فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: declares, declaring, declared
• (1) تعریف: to proclaim or formally announce (the fact of something happening or existing).
• مترادف: announce, proclaim, pronounce
• مشابه: adjudge, allege, call, decree, plead, promulgate
- Congress has declared war.
[ترجمه ترگمان] کنگره جنگ را اعلام کرده است
[ترجمه گوگل] کنگره جنگ را اعلام کرده است
- She declared her candidacy for the office of governor.
[ترجمه ترگمان] او نامزدی خود را برای اداره فرمانداری اعلام کرد
[ترجمه گوگل] او نامزد خود را به دفتر فرماندار اعلام کرد
• (2) تعریف: to formally proclaim (someone or something) as being a specified way or being a specified thing.
• مشابه: rule
- The court declared the ban to be unconstitutional.
[ترجمه ترگمان] دادگاه اعلام کرد که این ممنوعیت مغایر با قانون اساسی است
[ترجمه گوگل] دادگاه ممنوعیت غیر قانونی را اعلام کرد
- The panel declared the father unfit to retain custody of his children.
[ترجمه ترگمان] هیات اعلام کرد که پدرش برای حفظ حضانت فرزندان خود ناتوان است
[ترجمه گوگل] این هیئت اعلام کرد که پدر ناتوان است تا از فرزندانش نگهداری نماید
- The judges declared her the winner.
[ترجمه ترگمان] داوران او را برنده اعلام کردند
[ترجمه گوگل] قضات او را برنده اعلام کردند
• (3) تعریف: to state strongly or with emphasis.
• مترادف: affirm, allege, assert, avouch, contend, insist, maintain, state
• مشابه: aver, avow, certify, profess, protest, say, testify
- He declared that he was innocent.
[ترجمه ترگمان] اعلام کرد که بی گناه است
[ترجمه گوگل] او اعلام کرد که بی گناه است
- The rebel leader declared that all power was now his.
[ترجمه ترگمان] رهبر شورشی اعلام کرد که تمام قدرت در حال حاضر او بوده است
[ترجمه گوگل] رهبر شورشی اعلام کرد که تمام قدرت او اکنون است
• (4) تعریف: to reveal or make manifest.
• مترادف: disclose, express, manifest, reveal
• مشابه: announce, divulge, evidence, evince, say
- He declared his affections for her in a letter.
[ترجمه ترگمان] در نامه مهر و محبت خود را به او ابراز کرد
[ترجمه گوگل] او در نامه ای خود را برای او محکوم کرد
• (5) تعریف: to make a full statement of (goods or income to be taxed).
• مترادف: disclose
• مشابه: list, state
- You have to declare all of your income on your tax return.
[ترجمه ترگمان] شما باید تمام درآمد شما را در بازگشت مالیات خود اعلام کنید
[ترجمه گوگل] شما باید تمام درآمد خود را در اعلامیه مالیاتی خود اعلام کنید
- The customs officer asked if she had any items to declare.
[ترجمه ترگمان] مامور گمرک از او پرسید که آیا چیزی برای اعلام وجود دارد یا نه
[ترجمه گوگل] افسر گمرکی از او خواسته بود که هرگونه اقلامی را اعلام کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to make a declaration.
• مترادف: pronounce
• مشابه: decree, ordain, predicate, protest, testify
• (2) تعریف: to proclaim one's opinion or position (usu. fol. by "for" or "against").
• مشابه: pass, protest
- He declared against Prohibition from its earliest days.
[ترجمه ترگمان] او از اولین روزه ای خود علیه منع مشروبات الکلی اعلام کرد
[ترجمه گوگل] او از اولین روزهای خود در برابر ممنوعیت اعلام کرد