کلمه جو
صفحه اصلی

sufficient


معنی : شایسته، صلاحیت دار، کافی، بسنده، قانع
معانی دیگر : بسند

انگلیسی به فارسی

بس، بسنده، کافی، شایسته، صلاحیت دار، قانع


کافی است، کافی، بسنده، شایسته، قانع، صلاحیت دار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: sufficiently (adv.)
• : تعریف: enough; adequate.
مترادف: adequate, enough, satisfactory
متضاد: deficient, inadequate, insufficient, wanting
مشابه: acceptable, all right, ample, comfortable, competent, passable, plenty

- They didn't have sufficient evidence to convict him of the crime.
[ترجمه ترگمان] آن ها مدرک کافی برای محکوم کردن او از جنایت نداشتند
[ترجمه گوگل] آنها شواهد کافی برای محکوم کردن او نسبت به جرم نداشتند
- Have you packed sufficient clothing for your trip?
[ترجمه ترگمان] آیا لباس کافی برای سفر خود بسته بندی کرده اید؟
[ترجمه گوگل] آیا لباس های کافی برای سفر خود را بسته بندی کرده اید؟

• enough, adequate
if something is sufficient for a particular purpose, there is as much of it as is necessary.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] بسنده
[ریاضیات] کافی، بسنده
[آمار] بسنده

مترادف و متضاد

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

صلاحیت دار (صفت)
able, capable, adequate, sufficient

کافی (صفت)
adequate, sufficient, enough

بسنده (صفت)
adequate, sufficient, enough

قانع (صفت)
sufficient

enough, adequate


Synonyms: acceptable, agreeable, all right, ample, aplenty, appreciate, comfortable, commensurable, commensurate, common, competent, copious, decent, due, galore, pleasing, plenteous, plentiful, plenty, proportionate, satisfactory, sufficing, tolerable, unexceptionable, unexceptional, unobjectionable


Antonyms: deficient, inadequate, insufficient, lacking, poor, wanting


جملات نمونه

1. sufficient sleep settled his nerves
خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.

2. unless sufficient countermeasures are taken, unemployment will continue to rise
اگر تدابیر کافی اتخاذ نشود بیکاری بیشتر خواهد شد.

3. good and sufficient bail
ضامن معتبر

4. his lack of sufficient education and experience disqualified him for this job
نداشتن تحصیلات و تجربه ی کافی موجب سلب صلاحیت او از این شغل گردید.

5. his thoughts lack sufficient coherence
افکار او از انسجام کافی برخوردار نیست.

6. production is not sufficient to satisfy people's requirements for drugs
تولید برای رفع نیاز مردم به دارو کافی نیست.

7. testimony that is sufficient to endamage anyone's reputation
شهادتی که برای صدمه زدن به شهرت هر کسی کافی است.

8. his income is not sufficient
در آمد او کافی نیست.

9. what the company lacks is sufficient money to invest in modern machinery
آنچه که شرکت کم دارد عبارتست از پول کافی برای سرمایه گذاری در ماشین آلات نوین

10. a word to the wise is sufficient
عاقل را اشارتی کافیست.

11. A few brief comments are sufficient for present purposes.
[ترجمه ترگمان]چند نظر مختصر برای اهداف حاضر کافی است
[ترجمه گوگل]چند نظر کوتاه برای اهداف حاضر کافی است

12. Life is the art of drawing sufficient conclusions form insufficient premises.
[ترجمه ترگمان]زندگی هنر کشیدن نتایج کافی و شکل ناکافی است
[ترجمه گوگل]زندگی هنری است که نتیجه گیری های کافی را شکل می دهد

13. Gas was detected in sufficient quantity to warrant careful monitoring.
[ترجمه ترگمان]گاز به مقدار کافی شناسایی شد تا نظارت دقیق را تضمین کند
[ترجمه گوگل]گاز به اندازه کافی برای نظارت دقیق مورد بررسی قرار گرفت

14. The alarm is usually sufficient to deter a would-be thief.
[ترجمه ترگمان]این هشدار معمولا برای ترساندن یک دزد کافی کافی است
[ترجمه گوگل]هشدار معمولا برای جلوگیری از یک دزد ممکن است کافی باشد

15. These shots were not sufficient to fetch the bear down.
[ترجمه ترگمان]این شات کافی نبود تا خرس را به زمین بیاورند
[ترجمه گوگل]این عکس ها برای خرد کردن خرس کافی نبود

16. A 40 watt bulb would be quite sufficient and would not obtrude.
[ترجمه ترگمان]یک لامپ ۴۰ وات به طور کامل کافی است و باعث روشن شدن شما نخواهد شد
[ترجمه گوگل]یک لامپ 40 وات کاملا کافی است و نمی تواند مانع شود

17. Cheap goods are available, but not in sufficient quantities to satisfy demand.
[ترجمه ترگمان]کالاهای ارزان در دسترس هستند، اما نه به مقدار کافی برای برآورده کردن تقاضا
[ترجمه گوگل]کالاهای ارزان قیمت در دسترس هستند، اما در مقادیر کافی برای برآوردن تقاضا نیستند

A word to the wise is sufficient.

عاقل را اشارتی کافیست.


His income is not sufficient.

در آمد او کافی نیست.


پیشنهاد کاربران

بسنده

دارای صلاحیت

مطلوب

کافی

استاندارد
قابل قبول

تامین کردن
کفایت
کافی بودن
مطلوب
قابل قبول
بسنده

بسنده کردن

[Insufficient=enough, adequate کافی. قانع]
Self - sufficient خود کفا. مستقل
Insufficient ناکافی

موثر

مکفی

رضایت بخش، مطلوب

به خوبی


1. Fifty francs was not sufficient to cancel this debt.
پنجاه فرانک برای لغو این بدهی کافی نبود.
2. because I told my master, that his help would be sufficient.
چون به استادم گفتم که کمک او کافی خواهد بود.
3. At the time this difference was sufficient to preclude the union being pursued.
در آن زمان این اختلاف برای جلوگیری از پیگیری اتحادیه کافی بود.

Sufficient= کافی، بس

sufficient ( adj ) = ample ( adj )




Sufticient
معنای این کلمه درازمایش خون


کلمات دیگر: