کلمه جو
صفحه اصلی

bounce


معنی : گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن
معانی دیگر : (مانند توپی که به زمین بخورد) جهیدن، ورجه ورجه کردن، ورجهیدن، جهاندن، سیستن، جهمند بودن، جهش، ورجهش، جهندگی، جهمندی، (خودمانی - معمول در قمار خانه یا میخانه) آدم مزاحم یا بد مست را بیرون انداختن، اخراج، ورپریدن، ناگهان پریدن، برجستن، (بانکداری) چک بی محل را برگرداندن، وازدن، واخواست شدن، بالا و پایین پریدن، (انگلیس) گستاخی، هارت و پورت، (عامیانه) پویایی، انرژی، پرتکاپویی، انعطاف، سرسختی

انگلیسی به فارسی

(توپ و غیره) برگشتن، پس جهیدن، جهیدن، بالا و پایین پریدن


(شخص) ورجه‌وورجه کردن، جست و خیز کردن، بالا پایین پریدن، پریدن، جستن، جهیدن، خیز برداشتن


(محاوره) (چک) برگشت خوردن، برگشتن


(توپ و غیره) زدن و گرفتن، به زمین زدن، (به جایی) زدن


(شخص) به جست و خیز واداشتن، به ورجه‌ورجه درآوردن، از جا پراندن، (عامیانه) بیرون انداختن، به بیرون پرت کردن


(محاوره) (چک) برگشت زدن


(توپ و غیره) جهش، پرش، برگشت، بالا و پایین پریدن، جست و خیز


(شخص) جنب و جوش، نشاط، سرزندگی


گزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bounces, bouncing, bounced
(1) تعریف: to spring back or up following a collision, or to do so several times in succession.
مترادف: bound, jounce, leapfrog, rebound
مشابه: bob, hop, jump, leap, recoil, ricochet, skip, spring, vault

- The ball bounced down the stairs.
[ترجمه ناشناس] بالا و پایین کردن چیزی
[ترجمه ترگمان] گلوله از پله ها بالا رفت
[ترجمه گوگل] توپ از پله ها پایین رفت

(2) تعریف: to walk with a springy step.
مترادف: prance, skip
مشابه: bob, bound, caper, frisk, gambol, hop, spring, trip

(3) تعریف: (informal) of a check or draft, to be sent back by a bank because of insufficient funds in the account from which it was drawn.
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bounce back
(1) تعریف: to cause a collision followed by a rebound.
مترادف: jounce, rebound
مشابه: bob, jump, leapfrog, skip, spring, vault

- He bounced the tennis ball against the wall.
[ترجمه ترگمان] توپ تنیس را روی دیوار انداخت
[ترجمه گوگل] او توپ تنیس را در برابر دیوار بالا آورد

(2) تعریف: to write (a check or draft) on insufficient funds.

- He is always bouncing checks.
[ترجمه عتیقه] او همیشه چک بلا محل میکشد.
[ترجمه ترگمان] همیشه چک و چک می کند
[ترجمه گوگل] او همیشه چک ها را تکان می دهد

(3) تعریف: (informal) to throw (someone) out forcefully.
مترادف: eject, expel, kick out
مشابه: boot, evict, oust
اسم ( noun )
مشتقات: bounceable (adj.)
(1) تعریف: a rebound or bound.
مترادف: bound, jounce, rebound
مشابه: bob, caper, ricochet, skip

(2) تعریف: a sudden spring or jump.
مترادف: bound, caper, jump, leap, skip, spring
مشابه: frisk, gambol, hop, prance, recoil, trip, vault

(3) تعریف: the ability to bounce.
مترادف: spring
مشابه: elasticity, give, liveliness, recoil, resilience

- a ball with no bounce
[ترجمه ترگمان] گلوله ای که هیچ بازتابی نداشته باشد
[ترجمه گوگل] توپ بدون گزاف گویی

(4) تعریف: liveliness; vitality.
مترادف: energy, liveliness, pep, pizazz, vitality, vivacity, zip
مشابه: animation, resilience, spirit, spring, verve, vigor

• hop, skip; boasting, bragging
jump; skip; hop; make jump
when something such as a ball bounces, or when you bounce it, it moves upwards or away immediately after hitting a surface.
you can say that something bounces when it swings or moves up and down.
if you bounce on something, you jump up and down on it repeatedly.
if someone bounces somewhere, they move in an energetic way, because they are feeling happy.
if a cheque that you write bounces, the bank refuses to accept it and pay out the money, because there is not enough money in your account.
see also bouncing.
if you bounce back after a bad experience, you quickly return to your previous level of activity, enthusiasm, or success.
if one thing bounces off another, it hits it and moves outwards or upwards immediately afterwards.
if light or sound bounces off a surface, or if you bounce it off, it reaches the surface and is reflected back.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] برگشت - برگرداندن قطعه ای از پست الکترونیکی به فرستنده آن به دلیل مشکلات تحویل .
[برق و الکترونیک] جهش تغییر ناگهانی در درخشندگی یا اندازه ی تصویر تلویزیونی که مستقل از روشهایی صفحه ی اصلی زخ می دهد.
[سینما] وضوح صدا

مترادف و متضاد

evict


Synonyms: ax, boot out, can, discharge, dismiss, eighty-six, eject, fire, give one notice, give the heave ho, heave, kick out, oust, sack, terminate, throw


Antonyms: allow, let in, permit


گزاف گویی (اسم)
hyperbole, grandiloquence, bounce, extravaganza, verbosity, magniloquence, rodomontade

پرش (اسم)
fly, jump, leap, bounce

جست (اسم)
skip, leap, bounce, gambol

پریدن (فعل)
flight, spout, vault, fly, skip, jump, bounce, spring, tumble

گزاف گویی کردن (فعل)
bounce

بالا جستن (فعل)
bounce

پس جستن (فعل)
bounce

بیرون انداختن (فعل)
sputter, eject, bounce, throw out, expel, excrete, extrude

مورد توپ و تشر قرار دادن (فعل)
bounce

spring


Synonyms: animation, bound, dynamism, elasticity, energy, give, go, life, liveliness, pep, rebound, recoil, resilience, springiness, vigor, vitality, vivacity, zip


spring up; rebound


Synonyms: backlash, bob, boomerang, bound, buck, bump, carom, fly back, glance off, hop, hurdle, jerk up and down, jounce, jump, kick back, leap, rebound, recoil, resile, ricochet, saltate, snap back, spring back, thump, vault


جملات نمونه

1. bounce back
(عامیانه - انرژی یا جرات و غیره) دوباره به دست آوردن،به حال اول بازگشتن

2. to bounce out of bed
از بستر ورجستن (با سرعت بلند شدن)

3. the bounce
(امریکا - خودمانی) اخراج،(به زور) بیرون انداخته شدن

4. the ball has lost its bounce
گوی،جهندگی خود را از دست داده است.

5. Short sound waves bounce off even small objects.
[ترجمه Sina] امواج صوتی کوتاه ، حتی به اشیا کوچک هم برخورد میکنند و برمیگردند .
[ترجمه ترگمان]امواج صوتی کوتاه حتی اشیا کوچکی را بازتاب می کنند
[ترجمه گوگل]امواج صوتی کوتاه گزاف گویی حتی اشیاء کوچک

6. The volleyball gave a high bounce.
[ترجمه ترگمان]والیبال به اوج خود رسید
[ترجمه گوگل]والیبال یک گزاف گویی عالی انجام داد

7. Bounce the ball and try and hit it over the net.
[ترجمه Sina] توپ را به زمین بزن . ( حالتی که توپ را هی به زمین میزنیم و برمیگرده به سمت خودمان ) و سپس سعی کن ، و ان را در داخل تور بنداز
[ترجمه نسرین رنجبر] توپ رو بنداز بالا و بهش ضربه بزن تا از رو تور رد بشه.
[ترجمه ترگمان]توپ را بازتاب کنید و امتحان کنید و در تور به آن ضربه بزنید
[ترجمه گوگل]گزاف گویی توپ و سعی کنید آن را روی شبکه بزنید

8. The harder you fall, the higher you bounce.
[ترجمه ترگمان]هر چی سخت تر سقوط کنی، هرچی بیشتر سقوط کنی
[ترجمه گوگل]سخت تر که سقوط می کنید، بالاتر از شما گزاف گویی می کنید

9. She's got a lot of bounce.
[ترجمه ترگمان] اون یه عالمه توپ داره
[ترجمه گوگل]او گزاف گویی زیادی کرده است

10. Can I bounce a couple of ideas off you?
[ترجمه ترگمان]میتونم یه چند تا ایده از تو دور کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم چند ایده را از شما گزاف گویی کنم؟

11. The cheque will bounce if your salary doesn't reach your account today.
[ترجمه Sina] چک برگشت خواهد خورد اگر حقوقتان به حسابتان واریز نشود
[ترجمه ترگمان]اگر حقوق شما امروز به حساب شما برسد، چک شروع خواهد شد
[ترجمه گوگل]اگر بازپرداخت شما امروز به حساب شما برسد، بازبینی می کند

12. He is young enough to bounce back from this disappointment.
[ترجمه ترگمان]اون به اندازه کافی جوون هست که از این نا امیدی دور بشه
[ترجمه گوگل]او به اندازه کافی جوان است تا از این ناامیدی گزاف گویی کند

13. Sound waves bounce off objects in their path.
[ترجمه ترگمان]امواج صوتی اشیا را در مسیر خود بازتاب می کنند
[ترجمه گوگل]امواج صوتی در مسیر خود گسسته اند

14. The song's so catchy it makes you bounce round the living room or tap your feet.
[ترجمه ترگمان]آواز آن قدر جذاب است که باعث می شود از اتاق نشیمن دور شی یا به پاهات ضربه بزنی
[ترجمه گوگل]آهنگ بسیار جذاب آن باعث می شود که شما را در اتاق نشیمن گام بزنید یا روی پای خود ضربه بزنید

15. It's useful to have someone to bounce ideas off.
[ترجمه ترگمان]مفید است که کسی را داشته باشید که ایده های خود را بازتاب کند
[ترجمه گوگل]مفید است که شخص را به گزاف گویی عقاید خاموش

16. There was a bounce to his step which I hadn't seen before.
[ترجمه ترگمان]صدای پایی به گوش رسید که قبلا ندیده بودم
[ترجمه گوگل]یک گام به گام خود داشتم که پیش از این دیده بودم

17. I hope this cheque doesn't bounce.
[ترجمه محمدرضا] من امیدوارم این چک برگشت نخورد.
[ترجمه ترگمان]من امیدوارم که این چک بازتاب نکند
[ترجمه گوگل]من امیدوارم که این چک منقبض نشود

The grenade bounced twice and exploded.

نارنجک دو بار جهش کرد و منفجر شد.


He kept bouncing the ball off the floor.

مرتب توپ را به زمین می‌زد.


Due to insufficient funds, my check bounced.

به خاطر نبودن وجه کافی در حساب، چکم برگشت خورد.


اصطلاحات

bounce back

(پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن


پیشنهاد کاربران

برگشت خوردن یا برگشت زدن توسط بانک

بالا گرفتن ( بحث ) و افزایش :
The dispute bounces around various institutions, with no definitive resolution.
افزایش ناگهانی:
The analysts say that the US economy has bounced


انعکاس

برای emailهم بکار برده میشود
ایمل برگشت داده میشود the email will bounce

بانس به معنی پریدن یا پرش با وقتی میگوییم bounce a ballیعنی پریدن با توپ یا توپ به زمین کوبیدن

بالا پایین انداختن

He bounced the pouch in his palm several times.
کیسه رو چند بار تو کف دست اش بالا پایین انداخت.

به سطح زدن و بالا رفتن ، یا بالا رفتن بر اثر اصابت کردن به سطح مثل توپ ، مثل بدن روی تشک تخت ، یا مثل بچه روی زانو به سمت بالا پرت کردن.
همچنین به معنی چک پاس نشدن به دلیل خالی بودن حساب .


بیشترین کاربردش در حالت فعل خوردن به یک سطح وبه جای اول بازگشتن معنی میده. نزدیکترین synonym بهش rebound هست. به عنوان مثال برخورد صدا یا نور به یک سطح و بازگشتش رو با این فعل به کار میبریم. یا برخورد توپ به دست حریف و بازگشتش در بازی والیبال و غیره.

از دور خارج شدن

I'm gonna bounce
من میرم

دریپ زدن ( تو بسکتبال )

جابجا شدن، دست به دست شدن

The check bounce به معنی چک برگشتی

verbosity
گزافه گویی
لاف زدن
گنده گ و ز ی
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
جناب سعدی

ضربه زدن به یک شی مث توپ و برگشتن به سمت خودمون

به زمین خوردن و برگشتن توپ

حرکت ( رو به بالا/پایین )
بالا/پایین رفتن/آمدن

زمین خوردن توپ و برگشتن به بالا

خیز
در متون آماری در مقابل افت قرار میگیره
افت و خیز

[توپ]خوردن و برگشتن

bounce ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: واگشت 1
تعریف: برگشت پیام یا پیام‏نگار در شبکه‏های رایانه‏ای، درصورتی که به هر علت به دست گیرنده نرسد

بشوت!


کلمات دیگر: