کلمه جو
صفحه اصلی

dart


معنی : تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین، بسرعت حرکت کردن
معانی دیگر : تیر (تیر کوچکی که سر آن سوزنی و تیز و ته آن پردار است و با دست به سوی هدف پرتاب می شود)، زوبینچه، (حرکت سریع و ناگهانی) تند جنبی، جست، خیز، جهش، یکه، (جمع) بازی تیرپرانی (که تیرها را بر هدفی به نام dartboard می پرانند)، (ناگهان و با سرعت) پراندن، افکندن، (مثل تیر) از جا پریدن، (مانند تیر) حرکت کردن، هر چیز زوبین مانند، تیرسانه، (خیاطی) ساسون

انگلیسی به فارسی

زوبین، نیزه، تیر، به‌سرعت حرکت کردن، حرکت تند، پیکان


دارت، نیزه، پیکان، حرکت تند، زوبین، تیر، بسرعت حرکت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small pointed missile, thrown by hand or shot from a blowgun or other device.
مشابه: arrow, missile, projectile

- He was hit with a poisoned dart.
[ترجمه ترگمان] اون با یه دارت سمی تیر خورده
[ترجمه گوگل] او با جرعه مسموم شده بود
- He threw the dart and missed the target completely.
[ترجمه ترگمان] او دارت را پرت کرد و هدف را کاملا از دست داد
[ترجمه گوگل] او نیزه انداخت و به طور کامل از دست رفته هدف

(2) تعریف: (pl., but used with a sing. verb) a game in which these missiles are thrown at a target.

- He put down his beer to join in the game of darts.
[ترجمه شاهین یوسفی] او آبجو را برای پیوستن به بازی دارت، کنار گذاشت.
[ترجمه ترگمان] آبجو را کنار گذاشت تا در بازی دارت شرکت کند
[ترجمه گوگل] او آبجو را برای پیوستن به بازی دارت گذاشت
- Darts is a game of skill.
[ترجمه ترگمان] Darts یک بازی مهارت است
[ترجمه گوگل] دارت یک بازی مهارت است

(3) تعریف: a fast, abrupt movement, esp. a short dash.
مترادف: dash, flit, scoot, scurry
مشابه: bolt, leap, run, rush, scramble, scuttle, spring, sprint, tear, whisk, whiz

- The squirrel made dart for the nearest tree.
[ترجمه ملودی] سنجاب به سمت نزدیک ترین درخت جست.
[ترجمه ترگمان] سنجاب به طرف نزدیک ترین درخت پرتاب شد
[ترجمه گوگل] سنجاب برای نزدیک ترین درخت ساخته شده است

(4) تعریف: a tapered, stitched tuck in a piece of fabric, esp. clothing.
مشابه: tuck

- If the darts are misplaced, the blouse will not fit properly.
[ترجمه ترگمان] اگر دارت گم بشه، اون بلوز مناسب نیست
[ترجمه گوگل] اگر دندانه ها ناقص باشند، پیراهن مناسب نیست
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: darts, darting, darted
• : تعریف: to move swiftly; spring; dash.
مترادف: dash, flit, fly, scoot, scurry, tear
مشابه: bolt, flash, hasten, hie, hurry, leap, race, run, rush, scramble, scuttle, speed, spring, sprint, whip, whisk

- The lizard darted out of sight.
[ترجمه ترگمان] مارمولک از دید خارج شد
[ترجمه گوگل] مارمولک از چشم بیرون زد
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: dartingly (adv.)
• : تعریف: to propel, thrust, or shoot out suddenly.
مترادف: propel, throw, thrust
مشابه: cast, fling, project, push, shoot, spring, toss

- The snake darted its tongue out.
[ترجمه ترگمان] مار زبانش را بیرون آورد
[ترجمه گوگل] مار زبانش را به زبان آورد
- She darted a suspicious glance at him.
[ترجمه ترگمان] نگاهی مشکوک به او انداخت
[ترجمه گوگل] او نگاه مشکوکی به او کرد

• springing forward; sudden forward movement; small pointed missile (used in dart games and as a weapon); small tapered fold which is sewn on one end (sewing); cigarette (slang)
bolt, spring forward; run swiftly
if a person or animal darts somewhere, they move there suddenly and quickly.
if you dart a glance at something, you look at it very quickly.
a dart is a small, narrow object with a sharp point which you can throw or shoot.
darts is a game in which you throw darts at a round board with numbers on it.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] پنس سینه - فاصله خط کمر تا مفصل ران - پنس دادن ( جهت صاف کردن چروک لباس )

مترادف و متضاد

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

پیکان (اسم)
fluke, arrow, spear, dart, arrowhead, barb, point of a spear

نیزه (اسم)
shaft, spear, dart, gad, gavelock, halberd, gaff, gig, lance, harpoon

حرکت تند (اسم)
dart

زوبین (اسم)
dart, gavelock, javelin

بسرعت حرکت کردن (فعل)
dart, jink, streak

race away; propel


Synonyms: bound, career, cast, course, dash, flash, fling, flit, float, fly, gallop, hasten, heave, hurry, hurtle, launch, move quickly, pitch, plunge, run, rush, sail, scamper, scoot, scud, scurry, shoot, skim, speed, spring, sprint, spurt, start, tear, throw, thrust, whiz


جملات نمونه

1. poisoned dart
تیر زهرآگین

2. the boy made a quick dart across the lawn
پسر مثل تیر از میان چمن رد شد.

3. She made a dart for the exit.
[ترجمه بادبادک] او برای خروج، خیز برداشت ( جست زد )
[ترجمه ترگمان]به سرعت از در خارج شد
[ترجمه گوگل]او برای خروج داری کرد

4. The child made a sudden dart across the road.
[ترجمه بادبادک] بچه، در جاده خیزی ناگهانی برداشت.
[ترجمه ترگمان]بچه به سرعت از جاده گذشت
[ترجمه گوگل]فرزند یک جرعه ناگهانی در سراسر جاده

5. She made a dart for the door.
[ترجمه ملودی] او به سمت در خیز برداشت
[ترجمه ترگمان]یک دارت به سمت در پرتاب کرد
[ترجمه گوگل]او برای راه دراز کشید

6. The prisoner made a dart for the door.
[ترجمه ترگمان]اسیر با شتاب به طرف در رفت
[ترجمه گوگل]زندانی یک دروازه برای درب گذاشت

7. Car horns toot as cyclists dart precariously through the traffic.
[ترجمه ترگمان]بوق اتومبیل زده شد و دوچرخه سواران به طور خطرناکی از میان ترافیک عبور کردند
[ترجمه گوگل]شاخک های اتومبیل به عنوان دوچرخه سواران به طور ناگهانی از طریق ترافیک حرکت می کنند

8. Markov died after being struck by a poison dart.
[ترجمه mayki] مارکو بعد از اینکه توسط یک دارت سمی مجروح شد، فوت کرد: ) ) ) )
[ترجمه ترگمان]مارکوف \"بعد از اینکه توسط یه دارت سمی\" کشته شد مرده
[ترجمه گوگل]مارکف بعد از اینکه توسط یک دزد سم تحت تاثیر قرار گرفت، فوت کرد

9. A gamekeeper tranquillized the rhinoceros with a drugged dart.
[ترجمه ترگمان]یک شکاربان، rhinoceros با یک دارت بی هوش، rhinoceros را ترمیم کرد
[ترجمه گوگل]خرگوش، با یک دارت دارویی، رادیکال را ترمیم کرد

10. Dart, who had at first been very tense, at last relaxed.
[ترجمه ترگمان]Dart که ابتدا بسیار عصبی شده بود، سرانجام آرام گرفت
[ترجمه گوگل]Dart، که در ابتدا بسیار شدید بود، در last relaxed

11. It sent a dart of terror through her.
[ترجمه ترگمان]یک دارت مور را از میان او بیرون فرستاد
[ترجمه گوگل]از طریق او یک ترفند ترحم را فرستاد

12. Nina felt a sudden dart of panic.
[ترجمه ترگمان]نی نا ناگهان از وحشت به خود لرزید
[ترجمه گوگل]نینا احساس ناامیدی ناگهانی داشت

13. The dogs were tranquillized with a dart gun and taken to a shelter.
[ترجمه ترگمان]سگ ها با یک تیر دارت از هم جدا شده بودند و به پناه گاه پناه برده بودند
[ترجمه گوگل]سگ ها با تفنگ دندانه ای آرام شدند و به پناهگاه منتقل شدند

14. Being a mere 60 inches wide you can dart and squeeze into even the smallest of gaps.
[ترجمه ترگمان]تنها به اندازه ۶۰ اینچ عرض داشته باشید که می توانید از آن استفاده کنید و حتی کوچک ترین شکاف را نیز وارد کنید
[ترجمه گوگل]تنها 60 اینچ عرض، شما می توانید حتی کوچکترین شکاف را نیز بچرخانید و فشار دهید

poisoned dart

تیر زهرآگین


The boy made a quick dart across the lawn.

پسر مثل تیر از میان چمن رد شد.


Let's play a game of darts.

بیا باهم بازی تیرپرانی بکنیم.


He darted glances to the right and the left.

او به راست و چپ نگاه می‌انداخت.


He darted out of the window and disappeared in the forest.

او مثل تیر از پنجره پرید و در جنگل ناپدید شد.


A man darted toward the lady and snatched her purse.

مردی به سوی خانم پرید و کیفش را قاپید.


پیشنهاد کاربران

مثلِ برق رفتن

به سرعت برق رفتن

پرتاپ کردن تیر یا توپ کوچک که معمولا در شهربازی ها است و جایزه هم دارد. ^ - ^

zip
ساکت
دهانت را ببند

سریع حرکت کردن

dart ( علوم نظامی )
واژه مصوب: آماجه
تعریف: هدفی تمرینی و هوایی که به وسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار می‏گیرد و پدافند زمین به هوا و هواگرد آن را هدف قرار می‏دهند

a quick, sudden movement


کلمات دیگر: