( فرو آسودن ) آسودن . بر آسودن
فرو اسودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( فروآسودن ) فروآسودن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) آسودن. برآسودن. استراحت کردن :
در آن دیر کهن فرزانه شاپور
فروآسود کز ره بود رنجور.
زمین در سر کشیده چتر شاهی
فروآسوده یکسر مرغ و ماهی.
در آن دیر کهن فرزانه شاپور
فروآسود کز ره بود رنجور.
نظامی.
|| خفتن. بخواب رفتن : زمین در سر کشیده چتر شاهی
فروآسوده یکسر مرغ و ماهی.
نظامی.
رج__وع به آسودن شود.پیشنهاد کاربران
فرو آسودن : استراحت کردن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص222 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص222 ) .
کلمات دیگر: