کلمه جو
صفحه اصلی

anticlimax


معنی : بیان قهقرایی، پاداوج
معانی دیگر : افت، نزول، سقوط، نومیدی، یاس، بیان قهقرایی مثل gt; زنم مرد، مالم رابردند و سگم هم گم شد lt;، بیانی که هرچه پیش می روداهمیتش کمتر میشود، بیان قهقرایی نمودن

انگلیسی به فارسی

پاداوج، بیان قهقرایی (مثل زنم مرد، مالم را بردند و سگم هم گم شد)، بیانی که هرچه پیش می‌رود اهمیتش کمتر می‌شود، بیان قهقرایی نمودن


anticlimax، بیان قهقرایی، پاداوج


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: anticlimactic (adj.), anticlimactically (adv.)
(1) تعریف: a disappointingly weak or ordinary conclusion or event, following events or statements that build expectations for something powerful or moving.
مترادف: disappointment, letdown
مشابه: comedown, dud

- After his forceful call for radical change, his proposal was an anticlimax.
[ترجمه ترگمان] بعد از درخواست اجباری او برای تغییر رادیکال، پیشنهاد او یک تغییر بازی بود
[ترجمه گوگل] پس از درخواست شدید او برای تغییرات رادیکال، پیشنهاد او یک ضدیت الماس بود

(2) تعریف: a descent from important or powerful ideas, esp. in speech or writing, to much less significant ones.
مترادف: descent
مشابه: bathos

(3) تعریف: a disappointing period of descent or decline in contrast to a previous rise.

• abrupt move from a serious or tense situation to an absurd situation
an anticlimax is something that is disappointing because it is not as exciting as you expected, or because it happens after something that was very exciting.
downfall, weak ending, disappointing conclusion

دیکشنری تخصصی

[سینما] ضد اوج
[زمین شناسی] اصطلاح جغرافیایی گیاهی در لغت به معنی پاد اوج

مترادف و متضاد

بیان قهقرایی (اسم)
anticlimax

پاداوج (اسم)
anticlimax

ineffective conclusion


Synonyms: bathos, comedown, decline, descent, disappointment, drop, letdown, slump


Antonyms: climax


جملات نمونه

1. It was an anticlimax when they abandoned the game.
[ترجمه ترگمان]وقتی بازی را ترک می کردند، همه بیان می کردند
[ترجمه گوگل]هنگامی که بازی را ترک کردند، آنتیکلیماکس بود

2. The holiday itself was rather an anticlimax after all the excitement of planning it.
[ترجمه ترگمان]بعد از این همه شور و هیجان برنامه ریزی، این روز تعطیل بود
[ترجمه گوگل]پس از آن همه هیجان برنامه ریزی آن، تعطیلات خود را به عنوان یک ضدقطره بود

3. Travelling in Europe was something of an anticlimax after the years he'd spent in Africa.
[ترجمه ترگمان]مسافرت در اروپا بعد از سال ها سپری شدن در افریقا بود
[ترجمه گوگل]مسافرت در اروپا بعد از سالهایی که در آفریقا گذراند، چیزی از یک جنایتکار بود

4. From Sainsbury's, the antipasto that isn't an anticlimax.
[ترجمه ترگمان]از Sainsbury، the که بیان anticlimax نیست
[ترجمه گوگل]از Sainsbury، antipasto که antiticlimax نیست

5. After all that, the final part is an anticlimax, just a simple up-scroller.
[ترجمه ترگمان]بعد از همه اینها، بخش نهایی یک بازی خداحافظی است، فقط یک بازی ساده است
[ترجمه گوگل]پس از همه اینها، قسمت نهایی یک ضدقطره است، فقط یک پیمایشگر ساده است

6. There is no sense of possible anticlimax when reality cuts across Kemp's idealistic view of the girl.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که واقعیت از دیدگاه idealistic کمپ از دختر قطع می شود هیچ مفهومی وجود ندارد
[ترجمه گوگل]وقتی واقعیت بر دیدگاه ایده آل کمپ Kemp در مورد دختر تحول پیدا می کند هیچ حساسیتی وجود ندارد

7. It turned into something of an anticlimax.
[ترجمه ترگمان]به حرف های او گوش می داد
[ترجمه گوگل]این به چیزی از یک antiticlimax تبدیل شده است

8. Somehow it all seems a bit of an anticlimax after the bold legends of fax's pioneering days.
[ترجمه ترگمان]به هر حال بعد از افسانه های جسورانه روزه ای پیشرو فاکس، همه چیز عوض شده است
[ترجمه گوگل]به هر حال به نظر می رسد که کمی بعد از افسانه های جسورانه روزهای پیشگام فاکس، به نظر می رسد کمی از آنتیکیمیمکس باشد

9. There was a vague sense of anticlimax mingled with her vast feeling of freedom.
[ترجمه ترگمان]حس مبهمی از این احساس به وجود آمده بود که در آن حال با احساس آزادی و آزادی آمیخته به آزادی آمیخته بود
[ترجمه گوگل]یک احساس مبهم از anticlimax همراه با احساس گسترده خود را از آزادی وجود دارد

10. She tried to dismiss the odd feeling of anticlimax she was experiencing.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد احساسات عجیب و غریبی را که در حال تجربه کردن بود ازسر بیرون کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تا احساس عجیب و غریب آنتی لیماکس را تجربه کند

11. The circus act came as anticlimax after the big build up given by the ring master.
[ترجمه ترگمان]نمایش سیرک همیشه بعد از بزرگ شدن بزرگ توسط رئیس حلقه به گوش می رسید
[ترجمه گوگل]عمل سیرک بعد از ساخت بزرگ توسط استاد حلقه به عنوان anti-limax صورت گرفت

12. When you really look forward to something it's often an anticlimax when it actually happens.
[ترجمه ترگمان]زمانی که واقعا به دنبال چیزی هستید که اغلب وقتی اتفاق می افتد که واقعا اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل]هنگامی که شما واقعا به دنبال چیزی هستید آن را اغلب antiticlimax زمانی که در واقع اتفاق می افتد

13. Coming home after a trip somewhere is always a bit of an anticlimax.
[ترجمه ترگمان]بازگشت به خانه پس از یک سفر، همیشه بخشی از حالت خداحافظی است
[ترجمه گوگل]بعد از گذراندن یک سفر به خانه، همواره کمی از یک ضدقطره است

14. Barry's speech followed Dirk Bogarde's appearance[sentence dictionary], and was an inevitable anticlimax.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی باری (بری)به دنبال ظهور تیرک (فرهنگ لغت حکم)بود، و این یک تغییر اجتناب ناپذیر بود
[ترجمه گوگل]سخنرانی بری به ظاهر دیرک بوگارد [dictionary dictionary] آمد و یک ضدقارچ اجتناب ناپذیر بود

15. Going back to work after a month travelling in China was bound to be an anticlimax.
[ترجمه ترگمان]بازگشت به سر کار پس از یک ماه سفر در چین، تبدیل به یک حالت خداحافظی بود
[ترجمه گوگل]بازگشت به کار پس از یک ماه سفر در چین مجبور به یک antiticlimax بود

پیشنهاد کاربران

به بیان عامیانه یعنی "ضد حال"


کلمات دیگر: