کلمه جو
صفحه اصلی

defer


معنی : تسلیم شدن، تاخیر کردن، عقب انداختن، بتعویق انداختن، احترام گذاردن
معانی دیگر : به تاخیر انداختن، (به بعد) موکول کردن، معوق کردن، طفره رفتن، (خدمت نظام) معافیت موقت گرفتن، (تاریخ آغاز خدمت نظام را) عقب انداختن، تسلیم شدن (به میل یا داوری دیگری)، تمکین کردن، سرفرود آوردن، گردن نهادن، ملاحظه ی کسی را کردن (معمولا با: to)

انگلیسی به فارسی

عقب انداختن، به‌تعویق انداختن، تأخیرکردن، تسلیم شدن، احترام گذاردن


بازنشستگی، عقب انداختن، تسلیم شدن، بتعویق انداختن، تاخیر کردن، احترام گذاردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: defers, deferring, deferred
(1) تعریف: to put off until a later time or date; postpone.
مترادف: delay, postpone, prorogue, suspend
متضاد: close, conclude
مشابه: adjourn, intermit, procrastinate, put off, shelve, stave off, stay, table, wait

- We deferred our trip because of the snowstorm.
[ترجمه ترگمان] ما سفرمان را به خاطر کولاک برف به تعویق انداختیم
[ترجمه گوگل] ما به دلیل بارش برف، سفر خود را رها کردیم
- I'll defer giving my answer until I've had more time to consider.
[ترجمه عاطفه] من تا وقتی که وقت بییشتری رابرای بررسی نداشته باشم جواب نمی دهم
[ترجمه ترگمان] تا وقت بیشتری برای فکر کردن داشته باشم، answer را به تاخیر می اندازم
[ترجمه گوگل] من تا زمانی که وقت بیشتری برای بررسی نداشته ام جواب من را بدهم

(2) تعریف: to postpone induction of (someone) into military service.

- The military deferred male college students for part of the Vietnam War.
[ترجمه ترگمان] ارتش دانش آموزان کالج را به خاطر بخشی از جنگ ویتنام به تعویق انداخت
[ترجمه گوگل] ارتش دانشجویان کالج مرد را برای بخشی از جنگ ویتنام به تعویق انداخت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: deferred (adj.), deferrer (n.)
• : تعریف: to put off action or the like; delay; procrastinate.
مترادف: delay, procrastinate
متضاد: advance
مشابه: dawdle, dilly-dally, linger, recess, stall, temporize, wait
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: defers, deferring, deferred
• : تعریف: to submit or yield to the desire, opinion, or judgment of another.
مترادف: bow, submit
متضاد: withstand
مشابه: acquiesce, comply, give way, kowtow, yield

- He deferred to the law professor on legal matters.
[ترجمه ترگمان] او به استاد قانون در مورد مسائل قانونی به تعویق افتاد
[ترجمه گوگل] او به استاد حقوق در امور حقوقی متوسل شد

• postpone to a future time; delay, put off; submit to the wish or opinion or judgement of another person
if you defer an event or action, you arrange for it to take place a formal word. at a later date than was planned; a formal word.
if you defer to someone, you accept their opinion or do what they want because you respect them; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] به تعویق انداختن، به بعد موکول کردن

مترادف و متضاد

تسلیم شدن (فعل)
abandon, surrender, give in, submit, capitulate, succumb, quit, vouchsafe, acquiesce, defer, knuckle, obey

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

عقب انداختن (فعل)
postpone, delay, defer, put off

بتعویق انداختن (فعل)
postpone, defer, retard, prorogate, prorogue

احترام گذاردن (فعل)
defer, reverence

hold off, put off


Synonyms: adjourn, block, delay, detain, extend, give rain check, hang fire, hinder, hold up, impede, intermit, lay over, lengthen, obstruct, postpone, procrastinate, prolong, prorogue, protract, put on back burner, put on hold, put on ice, remit, retard, set aside, shelve, slow, stall, stay, suspend, table, waive


Antonyms: advance, expedite, forge, forward, hasten, hurry


yield


Synonyms: accede, accommodate, acquiesce, adapt, adjust, admit, agree, assent, bow, buckle, capitulate, cave, comply, concede, cringe, fawn, give in to, knuckle, knuckleunder, kowtow, obey, submit, succumb, truckle


Antonyms: advance, force, forge


جملات نمونه

1. Customers often defer payment for as long as possible.
[ترجمه z.f.a] مشتریان معمولا پرداخت را تا زمانی که ممکن است به عقب می اندازند
[ترجمه ترگمان]مشتریان اغلب پرداخت را تا جایی که ممکن است به تعویق می اندازند
[ترجمه گوگل]مشتریان اغلب پرداخت تا زمانی که ممکن است

2. On technical matters, I defer to the experts.
[ترجمه ترگمان]در مورد مسائل فنی، من آن متخصصان را به تعویق انداختم
[ترجمه گوگل]در مورد مسائل فنی، من به کارشناسان تعلیم می دهم

3. I defer to your judgement in these matters.
[ترجمه منیژه اسدنژاد] منم به قضاوت شما احترام می گذارم.
[ترجمه ترگمان]من به قضاوت شما در این مسائل اهمیت می دهم
[ترجمه گوگل]من به قضاوت شما در مورد این مسائل توجه می کنم

4. We all defer to her in these matters.
[ترجمه ترگمان]ما همه این مسائل را به تعویق می اندازیم
[ترجمه گوگل]ما همه را در این زمینه به او سپرده ایم

5. We defer questions of this kind to the chairman.
[ترجمه ترگمان]ما پرسش هایی از این نوع به رئیس را به تعویق می اندازیم
[ترجمه گوگل]ما این سوالات را به رئیس منتقل می کنیم

6. We will defer to whatever the committee decides.
[ترجمه ترگمان]ما به هر کاری که کمیته تصمیم می گیرد موکول خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما هر آنچه را که کمیته تصمیم می گیرد، متوقف خواهیم کرد

7. We are happy to defer to the committee's wishes.
[ترجمه ترگمان]ما خوشحال هستیم که خواسته های این کمیته را به تعویق بیاندازیم
[ترجمه گوگل]ما خوشحال هستیم که به خواسته های کمیته می پردازیم

8. We wish to defer our decision until next week.
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم تصمیم خود را تا هفته آینده به تعویق بیاندازیم
[ترجمه گوگل]ما مایل هستیم تصمیم خود را تا هفته آینده به تعویق بیاندازیم

9. Do you always defer to your parents wishes?
[ترجمه ترگمان]تو همیشه به خواسته های پدر و مادرت اهمیت میدی؟
[ترجمه گوگل]آیا شما همیشه به خواسته های والدین خود دلالت می کنید؟

10. We agreed to defer discussion of these issues until the next meeting.
[ترجمه ترگمان]ما موافقت کردیم که بحث در مورد این مسائل تا جلسه بعدی را به تعویق بیاندازیم
[ترجمه گوگل]ما توافق کردیم تا بحث بعدی این مسائل را تا جلسه بعدی متوقف کنیم

11. Some women defer childbearing in favour of a career.
[ترجمه ترگمان]برخی از زنان باردار شدن را به نفع یک شغل به تعویق می اندازند
[ترجمه گوگل]بعضی از زنان باروری را به نفع حرفه ای ترجیح می دهند

12. I defer to your greater experience in such things.
[ترجمه ترگمان]من به تجربه بیشتر تو در چنین چیزهایی فکر می کنم
[ترجمه گوگل]من به تجربه بیشتر خود در چنین مواردی متوسل می شوم

13. We may have to defer payment for a week.
[ترجمه ترگمان]ما ممکن است مجبور باشیم این پول را به مدت یک هفته به تعویق بیاندازیم
[ترجمه گوگل]ممکن است ما مجبور به پرداخت یک هفته هستیم

14. I will defer to your wishes.
[ترجمه ترگمان]من به خواسته های شما گوش خواهم داد
[ترجمه گوگل]من به خواسته های شما بازخواهم گشت

15. They cannot defer their departure any longer.
[ترجمه ترگمان]آن ها دیگر نمی توانند حرکت خود را عقب بیندازند
[ترجمه گوگل]آنها نمیتوانند دیگران را ترک کنند

He deferred his departure.

او رفتن خود را به تأخیر انداخت.


The loan repayment is deferrable until Norooz.

بازپرداخت وام تا نوروز تأخیرپذیر است.


She always deferred to the wishes of her husband.

او همیشه تسلیم خواسته‌ی شوهرش بود.


She wanted me to jump first and I deferred.

او می‌خواست که من اول بپرم و من قبول کردم.


اصطلاحات

deferred payment

(خرید کالا) خرید قسطی، خرید به شرط پرداخت در آینده


deferred shares

(سهام) سهامی که سود آن را پس از پرداخت سود سهام دیگران می‌دهند


پیشنهاد کاربران

ارائه دادن - پیروی کردن - رعایت کردن - نادیده گرفتن - اعطاء کردن - اجازه دادن

اجازه دادن به کسی در تصمیم گیری یا پذیرفتن نظرات او به علت احترام گذاشتن به تجربه و علم او ، به دلیل داشتن علم و موقعیت بالای او و . . .
For this type of decision, I usually defer to my boss.
برای این نوع تصمیم ، من معمولا به رئیس متوسل میشوم ( اجازه می دهم استادم ( به دلیل تجربه و علم بالا یا احترام به او ) برایم تصمیم بگیرد )

تاخیر انداختن

محول نمودن

سپردن ( به کس دیگر )

به تعویق انداختن / احترام گذاردن - گوش کردن ( پذیرفتن )

Defer to
محول کردن، واگذار کردن، سپردن, اتکا کردن، اعتماد کردن، قبول داشتن

قبول داشتن بایدها و اعتماد

نسیه دادن

delay
تاخیر

واگذار کردن به


کلمات دیگر: