کلمه جو
صفحه اصلی

brilliant


معنی : برلیان، الماس درخشان، با استعداد، زیرک، تابان، مشعشع، غرا
معانی دیگر : پر درخشش، تابناک، (به خاطر شدت نور) خیره کننده (مثل آینه در آفتاب)، پرنور، باشکوه، شکوهمند، پر جلال، برجسته و عالی، درخشان، باهوش و استعداد، ماهر و زیرک، سرزنده، شاد، ماهرانه، استادانه، گوهری که برای درخشش هر چه بیشتر به صورت چند گوشه بریده شده باشد، براق

انگلیسی به فارسی

تابان، مشعشع، زیرک، بااستعداد، برلیان، الماس درخشان


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: brilliantly (adv.)
(1) تعریف: extremely shiny or bright; glittering.
مترادف: dazzling, effulgent, glittering
متضاد: gloomy, pale
مشابه: alight, blinding, bright, burning, flaming, fulgent, garish, glaring, radiant, refulgent, resplendent, shining, vivid

- The brilliant sunshine blinded us for a moment.
[ترجمه ترگمان] آفتاب درخشان لحظه ای ما را کور کرد
[ترجمه گوگل] آفتاب درخشان ما را یک لحظه کور کرد

(2) تعریف: having a mind of extreme clarity, sharpness, and quickness.
مشابه: adroit, brainy, bright, clever, gifted, ingenious, luminous, nimble, perspicacious, quick, scintillating, sharp, smart

- A brilliant scientist, Dorothy Hodgkin won the Nobel Prize in chemistry in 1964.
[ترجمه ترگمان] در سال ۱۹۶۴ برنده جایزه نوبل شیمی در Dorothy شد
[ترجمه گوگل] دانشمند درخشان، دوروتی هاجکین در سال 1964 جایزه نوبل شیمی را برنده شد

(3) تعریف: wonderful or astonishing, esp. in displaying great talent or intelligence.
مترادف: dazzling, shining
متضاد: indifferent
مشابه: famous, glorious, gorgeous, illustrious, inspired, splendid, stellar

- The ballet company gave a brilliant performance last night.
[ترجمه RM] شرکت باله دیشب نمایش فوق العاده ای داشت.
[ترجمه ترگمان] شرکت باله شب گذشته عملکرد درخشانی داشت
[ترجمه گوگل] این شرکت باله شب گذشته درخشید
- Your analysis of the various issues was brilliant.
[ترجمه ترگمان] تجزیه و تحلیل شما از مسائل مختلف بسیار عالی بود
[ترجمه گوگل] تجزیه و تحلیل شما از مسائل مختلف درخشان بود

(4) تعریف: very striking or splendid in appearance, as color or scenery.
مترادف: shining, vivid
مشابه: colorful, flamboyant, flaming, gay, rich, showy

- The peacock has brilliant plumage.
[ترجمه ترگمان] طاووس نر پر زرق و برق دارد
[ترجمه گوگل] طاووس دارای شعله درخشان است

(5) تعریف: having great clarity of tone, as music.
مشابه: resonant, sonorous

- This is a particularly brilliant passage.
[ترجمه ترگمان] این یک راه خیلی درخشان است
[ترجمه گوگل] این یک پاساژ به ویژه درخشان است

• outstanding, splendid, shining; clever, very intelligent
if you describe people or ideas as brilliant, you mean that they are extremely clever.
people also say that something is brilliant when they are very pleased with it or think it is very good; an informal use.
a brilliant career is very successful.
a brilliant light or colour is extremely bright.

دیکشنری تخصصی

[سینما] درخشان
[نساجی] براق - نورانی ( مثل رنگ سفید یا زرد نسبت به رنگهای دیگر ) - درخشنده - درخشان

مترادف و متضاد

برلیان (اسم)
brilliant

الماس درخشان (اسم)
brilliant

با استعداد (صفت)
able, capable, brilliant, clever

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

تابان (صفت)
light, bright, shining, luminous, brilliant, hot, agleam, incandescent, aglow, fulgent, perfervid

مشعشع (صفت)
brilliant, pompous, splendent

غرا (صفت)
brilliant, splendid, excellent, magniloquent, resplendent

very intelligent


shining, glowing in appearance


Synonyms: ablaze, bright, coruscating, dazzling, effulgent, flashy, fulgent, gleaming, glittering, glossy, incandescent, intense, lambent, lucent, luminous, lustrous, radiant, refulgent, resplendent, scintillating, showy, sparkling, vivid


Antonyms: dark, dull, dulled


famous, outstanding


Synonyms: celebrated, distinguished, eminent, excellent, exceptional, glorious, illustrious, magnificent, prominent, splendid, superb


Antonyms: normal, typical


Synonyms: accomplished, acute, astute, brainy, bright, clever, discerning, eggheaded, Einstein, expert, genius, gifted, ingenious, intellectual, inventive, knowing, knowledgeable, masterly, penetrating, profound, quick, quick-witted, sharp, smart, talented, whip, whiz kid


Antonyms: stupid, unaware, unintelligent


جملات نمونه

1. a brilliant diplomatic stroke
کامیابی سیاسی درخشان

2. his brilliant achievements in the field of physics
دستیابی های چشمگیر او در رشته ی فیزیک

3. the brilliant light of the sun
نور خیره کننده ی خورشید

4. a brilliant career
شغل یا حرفه ی بسیار خوب،سابقه ی درخشان

5. a brilliant color
رنگ روشن،رنگ نورانی،رنگ تابناک

6. a brilliant smile
لبخند نورانی،لبخند درخشان،لبخند شادی آمیز

7. some of the most brilliant young talent in this country
برخی از درخشان ترین جوانان پراستعداد این کشور

8. the iranian civilization was brilliant as early as one thousand b. c.
تمدن ایرانی حتی در هزار سال قبل از میلاد هم درخشان بود.

9. he was a good student, but not brilliant
او شاگرد خوبی بود ولی عالی نبود.

10. the award sets the seal on a brilliant business career
این جایزه طلیعه ی یک عمر فعالیت درخشان بازرگانی است.

11. the new film showcases the talents of two of our most brilliant actors
فیلم جدید هنر دو نفر از درخشان ترین بازیگران ما را جلوه گر می سازد.

12. His playing is technically brilliant, but it doesn't excite me.
[ترجمه ترگمان]بازی او عملا درخشان است، اما من را تحریک نمی کند
[ترجمه گوگل]بازی او از نظر فنی درخشان است، اما من را تحریک نمی کند

13. The plan, brilliant in its conception, failed because of inadequate preparation.
[ترجمه ترگمان]این طرح، که در مفهوم آن درخشان بود، به سبب آمادگی ناکافی، شکست خورد
[ترجمه گوگل]طرح، درخشان در درک آن، به دلیل آماده سازی ناکافی، شکست خورده است

14. With all good wishes for a brilliant and happy Christmas season. Hope things are going all right with you.
[ترجمه ترگمان]با تمام آرزوها برای یه فصل کریسمس درخشان و شاد امیدوارم اوضاع با تو خوب پیش بره
[ترجمه گوگل]با تمام خواسته های خوب برای یک فصل کریسمس درخشان و شاد امیدوارم همه چیز درست باشه

15. Never expect him to come up with a brilliant idea.
[ترجمه ترگمان]هیچ وقت انتظار نداشته باش که اون با یه ایده عالی پیش بیاد
[ترجمه گوگل]هرگز انتظار نداشته باشید که یک ایده درخشان داشته باشید

16. Her most brilliant work was done during several months of relative inactivity.
[ترجمه ترگمان]درخشان ترین کار او طی چند ماه عدم فعالیت نسبی انجام شد
[ترجمه گوگل]درخشان ترین کار او در طی چند ماه از عدم فعالیت نسبی انجام شد

17. Roger took some brilliant catches at today's match.
[ترجمه ترگمان]راجر در مسابقه امروز کمی مهارت به خرج داد
[ترجمه گوگل]راجر مدت زمانی طولانی در بازی امروز موفق به گلزنی شد

18. Her performance was technically brilliant but lacked feeling.
[ترجمه ترگمان]عملکرد او از لحاظ فنی درخشان ولی فاقد احساس بود
[ترجمه گوگل]عملکرد او از نظر فنی درخشان بود اما فاقد احساس است

19. This exercise is brilliant for getting rid of flabby tums.
[ترجمه ترگمان]این تمرین برای خلاص شدن از شر tums شل عالی است
[ترجمه گوگل]این ورزش برای خلاص شدن از تپه های شل و ول درخشان است

20. She closed her eyes against the brilliant light .
[ترجمه ترگمان]چشمانش را به نور درخشان بست
[ترجمه گوگل]او چشم هایش را در برابر نور درخشان بسته کرد

the brilliant light of the sun

نور خیره‌کننده‌ی خورشید


his brilliant achievements in the field of physics

دستیابی‌های چشمگیر او در رشته‌ی فیزیک


He was a good student, but not brilliant.

او شاگرد خوبی بود؛ ولی عالی نبود.


اصطلاحات

a brilliant career

شغل یا حرفه‌ی بسیار خوب، سابقه‌ی درخشان


a brilliant color

رنگ روشن، رنگ نورانی، رنگ تابناک


a brilliant smile

لبخند نورانی، لبخند درخشان، لبخند شادی‌آمیز


پیشنهاد کاربران

فوق العاده. . . . . . . . خیره کننده. . . . . . . . درخشان

ماهر

یه فرد باهوش
مترادف egghead

Wonderful


Radiant

الماس. . . برلیانس. . . shiny. . . clever

درخشنده

شگفت انگیز

برجسته و عالی/با استعداد/زیرک/تابان

عالی، برجسته، ممتاز
excellent; wonderful

درخشان

باهوش

زبرو زرنگه

نابغه

فوق العاده

exceptionally clever or talented
به طور استثنایی باهوش یا با استعداد


gifted
talented
genius
ingenious
intelligent
intellectual
bright
clever
smart
accomplished


Awesome 👌
عالی _ معرکه


brilliant ( adj ) = vibrant ( adj )
به معناهای:شاداب، پرطراوت، سرزنده، پر جوش و خروش، پر شور

brilliant:که فارسی آن بِرِلْیان هست با واژه ی ترکی پارلِّیان به معنی برّاق سنجیدنی است. البته برلیان احتمالا تغییر یافته یbrilliant انگلیسی است. ولی من دقیق نمی دانم آیا پارلّیان از ترکی با اندکی تغییر به زبان های غربی رفته و در ریخت brilliant کار برد یافته و یا همان تغییر یافته یbrilliant است در زبان ترکی. ولی به هر حال در زبان شناسی حرف" ب" به "پ" و برعکس قابل تبدیل هستند. در زبان ترکی پارلّاماق یک مصدر فعلی است به معنی درخشیدن، درخشیدنی که بر اثر برخورد نور از یک چیز به وجود می آید چیزی شبیه نور چیزی را باز تاباندن. در ترکی پارلّیان در اصل به اشیایی گفته می شود که نور چیزهای دیگر را به خوبی باز می تابانند.




اسم پسر، درخشان

خیره کننده ، عالی


کلمات دیگر: