اسم ( noun )
• (1) تعریف: a slight, sharp sound.
• مترادف: clack
• مشابه: clap, crack, pop, snap, tap, tick
- We could hear the click of her high-heeled shoes on the pavement as she came toward us.
[ترجمه ترگمان] همچنان که به طرف ما می آمد می توانستیم صدای کفش های پاشنه بلند او را در پیاده رو بشنویم
[ترجمه گوگل] ما می توانستیم با کلیک بر روی کفش های پاشنه بلند خود را روی پیاده رو ببینیم که به سمت ما آمد
- The light went on with a click of the switch.
[ترجمه Omid] چراغ با یک کلیک کردن روشن شد.
[ترجمه ترگمان] چراغ با یک کلیک روی سوئیچ روشن شد
[ترجمه گوگل] نور با یک کلیک سوئیچ ادامه یافت
• (2) تعریف: a speech sound of certain African languages that is made by drawing air into the mouth and clicking the tongue.
• (3) تعریف: in computing, the act of pressing and releasing the button on a mouse.
- One click will select the file, and two will open it.
[ترجمه ترگمان] یک کلیک، فایل را انتخاب کرده، و دو نفر آن را باز خواهند کرد
[ترجمه گوگل] یک کلیک فایل را انتخاب می کند و دو آن را باز خواهد کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: clicks, clicking, clicked
• (1) تعریف: to make a slight, sharp sound.
• مشابه: clack, clap, crack, pop, snap, tick
- The gun's trigger clicked, and the room fell silent.
[ترجمه ترگمان] ماشه اسلحه به صدا در آمد و اتاق ساکت شد
[ترجمه گوگل] ماشه اسلحه کلیک کرد و اتاق خاموش شد
• (2) تعریف: in computing, to press and release the button on a mouse in order to carry out an action on the screen, such as positioning the cursor or selecting a program icon (often followed by "on").
- Click on the photo to see an enlarged image.
[ترجمه ترگمان] برای دیدن یک تصویر بزرگ تر بر روی عکس کلیک کنید
[ترجمه گوگل] روی عکس کلیک کنید تا تصویر بزرگ شده ببینید
- He clicked in the cell on the spreadsheet and typed the formula.
[ترجمه ترگمان] او در سلول روی صفحه گسترده کلیک کرد و فرمول را تایپ کرد
[ترجمه گوگل] او در سلول روی صفحه گسترده کلیک کرده و فرمول را تایپ کرد
• (3) تعریف: (informal) to succeed; gain approval.
• مترادف: succeed
• مشابه: hit, take
- The advertising campaign clicked with the public, and suddenly profits were booming.
[ترجمه ترگمان] تبلیغات تبلیغاتی با مردم آغاز شد و ناگهان سود به دست آمد
[ترجمه گوگل] کمپین تبلیغاتی با عموم مردم کلیک کرد و ناگهان سود حاصل از آن رشد پیدا کرد
• (4) تعریف: (informal) to fit together well; agree.
• مترادف: get along
• مشابه: agree, fit, mesh
- They went out for dinner a few times, but they just didn't click as a couple.
[ترجمه ترگمان] چند بار برای شام بیرون رفتند، اما آن ها فقط به عنوان یک زوج click
[ترجمه گوگل] آنها چند بار برای شام رفتند، اما آنها فقط به عنوان یک زن و شوهر کلیک نکرده بودند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: clicker (n.)
• : تعریف: to cause to make a clicking noise.
• مشابه: clack, crack, snap
- He clicked the trigger.
[ترجمه ترگمان] ماشه را کشید
[ترجمه گوگل] او ماشه را کلیک کرد
- She clicked her tongue in disapproval.
[ترجمه ترگمان] او زبانش را به علامت مخالفت تکان داد
[ترجمه گوگل] او با نارضایتی از زبان او برداشت