کلمه جو
صفحه اصلی

clump


معنی : انبوه، دسته، مشت، ضربه سنگین، انبوه کردن
معانی دیگر : (درخت و گیاه) انبوه، انبوهه، سنبله، کلاله، (با گام های سنگین و پر صدا) راه رفتن ( tramp هم می گویند)، توده، همفشرد، قلمبه، چگال، قپه، توده ای از ترکیزه (باکتری)، صدای پا (به ویژه اگر سنگین باشد)، توده کردن یا شدن، همفشرده کردن، قلمبه شدن یا کردن، خوشه

انگلیسی به فارسی

انبوه، دسته، خوشه، ضربه سنگین، مشت، انبوه کردن


توده، انبوه، مشت، دسته، ضربه سنگین، انبوه کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a dense grouping, as of trees.
مترادف: knot, thicket, tuft
مشابه: aggregation, batch, bunch, cluster, copse, group, grove, shock

- There's a clump of willows by the edge of the lake.
[ترجمه نفس] یک دسته درخت بید در کنار لبه دریاچه وجود دارد.
[ترجمه ترگمان] کنار دریاچه یک درخت بید هست
[ترجمه گوگل] یک لانه ای از میوه ها توسط لبه دریاچه وجود دارد

(2) تعریف: a thick lump or mass.
مترادف: lump, mass
مشابه: agglutination, chunk, clod, glob, gob, nugget, wad

- Large clumps of dirt came off his boots.
[ترجمه ترگمان] انبوه عظیمی از گرد و خاک از چکمه هایش سرازیر شد
[ترجمه گوگل] تکه های بزرگ خاک از چکمه های خود جدا شد

(3) تعریف: a heavy, dull, striking sound; thump.
مترادف: thump
مشابه: clunk, plump, thud

- I was startled by the clump of a heavy branch falling on the roof.
[ترجمه ترگمان] از کنار یک شاخه سنگین که روی بام افتاده بود یکه خوردم
[ترجمه گوگل] من از سوی یک شاخه سنگین سقوط بر روی سقف ناامید شدم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: clumps, clumping, clumped
(1) تعریف: to gather in dense groups.
مشابه: cluster, group, lump

- Bamboo plants tend to clump.
[ترجمه ترگمان] گیاهان بامبو به این سو و آن سو متمایل می شوند
[ترجمه گوگل] گیاهان بامبو تمایل به چسبیدن دارند

(2) تعریف: to walk with heavy, dull noises.
مترادف: clomp, thump
مشابه: clunk, lumber, plod, stamp, stomp, stump, thud, tramp

- He clumped down the stairs in his heavy work boots.
[ترجمه ترگمان] با چکمه های سنگین و سنگین از پله ها پایین آمد
[ترجمه گوگل] او در پله های خود را در چکمه های کار سنگین خود راند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: clumpish (adj.), clumpy (adj.)
• : تعریف: to gather or place (things) in a dense grouping.
مشابه: aggregate, bunch, cluster, group, lump, shock

- The landscapers decided to clump several birch trees at the southern end of the property.
[ترجمه ترگمان] The تصمیم گرفت تا چند درخت غان را در انتهای جنوبی ملک متوقف کند
[ترجمه گوگل] زمینگیران تصمیم گرفتند چندین درخت توس را در انتهای جنوبی اموال جمع کنند

• cluster of trees or plants; lump or mass; thumping sound
cluster together; collect together; grow together; stick together
a clump of plants or buildings is a small group of them close together.
if people or things clump together, they gather together or are found together in small groups.
if someone clumps about, they walk with heavy clumsy footsteps.

دیکشنری تخصصی

[سینما] توده املاح نقره

مترادف و متضاد

انبوه (اسم)
mass, heap, aggregation, clump, bike, congeries, riffraff, tump

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

مشت (اسم)
clump, knock, jab, fist, cuff, buffet, handful, punch

ضربه سنگین (اسم)
clump

انبوه کردن (فعل)
clump

mass of something


Synonyms: array, batch, blob, body, bunch, bundle, chunk, cluster, clutter, gob, group, hodgepodge, hunk, jumble, knot, lot, lump, nugget, parcel, set, shock, wad


thumping noise


Synonyms: clatter, clomp, galumph, scuff, stomp, stumble, thud


make thumping noise


Synonyms: barge, bumble, clatter, clomp, galumph, hobble, limp, lumber, plod, scuff, stamp, stomp, stumble, stump, thud, thump, tramp


جملات نمونه

1. a clump of pine trees by the lake
دسته ای درخت کاج در کنار دریاچه

2. I heard the heavy clump of feet on the stairs.
[ترجمه ترگمان]صدای پای سنگینی از پله ها شنیدم
[ترجمه گوگل]من شنیدم که سنگ های سنگین پا روی پله ها

3. The spade sank into a clump of overgrown bushes.
[ترجمه ترگمان]بیل در یک مشت بوته از بوته های خار فرو رفت
[ترجمه گوگل]این بیل به یک توده از بوته های بیش از حد فرو ریخت

4. I heard the clump of Ralph's boots going up the stairs.
[ترجمه ترگمان]صدای پای چکمه های رالف را شنیدم که از پله ها بالا می رفت
[ترجمه گوگل]من شلواری از چکمه های رالف را که از پله ها بالا می رفت شنیده ام

5. Running in a clump through a crowded station, like the Bash Street Kids, keeping perfect time with chant and clap.
[ترجمه ترگمان]دوان دوان از یک ایستگاه پر ازدحام گذشت، مثل بچه های کلاس Bash که با صدای بلند آواز می خواندند و کف می زدند
[ترجمه گوگل]از طریق یک ایستگاه شلوغ، مثل بچه های خیابانی باس، در یک چوپان حرکت کنید، زمان مناسب را با شعار و کف زدن نگه دارید

6. This clump is reckoned to be 000 years old.
[ترجمه ترگمان]این دسته را بیش از ۱۰۰۰ سال قدمت دارد
[ترجمه گوگل]این کلوپ به عنوان 000 سال محاسبه می شود

7. Crunching up the gravel drive past a clump of rhododendrons, she heard a scuffle in the undergrowth.
[ترجمه ترگمان]او با یک تکه زمین کوچک که در بالای یک درخت بید نشسته بود، صدای جنجالی در میان بوته های به هم تنیده زیر درختان بید شنیده می شد
[ترجمه گوگل]او در یک شاخه گل زده در زیر زمین شنیده می شود

8. By one of the legs is a clump of dust shaped like a sea lion with its head and neck raised.
[ترجمه ترگمان]نزدیک یکی از پاهایش یک مشت گرد و خاک است که شبیه شیر دریایی است با سر و گردنش بالا می رود
[ترجمه گوگل]با یکی از پاها یک گرد و غبار از گرد و غبار شکل گرفته مانند شیر دریایی با سر و گردن مطرح شده است

9. Galaxies, too, tend to clump together in clusters, which in turn may be parts of superclusters.
[ترجمه ترگمان]کهکشان ها نیز معمولا در خوشه های کهکشانی جمع می شوند که به نوبه خود ممکن است بخش هایی از superclusters باشند
[ترجمه گوگل]کهکشان ها نیز در خوشه ها با یکدیگر همخوانی دارند، که به نوبه ی خود ممکن است بخشی از ابرکامپی باشد

10. Supposing the tramp was there behind the clump, she thought, smoking his pipe and waiting to catch her?
[ترجمه ترگمان]پس از آن که مرد ولگرد پیپ خود را کشید و منتظر شد که او را بگیرد، باخود گفت، فرض کنیم که این مرد ولگرد پشت این انبوه درخت باشد؟
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که چرت زدن پشت چوپان بود، سیگار کشید و انتظار داشت تا او را بگیرد؟

11. Bright green lizards were scuttling over a clump of tree-roots twice as tall as Alan, and he was wide awake.
[ترجمه ترگمان]lizards سبز روشن، دو بار به اندازه الن قد بلند بودند، و او کاملا بیدار بود
[ترجمه گوگل]مارمولک های سبز روشن بیش از یک ردیف از ریشه های درختی دو برابر بلند تر از آلن بود و بیدار شد

12. This product will cause bacteria and loose dirt to clump together in the water tank.
[ترجمه ترگمان]این محصول باعث ایجاد باکتری و کثیفی در مخزن آب خواهد شد
[ترجمه گوگل]این محصول باعث می شود که باکتری ها و خاک های سست شده در مخزن آب با هم مخلوط شوند

13. Moore escaped by the simple expedient of lying down in a clump of grass.
[ترجمه ترگمان]مور با تدبیر ساده ای برای دراز کشیدن در یک دسته علف فرار کرد
[ترجمه گوگل]مور با استفاده ساده از دروغ گفتن در چمن چمن فرار کرد

14. Brown rice takes longer to cook but it doesn't clump together as easily as white rice.
[ترجمه ترگمان]برنج قهوه ای بیشتر طول می کشد تا اشپزی کند، اما مثل برنج سفید به نظر نمی رسد
[ترجمه گوگل]برنج قهوه طول می کشد برای طبخ، اما آن را با هم به راحتی به عنوان برنج سفید نیست

15. The path follows the river closely, occasionally deviating round a clump of trees.
[ترجمه ترگمان]جاده از نزدیک رودخانه را دنبال می کند، گاهی به دور یک دسته درخت می رود
[ترجمه گوگل]این مسیر نزدیک به رودخانه است، گاهی اوقات از لبه درختان دور می شود

a clump of pine trees by the lake

دسته‌ای درخت کاج در کنار دریاچه


A soldier was clumping down the street.

سربازی با گام‌های پرطنین در خیابان راه می‌رفت.


پیشنهاد کاربران

کلوخ شدن

انبوه دسته توده
a group of things or people together

کلوخ

توده

خوشه
A clump of neuron cell bodies, for example, is called a ganglion or nucleus.


تجمع

انبوه
گروهی از وسایل یا مردم
یا یک نوع مخصوص درخت

مثلا: انبوهی از درختان بلوط

تو این جمله معنیش دسته ای، گروهی، انبوهی هست که در کتاب pre2 هم اومده clump of people were waiting for the doctor for her illness, but the doctor did not come انبوهی از مردم منتظر دکتر برای بیماری یشان بودند اما دکتر نیومده بود


کلمات دیگر: