کلمه جو
صفحه اصلی

eats


(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا

انگلیسی به فارسی

(عامیانه) خوردنی‌ها، تنقلات، لب‌چره‌ها، قاقالیلی، خوراک، غذا


می خورد، خوردن، غذا خوردن، مصرف کردن، تحلیل رفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم جمع ( plural noun )
• : تعریف: (informal) food.

• food (slang)

مترادف و متضاد

food


Synonyms: chow, comestibles, eatables, fare, grub, meals, nosh, nourishment, nutriment, provisions, rations, snacks, sustenance, tidbits, victuals, vittles


جملات نمونه

1. he eats children, particularly bad children!
او بچه ها را می خورد به ویژه بچه های بد را !

2. he eats fast
او تند (غذا) می خورد.

3. he eats in moderation and swears no more than several times a day!
او به اندازه خوراک می خورد و در روز بیش از چندین بار فحش نمی دهد!

4. he eats off a crystal plate
از بشقاب بلور خوراک می خورد.

5. he eats rice by the plateful
او بشقاب بشقاب برنج می خورد.

6. she eats like a peasant
او مثل دهاتی ها غذا می خورد.

7. this car eats up too much gas
این اتومبیل خیلی بنزین مصرف می کند.

8. this child eats everything
این بچه همه چیز می خورد.

9. . . . at times (the camel) munches and at other times it eats slowly
. . . گهی لف لف خورد گه دانه دانه

10. She only eats a small portion of food.
[ترجمه ترگمان]او فقط بخش کوچکی از غذا می خورد
[ترجمه گوگل]او تنها بخش کوچکی از غذا را می خورد

11. He eats a lot of starch.
[ترجمه ترگمان] خیلی آهار خورده
[ترجمه گوگل]او نشاسته زیادی می خورد

12. He eats only bland food because of his ulcer.
[ترجمه ترگمان]فقط به خاطر زخم معده غذا می خورد
[ترجمه گوگل]او به خاطر زخمش تنها غذای ملایم می خورد

13. It's said that the Queen eats her meals off gold plates.
[ترجمه ترگمان]گفته می شود که ملکه غذا را از بشقاب های طلا می خورد
[ترجمه گوگل]گفته می شود که ملکه غذاهای خود را از صفحات طلا می خورد

14. He eats like a horse.
[ترجمه ترگمان]مثل اسب می خورد
[ترجمه گوگل]او مانند یک اسب می خورد

15. Sometimes he eats too much and sometimes nothing. He goes from one extreme to the other.
[ترجمه ترگمان]گاهی وقت ها زیاد می خورد و بعضی وقت ها هم چیزی نمی خورد او از یک طرف به سوی دیگر می رود
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات او بیش از حد غذا می خورد و گاهی اوقات هیچ او از یک افراط به سمت دیگر می رود


کلمات دیگر: