کلمه جو
صفحه اصلی

dubious


معنی : مشکوک، مورد شک، مشتبه، نامفهوم
معانی دیگر : مبهم، پوشیده، ناآشکار، سربسته، اندیدمند، دو دل، مردد، بدبین، بدگمان، شک دار، (نتیجه) نامعلوم، ناهویدا، ندانستنی، dubitable : مورد شک

انگلیسی به فارسی

( dubitable =) مورد‌شک، مشکوک، شک‌برانگیز


مشکوک، مورد شک، مشتبه، نامفهوم


انگلیسی به انگلیسی

• uncertain, doubtful
you describe something as dubious when you think it is not completely honest, safe, or reliable.
if you are dubious about something, you are unsure about it.

مترادف و متضاد

مشکوک (صفت)
uncertain, esoteric, questionable, suspicious, doubtful, fishy, dubious, shady, dubitable, precarious, vacillatory, skeptic

مورد شک (صفت)
suspect, dubious, dubitable

مشتبه (صفت)
dubious

نامفهوم (صفت)
obscure, unclear, unmeaning, obscurant, dubious

doubtful


Synonyms: arguable, chancy, debatable, diffident, disputable, dubitable, equivocal, far-fetched, fishy, fly-by-night, hesitant, iffy, improbable, indecisive, moot, mootable, open, perplexed, problematic, questionable, reluctant, shady, skeptical, suspect, suspicious, touch and go, trustless, unassured, uncertain, unclear, unconvinced, undecided, undependable, unlikely, unreliable, unsure, untrustworthy, untrusty, wavering


Antonyms: certain, definite, doubtless, positive, reliable, sure, trustworthy, trusty, undoubtful


vague, unclear


Synonyms: ambiguous, debatable, disinclined, doubtful, equivocal, indefinite, indeterminate, mistrustful, obscure, open, problematic, problematical, undecided, unsettled


Antonyms: certain, clear, definite, unambiguous, unobscure


جملات نمونه

a dubious personality

شخصیت مشکوک


I am dubious about his sincerity.

نسبت به خلوص نیت او شک دارم.


1. a dubious battle
نبردی که سرنوشت آن نامعلوم است

2. a dubious outcome
پیامد نامعلوم

3. a dubious personality
شخصیت مظنون کننده

4. a dubious remark
اظهار شک برانگیز

5. i am dubious about his sincerity
نسبت به خلوص نیت او شک دارم.

6. men of dubious patriotism
مردانی که میهن دوستی آنها مورد شک است

7. The firm was accused of dubious accounting practices.
[ترجمه ترگمان]این شرکت متهم به فعالیت های مشکوک حسابداری بود
[ترجمه گوگل]این شرکت متهم به اقدامات حسابداری مشکوک بود

8. I remain dubious about her motives.
[ترجمه ترگمان]من در مورد انگیزه های او تردید دارم
[ترجمه گوگل]من در مورد انگیزه های او مشکوک هستم

9. Max was given the dubious honour of organizing the children's party.
[ترجمه ترگمان]ماکس آن افتخار مشکوک را به ترتیب دادن جشن بچه ها به عهده گرفته بود
[ترجمه گوگل]حداکثر افتخار مشکوک به سازماندهی حزب کودکان داده شد

10. The tests have been shown to be of dubious validity.
[ترجمه ترگمان]آزمایش ها نشان داده شده است که این آزمایش ها دارای اعتبار مشکوک هستند
[ترجمه گوگل]نشان داده شده است که آزمون ها از اعتبار مشکوک است

11. I'm dubious about his promises to change his ways.
[ترجمه امیرمحمد] من شک دارم راجب به قولش تا وعده هایش را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان]من به قولش عمل می کنم که مسیرش را عوض کنم
[ترجمه گوگل]من در مورد وعده های او برای تغییر شیوه های خودم مشکوک هستم

12. The results of this policy will remain dubious for some time.
[ترجمه ترگمان]نتایج این سیاست تا مدتی مشکوک باقی خواهد ماند
[ترجمه گوگل]نتایج این سیاست برای مدتی مشکوک به نظر می رسد

13. I was given the dubious privilege of organizing the summer fair.
[ترجمه ترگمان]من این امتیاز رو داشتم که بازار مکاره تابستانی رو مرتب کنم
[ترجمه گوگل]به من امتیاز مشکوک سازماندهی نمایشگاه تابستانی داده شد

14. It sounds a morally dubious proposition.
[ترجمه ترگمان] به نظر یه پیشنهاد بد اخلاقی میاد
[ترجمه گوگل]این یک گزاره اخلاقی مشکوک است

15. They consider the plan to be of dubious benefit to most families.
[ترجمه ترگمان]آن ها این طرح را به سود بیشتر خانواده ها در نظر می گیرند
[ترجمه گوگل]آنها این طرح را به نفع مشکوک ترین خانواده ها می دانند

16. He has the dubious distinction of being the first railway baron to go bankrupt.
[ترجمه ترگمان]او از اولین قطار راه آهن که به ورشکست شدن است برخوردار است
[ترجمه گوگل]او دارای تمایز مشکوک بودن اولین بارون راه آهن ورشکسته است

a dubious remark

اظهار شک‌برانگیز


men of dubious patriotism

مردانی که میهن‌دوستی آنها مورد شک است


a dubious battle

نبردی که سرنوشت آن نامعلوم است


a dubious outcome

پیامد نامعلوم


پیشنهاد کاربران

غیرقابل اعتماد

synonymous of dubious is cynical

شک برانگیز

doubtful
نامطمئن

I am dubious. . . .
مطمئن نیستم. . . !
شک دارم. . . !

Dubious : مردد همون doubtful
Certain : مطمعن


دوو بی یِس


کلمات دیگر: