اسم ( noun )
• (1) تعریف: (usu. pl.) whatever is contained or held in a receptacle, container, or something seen as a container.
• مشابه: components, constituents, ingredients, inventory, load
- He emptied out the contents of his pockets.
[ترجمه ترگمان] محتویات جیب هایش را خالی کرد
[ترجمه گوگل] محتویات جیبش را از بین برد
- She would not divulge the contents of the letter.
[ترجمه ترگمان] او محتویات نامه را فاش نمی کرد
[ترجمه گوگل] او محتویات نامه را باز نمی کند
• (2) تعریف: (usu. pl.) the topics or chapters of a book or other document or publication.
• مشابه: chapters, subjects, themes, topic
- The names of the book's chapters are listed in the table of contents.
[ترجمه ترگمان] نام فصل های کتاب در فهرست مندرجات فهرست شده است
[ترجمه گوگل] نام فصل های کتاب در جدول محتویات فهرست شده است
• (3) تعریف: the substance or meaning of something.
• مترادف: purport, subject matter, substance
• مشابه: core, essence, gist, heart, ideas, import, intent, meaning, pith, significance, thesis
- The content of his paper was impressive, but the form was terrible.
[ترجمه ترگمان] محتویاتش خیلی عالی بود اما فرم آن افتضاح بود
[ترجمه گوگل] محتوای مقاله بسیار چشمگیر بود، اما شکل وحشتناک بود
• (4) تعریف: the capacity to contain.
• مترادف: capacity
• مشابه: measure, size, volume
- The content of this carton is one quart.
[ترجمه ترگمان] محتوای این کارتن، یک quart است
[ترجمه گوگل] محتوای این کارتن یک کوارت است
• (5) تعریف: the amount or proportion of a given substance.
• مترادف: percentage, proportion
• مشابه: amount, measure, quantity
- The content of fat in cream is high.
[ترجمه Mina] مقدار چربی در خامه زیاد است.
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] میزان چربی موجود در خامه، بالاست
[ترجمه ترگمان] مقدار چربی در کرم بالا است
[ترجمه گوگل] محتوای چربی در کرم زیاد است
صفت ( adjective )
• : تعریف: wanting no more than what one has; satisfied.
• مترادف: contented, satisfied
• متضاد: discontent, discontented, dissatisfied
• مشابه: comfortable, happy, pleased
- She had her children and a job that interested her, and she was content.
[ترجمه دیکشنری] او فرزندانش را داشت و شغلی را داشت که هم به آن علاقه داشت و هم راضی بود
[ترجمه ترگمان] او بچه هایش را داشت و شغلی داشت که به او علاقه داشت و او هم راضی بود
[ترجمه گوگل] او فرزندان و شغلی داشت که علاقه اش را داشت و او محتوا بود
- The child was content with his old teddy bear and wasn't interested in the new one.
[ترجمه ترگمان] بچه با خرس پیر خود راضی بود و علاقه ای به این تازه وارد نداشت
[ترجمه گوگل] کودک با خرس عروسکی قدیمی اش محتاج بود و علاقه ای به این موضوع نداشت
- The workers were no longer content to wait for the promised improvements.
[ترجمه ترگمان] کارگران دیگر راضی به انتظار برای بهبود وعده داده شده نبودند
[ترجمه گوگل] کارگران دیگر منتظر پیشرفت وعده داده نشدند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contents, contenting, contented
• : تعریف: to make content or satisfied; appease.
• مترادف: gratify
• متضاد: discontent
• مشابه: appease, fill, please, satisfy, suffice
- He was disappointed in his performance, but he contented himself by considering that no one else played any better.
[ترجمه مهتاب] او از اجرای خود نا امید شد اما خودش را قانع و راضی کرد با این تفکر که هیچ کس بهتر از او بازی نکرد ( اجرا نکرد )
[ترجمه ترگمان] از عملکرد او نا امید شده بود، اما با توجه به این که هیچ کس دیگر بازی نکند، راضی شد
[ترجمه گوگل] او در عملکرد خود ناامید شد، اما او با در نظر گرفتن این که هیچ کس دیگر بهتر از آن نیست، خود راضی بود
- She really wanted the ice cream, but she contented herself with low-fat yogurt.
[ترجمه مهتاب] او واقعا بستنی می خواست اما خودش را قانع کرد که ماست کم چرپ بخورد
[ترجمه ترگمان] اون واقعا بستنی می خواست اما اون خودش رو با ماست کوتاه و چاق راضی کرد
[ترجمه گوگل] او واقعا می خواست بستنی، اما او خود را با ماست کم چربی ملاقات کرد
اسم ( noun )
مشتقات: contently (adv.)
• : تعریف: satisfaction; contentment.
• مترادف: contentment, satisfaction
• متضاد: discontent
• مشابه: comfort, gratification, happiness, pleasure
- He sat there with a look of content on his face.
[ترجمه ترگمان] با نگاهی حاکی از رضایت روی صورتش نشست
[ترجمه گوگل] او آنجا با نگاهی به محتوا روی صورتش نشسته بود