کلمه جو
صفحه اصلی

shuffle


معنی : مخلوط کردن، بهم امیختن، بهم مخلوط کردن، بی قرار بودن، بر زدن، این سو و ان سو حرکت کردن
معانی دیگر : (ورق بازی و غیره) بر زدن، بر، پای خود را روی زمین کشیدن و راه رفتن، لخ لخ کردن، لخ لخ راه رفتن، چمیدن، لنجیدن، گرازیدن، قدم کشان، شتره زدن، لک و لک کردن، دست دست کردن، قاتی پاتی کردن، درهم و برهم کردن، توده ی درهم و برهم، از جایی به جای دیگر بردن، تغییر مکان دادن، جابه جا کردن، ور رفتن، (کابینه) ترمیم، (با: into یا out of - با حیله یا طفره) وارد شدن، شانه خالی کردن، مردرندی کردن، حیله، طفره، گریز، جابجا شدن، وول خوردن، لوشیدن، این پا آن پا کردن، (پاها یا دستان خود را مرتبا) تکان دادن، (با شتاب و لاقیدی) لباس درآوردن یا پوشیدن، رقص قدم کش کردن، (با گام های کشان) رقصیدن، (با: into یا out of) چپاندن، درکشیدن، کندن

انگلیسی به فارسی

برزدن، بهم امیختن، بهم مخلوط کردن، این سو وان سوحرکت کردن، بیقرار بودن


زدن، مخلوط کردن، بهم امیختن، بر زدن، بهم مخلوط کردن، بی قرار بودن، این سو و ان سو حرکت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shuffles, shuffling, shuffled
(1) تعریف: to drag or scrape the feet along the floor while walking.

(2) تعریف: to rearrange playing cards in a random order by separating parts of the deck and interleaving them with the remainder.
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to scuff or drag (one's feet) across the ground or floor while walking.

(2) تعریف: to rearrange (playing cards) randomly by intermixing.

(3) تعریف: to move, put, or bring forward hastily, clumsily, evasively, or aimlessly.

- He shuffled the papers about but did no real work.
[ترجمه ترگمان] کاغذها را به هم نزدیک کرد اما کار دیگری نکرد
[ترجمه گوگل] او مقالاتی را در مورد آن ها زد اما کار واقعی انجام نداد
اسم ( noun )
مشتقات: shuffler (n.)
عبارات: lost in the shuffle
(1) تعریف: an act, instance, or movement of shuffling.

(2) تعریف: a dance in which the feet are dragged along the floor, or a tap dance step in which they are brushed back and forth against the floor before lifting.

(3) تعریف: the act of intermixing playing cards.

• slow dragging gait; evasion, avoidance; mixing of playing cards; mixture, jumble; sliding dance step
mix, scramble; walk slowly while dragging one's feet; evade, avoid; rearrange the order of playing cards; make a sliding dance step
if you shuffle somewhere, you walk without lifting your feet properly. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. we recognized him by his distinctive walk, a kind of shuffle.
if you shuffle when you are sitting or standing, you move your bottom or your feet about, because you are uncomfortable or embarrassed.
if you shuffle a pack of cards, you mix them up before you begin a game.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بُر زدن، آمیختن

مترادف و متضاد

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

بهم امیختن (فعل)
shuffle, fold, interfuse, coalesce, commingle, immingle, intermix

بهم مخلوط کردن (فعل)
shuffle, commingle

بی قرار بودن (فعل)
shuffle, fidget

بر زدن (فعل)
shuffle, reshuffle, riffle

این سو و ان سو حرکت کردن (فعل)
shuffle

move along lazily


Synonyms: drag, limp, muddle, pad, scrape, scuff, scuffle, shamble, straggle, stumble, trail


Antonyms: run


rearrange, mix up


Synonyms: break the deck, change, change the order, confuse, disarrange, disarray, discompose, dislocate, disorder, disorganize, disrupt, disturb, intermix, jumble, mess up, shift


Antonyms: arrange, order, organize


جملات نمونه

1. shuffle off
خلاص شدن،دور انداختن،(از شر چیزی) راحت شدن

2. to shuffle funds among various accounts
وجوه را در چند حساب مختلف جابه جا کردن

3. there was a shuffle of papers on his desk
توده ی درهم و برهمی از کاغذ روی میزش بود.

4. lose in the shuffle
(به واسطه ی شلوغی و عدم نظم) از قلم افتادن یا انداختن،گم کردن یا شدن

5. the task of training new teachers was lost in the shuffle of war
هیجان جنگ کار آموزش آموزگاران جدید را در بوته ی فراموشی افکند.

6. Not until this turbulent region can shuffle off the burdens of the past will it be able to settle peacefully into the community of nations.
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که این منطقه آشفته بتواند بار گذشته را منحرف کند، قادر به حل مسالمت آمیز در جامعه ملت ها خواهد بود
[ترجمه گوگل]تا زمانی که این منطقه آشفته نمی تواند بارهای گذشته را از هم جدا کند، قادر به حل مسالمت آمیز در جامعه ملت خواهد بود

7. It's your turn to shuffle the cards.
[ترجمه ترگمان]نوبت توست که ورق را باز کنی
[ترجمه گوگل]این به نوبه خود شما را به زدن کارت

8. The local authority may then try to shuffle these responsibilities off onto another authority.
[ترجمه ترگمان]مقامات محلی ممکن است سعی کنند این مسئولیت ها را به قدرت دیگری منتقل کنند
[ترجمه گوگل]مقامات محلی پس از آن می توانند این مسئولیت ها را به یکی دیگر از مقامات تقسیم کنند

9. He tries to shuffle his work off onto others.
[ترجمه ترگمان]او سعی می کند کار خود را به دیگران تحمیل کند
[ترجمه گوگل]او تلاش می کند تا کار خود را روی دیگران متوقف کند

10. Give the cards a good shuffle.
[ترجمه ترگمان] کارت رو خوب انجام بده
[ترجمه گوگل]کارت ها را به هم بزنید

11. Make sure you give the cards a good shuffle before you deal.
[ترجمه ترگمان]مطمئن شو قبل از اینکه با هم معامله کنی کارت رو خوب انجام میدی
[ترجمه گوگل]اطمینان حاصل کنید که قبل از اینکه شما معامله کنید، کارت ها را تغییر دهید

12. I wish you'd remember to shuffle before you deal.
[ترجمه ترگمان]کاش قبل از این که با هم معامله کنی، یادت باشه که از این قضیه خسته بشی
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که قبل از اینکه تو مقابله کنی، به یاد می آورم که زود باش

13. The old man walked with a shuffle.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد آهسته به راه افتاد
[ترجمه گوگل]مرد پیر با زدن

14. Don't shuffle your feet like that! Lift them properly.
[ترجمه ترگمان]پات رو اینطوری تکون نده! آن ها را خوب بلند کنید
[ترجمه گوگل]پاهای خود را مانند این نباشید! آنها را به درستی بلند کنید

15. He's got arthritis and walks with a shuffle.
[ترجمه ترگمان]اون آرتروز داره و با گام هایی بلند راه میره
[ترجمه گوگل]او مبتلا به آرتریت و پیوسته است

16. Walk properly don't shuffle.
[ترجمه Betty] درست راه برو، پاتو رو زمین نکش
[ترجمه ترگمان]پیاده روی خوبی داشته باشی
[ترجمه گوگل]پیاده روی به درستی انجام نمی شود

He shuffled out of the work by pretending to be ill.

با تظاهر به بیماری از زیر کار در می‌رفت.


Hejazi shuffled the cards.

حجازی ورق‌ها را بر زد.


Tired miners shuffled homeward.

معدنچی‌های خسته لخ‌لخ‌کنان به سوی خانه می‌رفتند.


There was a shuffle of papers on his desk.

توده‌ی درهم و برهمی از کاغذ روی میزش بود.


to shuffle funds among various accounts

وجوه را در چند حساب مختلف جابه‌جا کردن


He shuffled the letters all the time instead of working.

به‌جای کار کردن همه‌اش به نامه‌ها ور می‌رفت.


don't shuffle, tell us where it is!

طفره نرو، بگو کجاست!


He shuffled his feet as he waited.

درحال انتظار که بود مرتباً پاهای خود را پس و پیش می‌کرد.


The children were shuffling in their seats.

بچه‌ها در صندلی‌های خود وول می‌خوردند.


He shuffled out of his clothes and jumped into the pool.

با شتاب رخت‌های خود را کند و پرید توی استخر.


The task of training new teachers was lost in the shuffle of war.

هیجان جنگ کار آموزش آموزگاران جدید را در بوته‌ی فراموشی افکند.


اصطلاحات

lose in the shuffle

(به‌واسطه‌ی شلوغی و عدم‌نظم) از قلم افتادن یا انداختن، گم کردن یا شدن


shuffle off

خلاص شدن، دور انداختن، (از شر چیزی) راحت شدن


پیشنهاد کاربران

حابجا شدن ،

پرسه زدن

گام کوتاه برداشتن

بُر زدن، مخلوط کردن، آمیختن، بُر ( عمل بُر زدن )

تغییر دادن - از فرم اصلی خارج کردن

بر زدن پاسور

رفتن، حرکت کردن

to mix in a mass confusedly : jumble ( Merriam Webster )

رقص پا
نوعی رقص که در آن تمرکز رقصنده روی اجرای حرکات دقیق و گام برداشتن ظریف است

در سیستم های پخش صوتی به معنی پخش موسیقی به صورت رندوم و تصادفی از آلبوم موسیقی می باشد

اینور و آنور کردن

کشیدن پا روی زمین هنگام راه رفتن

در بازی پاسور معنی بر زدن کارت ها را می دهد.

به هم ریختن، بریز و بپاش


کلمات دیگر: