کلمه جو
صفحه اصلی

core


معنی : هسته، چنبره، مغز ودرون هرچیزی
معانی دیگر : (بخش درونی هر چیز) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط، (سیب و گلابی و غیره) هسته (به هسته های بزرگتر می گویند: pit یا stone)، دانه، تخم میوه، (مهمترین بخش هر چیز) لب، مغز، جوهر، اصل، (ریخته گری) لنگر (در قالب)، ماهیچه (در ریخته گری)، (لحیم) مغزی، (رآکتور یا واکنشگر اتمی) اندرون (بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله های مهارگر و غیره است)، (هسته ی میوه و غیره را) درآوردن، (نمونه برداری از لایه های ژرف کره ی زمین توسط مته ی ژرفکاو) مغزه، لایه نما، (نجاری) زیرکار (که روی آن را با چوب بهتر روکش می کنند)، (اتم) اندرونه (هسته بعلاوه ی الکترون های مدار آن)، (برق) هسته (آهنی که در داخل حلقه ای از سیم برق دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می کند)، (کامپیوتر) حافظه ی مغناطیسی، یاددار (core memory هم می گویند)، نمونه برداری کردن، (کره ی زمین) هسته ی مرکزی، (امریکا) مخفف: انجمن برابری نژادی

انگلیسی به فارسی

مغز و درون هرچیزی


چنبره، هسته


هسته، چنبره، مغز ودرون هرچیزی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: to the core
(1) تعریف: the center part of certain fruits, containing hard material and seeds.
مترادف: center
مشابه: kernel

- The seeds are protected in the core of an apple.
[ترجمه ترگمان] دانه ها در هسته یک سیب محافظت می شوند
[ترجمه گوگل] دانه ها در هسته سیب محافظت می شوند

(2) تعریف: the essential and most important part of something.
مترادف: body, crux, heart, kernel, marrow, nucleus, pith
مشابه: basics, basis, being, bottom, center, cornerstone, emphasis, essence, extract, foundation, genius, gist, grotto, hub, keynote, nitty-gritty, nub, quintessence, root, spirit, stuff, substance

- Two revolutionary ideas form the core of his theory.
[ترجمه ترگمان] دو ایده انقلابی هسته نظریه او را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل] دو ایده انقلابی شکل اصلی نظریه او است
- Student motivation is at the core of learning.
[ترجمه ترگمان] انگیزه دانش آموزان در مرکز یادگیری است
[ترجمه گوگل] انگیزه دانشجویی در خدمت یادگیری است

(3) تعریف: the center of any spherical object.

- The core of the planet burns with intense heat.
[ترجمه ترگمان] هسته این سیاره در اثر گرمای شدید می سوزد
[ترجمه گوگل] هسته سیاره با گرما شدید می سوزد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cores, coring, cored
• : تعریف: to remove the core of, esp. fruit.

- You could help me with the pie by coring the apples.
[ترجمه ترگمان] تو میتونی با پای سیب در مورد سیب بهم کمک کنی
[ترجمه گوگل] با سیب زدن، می توانید به من کمک کنید

• central part of a fruit (containing the seeds); center, heart; cross-sectional sample (of soil, ice, etc.)
remove the core of a fruit, take out the center section of a fruit
the core of a fruit is the hard central part containing seeds or pips.
the core of an object or a place is its central or most important part.
the core of something such as a problem or proposal is its most essential part.
see also hard core.

دیکشنری تخصصی

[سینما] هسته - قرقره - قرقره فیلم - قرقره کوچک
[عمران و معماری] هسته - مغزه - هسته مرکزی - مغز - مغزی - درون - هسته سنگ
[کامپیوتر] حافظه، هسته واژه ای قدیمی برای حافظه ی اصلی کامپیوتر، این واژه از حلقه های مغناطیسی به کار رفته در وسایل حافظه در دهه ی 50 و 60 گرفته شده است . - هسته ؛ چنبره
[برق و الکترونیک] هسته
[زمین شناسی] هسته درونی ترین لایه ترکیب شناختی زمین، عمدتا شامل آهن فلزی و نیکل. مقطعی سیلندری از سنگ که معمولاً 2 تا 4 اینچ قطر وحداکثر چندین فوت طول دارد.و از مغزه گیری درون زمین به دست می آید.
[نساجی] هسته - مغز - مرکز
[ریاضیات] هسته، مغزه، مغز، نمونه گیری کردن، چنبره، ماهیچه
[معدن] هسته زمین (زمین شناسی فیزیکی)
[پلیمر] هسته، مغزی، بخش میانی سازه های ساندویچی
[آب و خاک] مغزه، هسته

مترادف و متضاد

هسته (اسم)
atom, core, nucleus, kernel, stone

چنبره (اسم)
circle, bend, torque, hoop, core, cushion, coil, tassel, pad

مغز ودرون هرچیزی (اسم)
core

center, gist


Synonyms: amount, base, basis, body, bottom line, bulk, burden, consequence, corpus, crux, essence, focus, foundation, heart, import, importance, kernel, main idea, mass, meat, meat and potatoes, middle, midpoint, midst, nitty gritty, nub, nucleus, origin, pith, pivot, purport, quick, root, significance, staple, substance, thrust, upshot


Antonyms: covering, exterior, exteriority, outside, perimeter, surface


جملات نمونه

1. core baking
(ریخته گری) ماهیچه پزی

2. core curriculum
(آموزش) برنامه ی درس های هسته ای،دروس اصلی

3. the core of his speech
لب سخنان او

4. the core of our problems is education
اصل مسئله ی ما (مسئله ی اصلی ما) آموزش و پرورش است.

5. the core of the city
میان شهر

6. a hard core of conservatives has taken over the party
دسته ای از محافظه کاران سرسخت حزب را قبضه کرده اند.

7. to the core
تا ته،اصالتا و طبیعتا،دوآتشه،تا مغز استخوان،تا اعماق وجود،از ته دل

8. carriers are the core of a modern navy
کشتی های هواپیمابر هسته ی اصلی نیروی دریایی نوین هستند.

9. rotten to the core
کاملا فاسد

10. a meltdown of the core of an atomic reactor would be very dangerous
فرو گدازش اندرون (بخش درونی) واکنشگر اتمی بسیار خطرناک خواهد بود.

11. i even eat a pear's core
من حتی وسط گلابی را هم می خورم.

12. i was shaken to the core
عمیقا تکان خوردم.

13. he is a socialist to the core
او یک سوسیالیست دو آتشه است.

14. her plaintive words pierced me to the core
سخنان رقت بار او در دلم اثر کرد.

15. The pear is rotten to the core.
[ترجمه ترگمان]گلابی به هسته فاسد شده
[ترجمه گوگل]گلابی به هسته فاسد شده است

16. The neutrons and protons form the core of the atom.
[ترجمه ترگمان]نوترون ها و پروتون ها هسته اتم را تشکیل می دهند
[ترجمه گوگل]نوترون ها و پروتون ها هسته اتم را تشکیل می دهند

17. There is a serious message at the core of all this frivolity.
[ترجمه ترگمان]یک پیام جدی در هسته تمام این پوچی وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک پیام جدی در هسته این همه بی ملاحظه وجود دارد

18. Each fibre has a hollow core trapping still air and aiding warmth.
[ترجمه ترگمان]هر تار عنکبوتی یک هسته خالی دارد که هنوز در حال و هوای تازه است و به گرما کمک می کند
[ترجمه گوگل]هر فیبر دارای یک هسته توخالی است که هنوز هوای گرم را به همراه دارد

19. Concern for the environment is at the core of our policies.
[ترجمه ترگمان]نگرانی برای محیط زیست در مرکز سیاست های ما است
[ترجمه گوگل]نگرانی برای محیط زیست، هسته اصلی سیاست های ما است

20. The core of regular contributors is essential to the magazine.
[ترجمه ترگمان]هسته اصلی مشارکت کنندگان اصلی برای مجله ضروری است
[ترجمه گوگل]هسته همکاری های منظم برای مجله ضروری است

21. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

the core of the city

میان شهر


I even eat a pear's core.

من حتی وسط گلابی را هم می‌خورم.


Carriers are the core of a modern navy.

کشتی‌های هواپیمابر هسته‌ی اصلی نیروی دریایی نوین هستند.


the core of his speech

لب سخنان او


The core of our problems is education.

اصل مسئله‌ی ما (مسئله‌ی اصلی ما) آموزش و پرورش است.


core baking

(ریخته‌گری) ماهیچه‌پزی


A meltdown of the core of an atomic reactor would be very dangerous.

فرو گدازش اندرون (بخش درونی) واکنش‌گر اتمی بسیار خطرناک خواهد بود.


I washed and cored two large apples.

من دو سیب درشت را شستم و مغز آنها را درآوردم.


He is a socialist to the core.

او یک سوسیالیست دو آتشه است.


rotten to the core

کاملاً فاسد


I was shaken to the core.

عمیقاً تکان خوردم.


اصطلاحات

core curriculum

(آموزش) برنامه‌ی درسی هسته‌ای، دروس اصلی


to the core

تا ته، اصالتاً و طبیعتاً، دوآتشه، تا مغز استخوان، تا اعماق وجود، از ته دل


پیشنهاد کاربران

اصلی، اساسی، بنیادی، محوری

اصلی ترین، عمده ترین، یا مهمترین بخش یک چیز

اصل، اصول

Principle

نمونه
Sample
مغزه حفاری

ماهیچه

No one has ever returned from the core of the darknedd
تا حالا هرکس به مرکز تاریکی رفته برنگشته

هسته گیری ، هسته گرفتن

مغزه گیری ، مغزه گرفتن

"اصلی"

عضلات ناحیه ی مرکزی بدن

درونمایه

استخراج

بخش اصلی، قسمت اصلی

قلب ( راکتور )

مرکز، مرکزی

بخش درونی هر چیز ) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط، ( سیب و گلابی و غیره ) هسته ( به هسته های بزرگتر می گویند: pit یا stone ) ، دانه، تخم میوه، ( مهمترین بخش هر چیز ) لب، مغز، جوهر، اصل، ( ریخته گری ) لنگر ( در قالب ) ، ماهیچه ( در ریخته گری ) ، ( لحیم ) مغزی، ( رآکتور یا واکنشگر اتمی ) اندرون ( بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله های مهارگر و غیره است ) ، ( هسته ی میوه و غیره را ) درآوردن، ( نمونه برداری از لایه های ژرف کره ی زمین توسط مته ی ژرفکاو ) مغزه، لایه نما، ( نجاری ) زیرکار ( که روی آن را با چوب بهتر روکش می کنند ) ، ( اتم ) اندرونه ( هسته بعلاوه ی الکترون های مدار آن ) ، ( برق ) هسته ( آهنی که در داخل حلقه ای از سیم برق دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می کند ) ، ( کامپیوتر ) حافظه ی مغناطیسی، یاددار ( core memory هم می گویند ) ، نمونه برداری کردن، ( کره ی زمین ) هسته ی مرکزی، ( امریکا ) مخفف: انجمن برابری نژادی

1. Tokuda went over everything his grandfather had taught him, including the commentary that had barnacled on to the core knowledge.
توکودا تمام آنچه پدربزرگش به او آموخته بود ، از جمله تفسیری که تا حد دانش اصلی جاسوسی کرده بود ، مورد بررسی قرار گرفت.
2. Further, the infrastructure core software, the Plugin modules and configuration information are all designed to be certifiably intact and secure.
علاوه بر این ، نرم افزار هسته زیرساخت ، ماژول های پلاگین و اطلاعات پیکربندی همه به گونه ای کاملا سالم و ایمن طراحی شده اند.
3. As a result, dedicated core catchers have been designed that can gather the corium and cool it safely.
در نتیجه ، گیرنده های هسته اختصاصی طراحی شده اند که می توانند کوریوم را جمع کرده و با خیال راحت خنک کنند.
4. Say I'll give you the core of my apple.
بگو من وسط سیب خود را به شما می دهم.
5. Optimized for rapid acceleration, these motors have a rotor that is constructed without any iron core.
بهینه شده برای شتاب سریع ، این موتورها دارای یک روتور هستند که بدون هیچ هسته مرکزی آهنی ساخته می شود.

Core ( noun ) = هسته، هسته مرکزی، وسط میوه ها
Core ( adj ) = اصلی، عمده

معانی دیگر >>>>مرکز، مغز درونی ( مغزه، مغزی )


Innermost core
عمیق ترین هسته

به معنای هسته ی داخلی زمین نیز به کار میرود
Like an onion, the Earth is made up of layers that are divided into four parts:the crust of the Earth, the mantle, the outer
center and the core
مانند پیاز زمین از لایه هایی تشکیل شده که آن را به 4 بخش تقسیم میکند:پوسته زمین، گوشته، هسته خارجی و هسته داخلی.

میانگاه، کمر


کلمات دیگر: