان
Priest : کشیش مرد father
Priestess : کشیش زن mother
Vicar : کشیش محل - نایب اسقف - قائم مقام
Officiant : خطبه خوان - راهب یا کشیشی که مراسم هارو انجام میده مثل خطبه عقد خوندن
Preacher : واعظ - مبلغ دین
Mullah : ملا - آخوند
Virgin Mary : مریم باکره
Mary یا mariam : مریم مقدس
Christ : مسیح
Jesus christ : عیسی مسیح
Abraham : ابراهیم
Noah : نوح
Moses : موسی
Mohammad/Mohammed : محمد
Jacob : یعقوب
Adam : آدم
Eve : حوا
Joseph : یوسف
Job : ایوب
John : یحیی
Knight : شوالیه
Obelisk : ابلیسک - ستون هرمی شکل سنگی
Satan : شیطان devil
Religion : مذهب
God : خدا good lord

*برخی از واژگان بالا ریشه انگلیسی ندارن ولی قابل استفاده هستند. مثلا mullah اصلا انگلیسی نیست و ریشه فارسی داره


کلمات دیگر: