کلمه جو
صفحه اصلی

cook


معنی : اشپز، پختن، طبخ کردن
معانی دیگر : آشپز، طباخ، پزاندن، (انگلیس - عامیانه) دستکاری کردن (در سند و غیره)، تقلب کردن، مخدوش کردن، حساب سازی کردن، (عامیانه) خراب کردن، ضایع کردن، آشپزی کردن، خوراک پزی کردن، پخت و پز کردن، پخته شدن، پزیدن، داغ کردن، در معرض گرما قرار دادن، (موسیقی جاز) نواختن (به ویژه: فی البداهه و با شور نواختن)، جیمز کوک (دریانورد انگلیسی و کاشف استرالیا و زلاندنو و جنوبگان)

انگلیسی به فارسی

آشپز، پختن


پختن، اشپز، طبخ کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cooks, cooking, cooked
(1) تعریف: to subject (food) to a heating process in preparation for eating.

(2) تعریف: to subject (something) to heat.
مشابه: boil

(3) تعریف: (informal) to falsify (financial records or the like).
مشابه: falsify
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: cook up
(1) تعریف: to prepare food or meals.

(2) تعریف: to undergo the process of cooking.

- The rice needs to cook for thirty minutes.
[ترجمه کاظمی] برای پختن برنج سی دقیقه نیاز است.
[ترجمه Mahdis] برای پختن برنج 30 دقیقه زمان نیاز است
[ترجمه ترگمان] برنج باید برای سی دقیقه غذا بپزد
[ترجمه گوگل] برنج باید سی دقیقه را بپزد

(3) تعریف: (slang) to perform well.

- He is really cooking on this assignment.
[ترجمه ترگمان] او واقعا در حال پختن این تکلیف است
[ترجمه گوگل] او واقعا در این وظیفه پخت و پز است
اسم ( noun )
مشتقات: cooked (adj.)
• : تعریف: one who cooks.

• family name; captain james cook (1728-1779), english navigator and explorer
one who prepares food, chef
prepare food by heating; be prepared by heating (of food); falsify account records
when food cooks or when you cook food, you prepare it and then heat it, for example in an oven or in a saucepan.
a cook is a person who prepares and cooks food as their job.
you say someone is a good cook when they cook well. you say that they are a bad cook when they cook badly.
see also cooking.
if someone cooks the books, they seek to deceive people by changing the economic figures or other written records of a country or organization; an informal expression.
if someone cooks up a dishonest scheme, they plan it; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] کک یک مترادف منسوخ برای کک coke.

مترادف و متضاد

اشپز (اسم)
cook

پختن (فعل)
anneal, cook, bake, decoct, scallop, shirr, grill, concoct

طبخ کردن (فعل)
cook, bake

person who prepares food


Synonyms: baker, chef, hash slinger, mess sergeant, servant, sous chef


prepare food, usually using heat


Synonyms: bake, barbecue, blanch, boil, braise, brew, broil, brown, burn, coddle, curry, decoct, deep fry, devil, doctor, escallop, fix, French fry, fricassee, fry, griddle, grill, heat, imbue, melt, microwave, mull, nuke, panfry, parboil, parch, percolate, poach, pressure-cook, reduce, roast, ruin, sauté, scald, scorch, sear, seethe, simmer, sizzle, spoil, steam, steep, stew, toast, warm up


جملات نمونه

1. cook the candy until it ropes
آب نبات را بپز تا رشته رشته و چسبناک بشود.

2. cook this meat well so that it is tender
این گوشت را خوب بپزید تا نرم شود.

3. cook up
(عامیانه) از خود درآوردن،اختراع کردن

4. i cook my food in a microwave
من خوراکم را در مایکروویو می پزم.

5. our cook got angry and left
آشپز ما قهر کرد و رفت.

6. the cook dipped the soup from the pot
آشپز (با ملاقه) آبگوشت را از دیگ کشید.

7. the cook kneaded the dough
نانوا خمیر را مالید.

8. to cook for a living
برای امرار معاش آشپزی کردن

9. to cook up an alibi
بهانه تراشیدن

10. gourmet cook
آشپز غذاهای ویژه (برای اشخاص خوراک شناس و خوراک دوست)

11. to cook one's goose
(عامیانه) شانس کسی را از بین بردن،کاسه کوزه ی کسی را به هم ریختن

12. the head cook
سرآشپز

13. these beans cook slowly
این لوبیا دیر پخته می شود.

14. a cordon bleu cook
آشپز درجه یک

15. she's no mean cook
آشپزی او بدک نیست (خوب است).

16. what a marvelous cook homa is!
هما چه آشپز خوبی است !

17. my mother was a good cook
مادرم دست پخت خوبی داشت.

18. she has taken great pains to cook this food
در پختن این خوراک خیلی زحمت کشیده است.

19. Let the rice cook until it has absorbed all the water.
[ترجمه در خط امام] بگذارید برنج تا زمانی که تمام آب جذب می شود بپزد
[ترجمه ترگمان]بگذار برنج را تا زمانی که تمام آب را به خود جذب می کند آشپزی کند
[ترجمه گوگل]اجازه دهید برنج طبق تا زمانی که تمام آب جذب شده است

20. Cook the lentils for 20 minutes until they swell and soften.
[ترجمه محمد] عدس را به مدت 20 دقیقه بپزید تا پف کند و نرم شود.
[ترجمه ترگمان]هر دو را ۲۰ دقیقه بپزید تا این که ورم کنند و نرم شوند
[ترجمه گوگل]عدس را برای 20 دقیقه طبخ کرده و آن را بشویید و نرم شود

21. Cook in a very hot oven.
[ترجمه ترگمان]آشپز در یک کوره بسیار داغ
[ترجمه گوگل]در یک اجاق بسیار گرم بخوابید

22. The cook brought in a fresh batch of homemade cakes.
[ترجمه ترگمان]آشپز یک دسته کیک خانگی درست کرد
[ترجمه گوگل]طبخ یک دسته تازه از کیک های خانگی را به ارمغان آورد

23. Cook the sauce over a medium heat until it thickens. Meanwhile start boiling the water for the pasta.
[ترجمه ترگمان]سس را آنقدر بپزید تا سفت شود در عین حال، شروع به جوشیدن آب برای پاستا
[ترجمه گوگل]طرز تهیه سس را روی حرارت متوسط ​​تا زمانی که ضخیم شود در همین حال آب جوش برای پاستا را شروع کنید

24. The cook mixed the pudding in a basin.
[ترجمه ترگمان]آشپز، پودینگ را در تشت ریخت
[ترجمه گوگل]آشپز پودینگ را در یک حوضه مخلوط می کند

25. The cook was an expert at making sauces.
[ترجمه ترگمان]آشپز یک متخصص در ساخت سس بود
[ترجمه گوگل]آشپز متخصص در ساخت سس ها بود

26. Cook over a medium heat for 15 minutes.
[ترجمه ترگمان]برای مدت ۱۵ دقیقه بپزید
[ترجمه گوگل]برای مدت 15 دقیقه با حرارت متوسط ​​بخورید

27. The cook will utilize the leftover ham bone to make soup.
[ترجمه ترگمان]آشپز از باقیمانده استخوان ران برای درست کردن سوپ استفاده خواهد کرد
[ترجمه گوگل]آشپز با استفاده از استخوان ژله باقی مانده برای ساخت سوپ

28. Cook gently in a covered pot for 3 to 4 hours.
[ترجمه ترگمان]به آرامی در ظرف پوشش ۳ تا ۴ ساعت بپزید
[ترجمه گوگل]برای 3 تا 4 ساعت به آرامی در یک گلدان پخته بخورید

29. Mother lit the gas and began to cook the dinner.
[ترجمه مبی] مادر گاز را روشن کرد و شروع به پختن شام کرد
[ترجمه ترگمان]مادر گاز را روشن کرد و شروع به پخت شام کرد
[ترجمه گوگل]مادر گاز را روشن کرد و شام را شروع کرد

Our cook got angry and left.

آشپز ما قهر کرد و رفت.


My mother was a good cook.

مادرم دست‌پخت خوبی داشت.


Cook this meat well so that it is tender.

این گوشت را خوب بپزید تا نرم شود.


cooked food

غذای پخته


He has cooked the (account) books.

او دفترهای حساب را دستکاری کرده است.


My chances were cooked by the decision.

این تصمیم هرگونه احتمال موفقیت مرا ازبین برد.


to cook for a living

برای امرار معاش آشپزی کردن


These beans cook slowly.

این لوبیا دیر پخته می‌شود.


to cook up an alibi

بهانه تراشیدن


اصطلاحات

cook up

(عامیانه) از خود درآوردن، اختراع کردن


fast cooking

(خوراک) زودپز


slow cooking

(خوراک) دیرپز


too many cooks spoil the broth

ماما که دو تا شد سر بچه کج درمی‌آید، آشپز که دو تا شد آش یا شور می‌شود یا بی‌نمک


what is cooking

(امریکا- عامیانه) خبر تازه چیست؟، تازه چیه؟


پیشنهاد کاربران

اشپز ، غذا درست کردن

آشپز

اشپزی

the cook cooks a lot of different food at the restaurant

Tho cook cooks a lot of different foods at tho restaurant
آشپز طبخ میکند مقدار زیادی غذای مختلف در رستوران

آشپزی کردن

آشپز_آشپزی کردن🥣🍲

واژهcoocبه معنی آشپز است و قرار گرفتن ing ( که درکنار هرکلمه ای قرار بگیرد به معنی انجام دادن آن کار است ) در کنار آن معنی اش آشپزی کردن میشود

پختن . یک نوع شغل . آشپز . طبخ کردن.

طبخ کردن . آشپز .

راه اندازی کردن
ساختن
بنا کردن
دایر کردن
تاسیس کردن
به وجود آوردن

Cookآشپز، غذادرست کردن


اشپز
مثلا کوکنز

آشپزی کردن
پختن
دخالت کردن
گرما دادن
تقلب
دستکاری کردن
آپز کردن
ساختن
به وجود آمده
نوعی شغل
طبخ کردن
دخالت کردن


پختن
آشپز

n ( اسم )
cook
آشپز

Cooky یعنی شیرینی یا همون کوکی ولی
Cook به معنی آشپزی کردن هستش

چیزی را پختن

پختن چیزی

Four brides that have been completed, we ask the father of the dear husband, which of your brides has the pleasure of cooking?
چهار تا عروس که تکمیل شد از پدر شوهر عزیز میپرسیم لذت اشپزی در دست کدام عروس شما هست
خانومتون میبازه باخت

You want a hard job from me
What can I say?
The cooking is very amazing
شیطان . حسود
I want them to get married
I try to
دست خودم نیست نمیتونم دروغ مصلحتی براش بگویم

فعل cook به معنای آشپزی کردن
فعل cook به معنای وعده ی غذایی آماده کردن به وسیله اجاق گاز یا وسایل آشپزی دیگر است. فعل cook شامل پختن، جوشاندن، سرخ کردن و سایر اعمال آشپزی هم می شود. این فعل هم حالت گذرا و هم حالت ناگذر دارد. مثلا:
?where did you learn to cook ( آشپزی کردن را از کجا یاد گرفتی؟ )
?what's the best way to cook meat ( بهترین روش پختن گوشت چیست؟ )
مثال اول حالت ناگذر و دومی گذرا می باشد.
فعل cook در حالت گذرا می تواند دو مفعول داشته باشد ( چیزی را برای کسی درست کردن ) . مثلا:
he cooked me lunch ( او برای من ناهار درست کرد. )
فعل cook در حالت ناگذر وقتی اشاره به مواد غذایی می کند معنی پختن می دهد. مثلا:
while the pasta is cooking, prepare the sauce ( موقعی که پاستا دارد می پزد، سس را آماده کنید. )

واژه cook به معنای آشپز
واژه cook به معنای کسی است که آشپزی می کند یا فردی که شغلش غذا درست کردن در رستوران ها و . . . است. فرق cook با chef در این است که واژه chef به معنای سرآشپز است ولی cook واژه ای کلی است و ممکن است به رده های پایین تر از سرآشپز هم اطلاق گردد.

منبع: سایت بیاموز

سر هم کردن
I'm cooking to good a story
دارم یم داستان بدرد بخور سر هم می کنم

cook ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: آشپز
تعریف: شخصی که حرفۀ او آشپزی است


کلمات دیگر: