کلمه جو
صفحه اصلی

day


معنی : روز، روز روشن، یوم، روشنی روز، خادم روم
معانی دیگر : روزگار، دوره، دوران، عهد، (حرف بزرگ) روز ویژه، هنگام رونق، عنفوان، شباب، دوران عظمت، عمر، زندگانی، شبانه روز (بیست و چهارساعت) (mean solar day هم می گویند)، روز حقوقی (از نیمه شب تا نیمه شب)، روز نجومی (از ظهر به ظهر) (رجوع شود به: sidereal day)

انگلیسی به فارسی

روز، یوم


روز، روز روشن، یوم، روشنی روز، خادم روم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: call it a day
(1) تعریف: the period between sunrise and sunset or between two successive nights.
متضاد: night

(2) تعریف: a unit of time equal to twenty-four hours, or the time it takes the earth to rotate once on its axis.

(3) تعریف: the period between two successive midnights; civil day.

(4) تعریف: (often pl.) a specific period of time.

- during the days of the war
[ترجمه ترگمان] در ایام جنگ،
[ترجمه گوگل] در طول روزهای جنگ

(5) تعریف: a period of influence.

- in the day of kings
[ترجمه ترگمان] در روز پادشاهان
[ترجمه گوگل] در روز پادشاهان

• period between sunrise and sunset; period of 24 hours
pertaining to the period between sunrise and sunset
a day is one of the seven twenty-four hour periods of time in a week.
day is the part of a day when it is light.
you can refer to a period in history as a particular day.
if you call it a day, you stop what you are doing altogether or you leave it to be finished later.
if something happens day and night or night and day, it happens all the time without stopping.
if something makes your day, it makes you feel very happy; an informal expression.
one day, some day, or one of these days means at some future time.
if it is a year to the day since something happened, it happened exactly a year ago.

مترادف و متضاد

روز (اسم)
day, daytime

روز روشن (اسم)
day, daylight

یوم (اسم)
day

روشنی روز (اسم)
day, daylight

خادم روم (اسم)
day

light part of every 24 hours


Synonyms: astronomical day, bright, dawn-to-dark, daylight, daytime, diurnal course, early bright, light, light of day, mean solar day, nautical day, sidereal day, sunlight, sunrise-to-sunset, sunshine, working day


Antonyms: evening, night


era


Synonyms: age, ascendancy, cycle, epoch, generation, height, heyday, period, prime, term, time, years, zenith


جملات نمونه

1. day after tomorrow
پس فردا

2. day by day, i am falling more in love with you
هر روز که می گذرد بیشتر عاشقت می شوم.

3. day of reckoning
روز رسیدگی،سر پل خر بگیری

4. day after day
دایما،یک روز پس از روز دیگر

5. day and night (or night and day)
شب و روز،بدون وقفه

6. day by day
روز به روز،کم کم

7. day in, day out
(در مورد چیزهای ملال آور) هرروزه،یکنواخت

8. day of reckoning
روز جزا،روز رسیدگی

9. day off
روز بیکاری،روز تعطیل

10. a day of infamy
روز ننگ آمیز

11. all day
همه ی روز

12. all day a woodpecker was pecking at an electric post
در تمام روز یک دارکوب به تیر برق نوک می زد.

13. all day he basked in the sun
تمام روز حمام آفتاب گرفت.

14. all day long
همه ی روز

15. all day they pounded the pavement trying to find work
تمام روز در جستجوی کار با مشقت خیابان ها را گز می کردند.

16. every day
هر روز

17. every day except sunday, the soldiers messed together
به جز یکشنبه ها سربازان هر روز با هم خوراک می خوردند.

18. every day he rose in his superiors' esteem
احترام او هر روز نزد مافوق هایش بیشتر می شد.

19. every day the boys came to harry the girls
پسران هر روز می آمدند که مزاحم دخترها شوند.

20. one day he is friendly; the next day he is remote
یک روز رفتارش دوستانه است و روز بعد سرد و بیگانه.

21. one day in a public bath, an aromatic paste. . .
گلی خوشبوی در حمام روزی. . .

22. one day in khordad
روزی در خرداد ماه

23. one day in the near future
روزی در آینده ی نزدیک

24. one day my father chastised me with his belt
یک روز پدرم مرا با کمربندش ادب کرد.

25. prompt day
روز وعده،روز ضرب الاجل

26. rubric day
روز تعطیل (که در تقویم با حروف قرمز می نویسند)

27. some day i will get even with them!
روزی به آنها تلافی خواهم کرد!

28. some day your ideas too will have their day in court
روزی نوبت ارائه ی عقاید تو هم فراخواهد رسید.

29. that day it was devilishly hot
آن روز بی اندازه گرم بود.

30. that day was his moment of glory
آن روز هنگام افتخار او بود.

31. the day is declining
روز در حال پایان است.

32. the day of his martyrdom
روز شهادت او

33. the day of retribution
روز دادرسی (قیامت)

34. the day they crucified jesus
روزی که حضرت عیسی را مصلوب کردند

35. the day wanes and darkness spreads
روز نزدیک به پایان است و تاریکی گسترده می شود.

36. the day was about to break when we left
وقتی عزیمت کردیم بامداد داشت فرا می رسید (روز در شرف آغاز بود).

37. the day when souls will become embodied again
روزی که ارواح دوباره تندار خواهند شد (به تن های خود حلول خواهند کرد).

38. the day when the dead resurrect
آن روزی که مردگان رستاخیز کنند

39. the day when the downtrodden farmers took up arms
روزی که کشاورزان ستم دیده سلاح برگرفتند

40. what day is today?
امروز چه روزی است ؟

41. any day now
به زودی،همین روزها

42. from day to day
1- از روزی به روز دیگر 2- بدون فکر آتیه،بدون امید،بدون پس انداز

43. one day (or some day or one of these days)
روزی

44. one day at a time
کم کم،به تدریج،روز به روز

45. this day (or tomorrow, etc) week
(انگلیس) یک هفته از امروز (یا فردا و غیره)

46. a balmy day
روز زیبا،روز خوش

47. a breezy day
روزی پر نسیم

48. a clear day
روز روشن،روز آفتابی

49. a cold,gusty day
روز سرد پر باد

50. a filthy day in which i didn't see the sun
روز گندی که در آن روی خورشید را ندیدم

51. a fine day
یک روز عالی

52. a foggy day
روز مه آلود

53. a meatless day
روز پرهیز از گوشت

54. a nice day
یک روز خوب

55. a productive day
یک روز موفقیت آمیز

56. a quiet day at the stock exchange
یک روز کم معامله در بازار سهام

57. a school day is divided into five periods
یک روز تحصیلی به پنج بخش تقسیم می شود.

58. a still day in may
روزی بی باد در ماه مه

59. a sulky day
یک روز دلگیر

60. a sunny day
یک روز آفتابی

61. a warm day
یک روز گرم

62. a wet day
یک روز بارانی

63. a windy day
یک روز پر باد

64. a work(ing) day and a holiday
روز کار و روز تعطیل

65. a working day
روز کار (در برابر روز تعطیل)

66. alternation of day and night
وارگی (تناوب) شب و روز

67. an evil day
روز شوم

68. an ordinary day
یک روز معمولی

69. every second day
یک روز درمیان

what day is today?

امروز چه روزی است؟


five days ago

پنج روز پیش


It has been raining for days.

چندین روز است که باران می‌آید.


three times a day

روزی سه بار، سه بار در روز


a work(ing) day and a holiday

روز کار و روز تعطیل


all day

همه‌ی روز


every day

هر روز


what is he doing these days?

این روزها چه می‌کند؟


In Shakespeare's day, female roles were played by boys.

در روزگار شکسپیر پسرها نقش زن‌ها را بازی می‌کردند.


in the early days of the film industry

در نخستین روزهای صنعت فیلمبرداری


the main problem of the present day

مسئله‌ی اصلی عصر حاضر


New Year's Day

روز عید


Thanksgiving Day

روز شگرگزاری


He has had his day.

دوران او سرآمده است.


to spend one's days in study

ایام خود را به مطالعه گذراندن


This drugstore is open night and day.

این داروخانه شبانه‌روز باز است.


Day by day, I am falling more in love with you.

هر روز که می‌گذرد، بیشتر عاشقت می‌شوم.


it rained day in, day out!

یک روز نشد که باران نیاید!


My baby's smile makes my day.

لبخند کودکم روز مرا روشن می‌کند.


You will be old too one day.

روزی تو هم پیر خواهی شد.


today is one of those days; nothing seems to go my way!

امروز یکی از آن روزهاست، هیچ کاری بر وفق مرادم انجام نمی‌شود!


Tomorrow will be one year to the day since she died.

فردا درست یک سال است که مرده است.


اصطلاحات

day off

روز بیکاری، روز تعطیل


day and night (or night and day)

شب و روز، بدون وقفه


day by day

روز به روز، کم‌کم


day in, day out

(در مورد چیزهای ملال‌آور) هرروزه، یکنواخت


any day now

به زودی، همین روزها


call it a day

دست از کار کشیدن (و به فردا موکول کردن بقیه‌ی کار)


day after day

دائماً، یک روز پس از روز دیگر


day of reckoning

روز جزا، روز رسیدگی


from day to day

1- از روزی به روز دیگر 2- بدون فکر آتیه، بدون امید، بدون پس‌انداز


in this day and age

در این دور و زمانه، این روزها


make a day of it

(عامیانه) تمام روز را صرف کاری کردن


make one's day

(عامیانه) دلشاد کردن


one day (or some day or one of these days)

روزی


one of those days

یکی از آن روزهای کذایی، روز بدبیاری


that'll be the day

(عامیانه) هرگز، احتمال ندارد، بعید است


those were the days!

خوشا به حال آن روزها!، چه روزهایی!


to the day

درست (به احتساب دقیق روز)


win the day (lose the day)

(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)


پیشنهاد کاربران

دا: در فارسی میانه ( پهلوی ) معادل روز است. مثل: فردا
day برگرفته شده از فارسی است!
جالب این است که ماه دی هم داریم: فرشته روز و امید

روز فردا

روز

do you remember the day when he died
تو روزی که او ، مُرد را به خاطر می آوری؟؟
📧📧

هو
روز، کنایه از یک زمان ۲۴ساعته، مثلا روز یکشنبه ساعت ۲۳ شب.

به این جمله دقت کنید:
I know, these days you prefer the warblings you hear on American Idol or The Voice. But back in the day, you liked what your artistic father liked, you adopted his musical taste as your own
من در این متن day را معادل زمان، زمانه یا حتی زمون و زمونه می گیرم. محمدرضا ایوبی صانع


Years ago, on this day, we both defended together for an hour
سالها پیش ما در این روز هر دو در یک ساعت در کنار هم دفاع کردیم

روز
It is the sixth day of October
روز ششم اکتبر است

One of the days of the week that you like
یکی از روزهای هفته ای را که دوست دارید

days/weeks/years apart:
به فاصله ی چند روز/ هفته/ سال از هم
برای بیان فاصله ی زمانی مابین دو اتفاق به کار می رود.

day :روز یا روشنایی
متضاد:night
معنی پارسی:روز

روزگار

واژه day به معنای روز
واژه day به معنای روز به یک دوره بیست و چهار ساعته کامل گفته می شود. مثلا:
i saw tom three days ago ( من سه روز پیش تام را دیدم. )
واژه day در کاربردی دیگر به بازه ای زمانی اطلاق می شود که از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب ادامه داردو به بازه ای گفته می شود که هوا در آن روشن است. مثلا:
i could sit and watch the river all day long ( من می توانستم تمام روز بنشینم و به رودخانه نگاه کنم. )
he works at night and sleeps during the day ( او شب ها کار می کند و در طول روز می خوابد. )
واژه day برخی اوقات به ساعاتی از روز اشاره می کند که شما بیدار هستید یا مشغول کار هستید. مثلا:
a seven - hour working day ( یک روز کاری هفت ساعته )
!have a nice day ( روز خوبی داشته باشی! )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: