کلمه جو
صفحه اصلی

breathing


معنی : تنفس، دم زنی
معانی دیگر : زنده، در حال دمزنی، نفس کش، یک نفس، یک دم، زمان لازم برای یک دمزنی

انگلیسی به فارسی

دم‌زنی، تنفس


نفس كشيدن، تنفس، دم زنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: inhaling and exhaling; living; alive.
مشابه: alive, animate, living

- a breathing animal
[ترجمه ترگمان] حیوانی که نفس می کشد
[ترجمه گوگل] یک حیوان تنفس
- The calf is alive and breathing.
[ترجمه ن] گوساله زنده است و تنفس میکند
[ترجمه ترگمان] گوساله زنده است و نفس می کشد
[ترجمه گوگل] گوساله زنده و تنفس است
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of respiring or inhaling and exhaling air; respiration.
مشابه: draft

(2) تعریف: one breath, or the time it requires.

• respiration, inhaling and exhaling

دیکشنری تخصصی

[سینما] تنفس [لرزش محوری فیلم در برابر دریچه دوربین ] - پمپاژ

مترادف و متضاد

تنفس (اسم)
break, intake, recess, aspiration, breathing, respiration, entr'acte

دم زنی (اسم)
aspiration, snuff, breathing, respiration

respiring


Synonyms: inhaling, gasping, panting, wheezing, respiratory


Antonyms: breathless


alive


Synonyms: living, animate, conscious, functioning, awake


Antonyms: dead, deceased, lifeless


جملات نمونه

1. breathing is a cyclic function
تنفس عملی تناوبی است.

2. labored breathing
تنفس دشوار

3. normal breathing
دمزنی بهنجار،تنفس طبیعی

4. shallow breathing
نفس کوتاه

5. their breathing misted up the windows
نفس کشیدن آنها پنجره ها را مه زده کرد.

6. without air, breathing is impossible
بدون هوا تنفس غیرممکن است.

7. firefighters used a breathing apparatus to enter the burning house
ماموران آتش نشانی برای ورود به خانه ای که در حال سوختن بود از وسایل تنفسی استفاده کردند.

8. she had difficulty breathing
او به سختی نفس می کشید (در تنفس اشکال داشت).

9. the process of breathing
فرایند دمزنی

10. high humidity combined with heat made breathing difficult
رطوبت زیاد همراه با گرما تنفس را دشوار کرده بود.

11. she turned her head to avoid breathing in the dust
سر خود را برگرداند تا از استنشاق گردوخاک اجتناب کند.

12. i could not hear an inkling of her breathing
نمی توانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.

13. His skin was dry and hot, his breathing rapid and jerky.
[ترجمه ترگمان]پوستش خشک و گرم بود، تنفسش تند و تند بود
[ترجمه گوگل]پوست او خشک و گرم بود، تنفس او سریع و سرحال بود

14. You can often save a person's life by breathing into his mouth.
[ترجمه ترگمان]شما اغلب می توانید با تنفس به دهان یک فرد را نجات دهید
[ترجمه گوگل]شما اغلب می توانید یک زندگی شخصی را با تنفس دهان خود نجات دهید

15. I wanted a little breathing space between jobs.
[ترجمه ترگمان]من یک فضای تنفس کوچک بین کار می خواستم
[ترجمه گوگل]من می خواستم فضای کمی تنفس بین مشاغل

16. His breathing was deep and regular.
[ترجمه ترگمان]تنفسش عمیق و منظم بود
[ترجمه گوگل]تنفس او عمیق و منظم بود

17. The divers checked their breathing apparatus.
[ترجمه ترگمان]غواصان دستگاه تنفس خود را بررسی کردند
[ترجمه گوگل]غواصان دستگاه تنفسی خود را بررسی کردند

18. He is breathing down our necks.
[ترجمه ترگمان] داره روی گردنشون نفس میکشه
[ترجمه گوگل]او در گردن ما نفس می کشد

پیشنهاد کاربران

نفس کشیدن

تنفس

زندگی

she was running fast ، that is why she is now breathing heavily
او سریع می دوید به همین دلیل است که اکنون به سختی نفس میکشد 💠


کلمات دیگر: